معلم نقاشی | داستانی از کتاب اتاق آبی سهراب سپهری
Description
سال دوم دبیرستان بودیم. اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما بود. در کلاس نشسته بودیم و چشم به راه معلم. «صاد» آمد. بر پا شدیم و نشستیم. لوله ای کاغذ زیر بغل داشت. لوله را روی میز نهاد. نقشۀ قالی بود و لابد ناتمام بود. معلم را عادت بود که نقشۀ نیم کاری با خود به کلاس آورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ، طرح جانوری میریخت؛ ما را به رونگاری آن مینشاند و خود به نقطه چینی نقشۀ خود مینشست.
معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت: «خرگوشی میکشم تا بکشید.» شاگردی از درِ مخالفت صدا برداشت خرگوش نه و شیطنت دیگران را برانگیخت. صدای یکیشان برخاست»: خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است » و از ته کلاس شاگردی بانگ زد: «اسب» و تنی چند با او هم صدا شدند «اسب، اسب» و معلمّ مشوّش بود. از درِ ناسازی صدا برداشت: چرا اسب؟ به درد شما نمیخورد. پی بردیم راه دست خودش هم نیست و این بار اتاق از جا کنده شد. همه با هم دم گرفتیم: «اسب، اسب».
معلم فریاد کشید ساکت! و ما ساکت شدیم. معلمّ آهسته گفت: باشد اسب میکشم و طراحی آغاز کرد. «صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. خَلفِ صدق نیاکان هنرور خود بود و نمایش نیم رخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود .اسب از پهلو، اسبیِ خود را به کمال نشان میداد.
صفحه ما در یوتیوب:
https://www.youtube.com/@ajkakaei
==========
حمایت ریالی:
شمار کارت
6396071250228020
شبا
IR580580320171301262272001
به نام مسعود امجدیان
جهت تبلیغات و اسپانسرینگ به آدرس زیر ایمیل بزنید:
kakaei.contact@gmail.com
See omnystudio.com/listener for privacy information.























