RIP dear sayeh | به یاد سایه
Description
چند ماه پیش وقتی این اپیزود منتشر شد، اصلا فکر نمیکردیم ، امروز هوشنگ ابتهاج عزیز دیگه پیش ما نباشه . یادشان بخیر..... آلما مایکیال ، بهتاریخ ۲۲ فروردین ۱۳۱۱ در بندر انزلی زاده شده و در رشت و اصفهان و تهران بالیده است. پدرش، آرام، از ارمنیان رشت و مادرش، واروارا پتروونا (همنام یکی از شخصیتهای رمان «شیاطین» داستایوسکی) روس بود. او جز برادری ناتنی (از ازدواج نخستِ مادرش) یک خواهر بزرگتر با نام ایرما (زاده ۱۳۰۷) داشت. آرام مایکیال، حسابدار شرکت کامساکس، پیمانکار طرح احداث خط راهآهن سراسری بود و ناگزیر به سفرهای گوناگون میرفت. واروارا برای همراهی با همسرش، دو دخترشان را چند سالی به مدرسه شبانهروزی کاتولیکهای اصفهان سپرد... پس از چند سال خانواده مایکیال به تهران آمد و آلما توانست از دبیرستان نوربخش مدرک دیپلم بگیرد. سایه هنگام تحصیل در دبیرستان تمدن، آلما را در ۱۴ سالگی بهعنوان دوستِ یکی از همشاگردیهایش دیده بود اما از سال ۱۳۳۲ با او آشنایی نزدیک یافت و سرانجام پس از پنج سال، با وی پیمان زناشویی بست.» در کتاب «پیر پرنیاناندیش»؛ گفتوگوی سایه با میلاد عظیمی نیز چنین میخوانیم: «... سایه بدون مقدمه - و تو گویی صرفا برای ثبت در تاریخ - میگوید: میدونید من چطوری زن گرفتم؟ روز نهم مهر ۱۳۳۷ در میدان فوزیه، اون خیابونی که سمت جنوب میره، تو بالاخونه یه محضر قراضهای که وقتی داشتیم از پلهها بالا میرفتیم میترسیدم که پلهها خراب بشه. ۲۷۰ تومن خرج عروسی ما شد؛ یعنی من پول رو به محضریه دادم و بعد شوهر خواهرم که به عنوان شاهد همراه ما بود، دید که خیلی خشک و خالی شده، رفت یه جعبه شیرینی خرید و به محضریها داد. بعد من دست آلما رو گرفتم و رفتیم خونه…» یلدا ابتهاج، فرزند این شاعر پیشکسوت، روز هجدهم اسفند سال 1400 ، با انتشار تصویری از کودکی خود در آغوش مادرش نوشت: «مادرم برای بهارِ در راه صبر نکرد و رفت...» هوشنگ ابتهاج در ۳۱ سالگی با آلما مایکیال ازدواج کرد. یلدا (متولد ۱۳۳۸)، کیوان (متولد ۱۳۳۹)، آسیا (متولد ۱۳۴۰) و کاوه (متولد ۱۳۴۱) چهار فرزند آنها هستند. با احترام ، آخرین اپیزود سال ۱۴۰۰ را تقدیم میکنیم به روح بزرگ ایشون و برای خانواده ایشان آرزوی سلامتی و تندرستی داریم. به خصوص جناب آقای هوشنگ ابتهاج و سرکار خانم یلدا ابتهاج. #هوشنگ_ابتهاج #یلدا_ابتهاج با تشکر فراوان از تیم حرفه ای rjesm
به به❤ 💐 خیلی قشنگ بود 💐 زنده باد 💐زنده یاد 💐دمتون گرم
سلام چرا ادامه نمیدین؟؟؟
منوببخشید حالم خرابه وهیچکسوندارم باااش حرف بزنم میدونم اینجاجای درددل نیست ولی راستش امشب دلم شکستس، دیروزعکسی توصفحه اجتمماعی دیدم که دیوونم کرد، مثل بارهاوبارهای دیگه ازهزار چیز دیگه که دیدموشنیدم، دیدم که سگی روخیلی عادی مردم کشوردیگه ای بازنجیرگردنش می بردن برای گوشتش سرببرن وزنی که بهش انس گرفته بود بغلش کرده بود گریه میکرد، تازه به درک احساس گوسفند ومرغی که همه چیومیفهمه وزبح میشه رسیده بودم، که این یکی واقعازمینم زد، سگی بااونهمه مهر وفهم ووفا داری واعتماد که باآدم زندگط میسازه، چجوری اوچشما دلشونوتکون نمیده چجوری شرمنده نمیشدن ازون چشمای معصوم
واقعال ممنونم از این کارهنری زیباتون فوق العاده پر ودلنشین درعین حزن جاری که گویای غربت انسان خاکیه وناکام هست، وفروغ طلوعی که ازصحبتها والبته دراصل احساس واقعی خودشون که ازاون سخنان ونوا به آدم منتقل میشه😭
اپیزودی متفاوت از تیم رادیو ضربان. تقدیم به روح بزرگ سرکار خانم آلما مایکیال، همسر بزرگوار آقای هوشنگ ابتهاج.
تیم رادیو ضربان ، با احترام آخرین اپیزود سال را تقدیم میکنند به خانواده محترم جناب آقای هوشنگ ابتهاج. روح سرکار خانم آلما مایکیال شاد و یادشون گرامی. آرزوی سلامتی برای این شاعر بزرگوار و فرزند ایشان سرکار خانم یلدا ابتهاج عزیز...🌹🌹🌹