در این شب سیاهم، گم گشت راه مقصود»از گوشهای برون آی، ای کوکب هدایتاز هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود«زنهار از این بیابان، وین راه بینهایت
«هر نفس آواز عشقمیرسد از چپ و راستما به فلک میرویمعزم تماشا که راستما به فلک بودهایمیار ملک بودهایمباز همانجا رویمجمله که آن شهر ماست»
ناظر شرایط باش بیآنکه مدام به آن عنوانهای ذهنی اختصاص بدهی و آن را مورد تحلیل ذهنی قرار بدهی. رنج را در آغوش بگیر. آنگاه ببین که معجزهای به نام تسلیم، رنج عمیق را چهگونه دگرگون میسازد و آن را تبدیل به آسایشی عمیق میکند. این، به صلیب کشیدهشدن توست. بگذار که رستاخیز و معراج تو نیز باشد.قدرت اکنون
ﻣﺮگ ﻣﺘﻀﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺴﺖ.زﻧﺪﮔﯽ ﺿﺪی ﻧﺪارد.ﻣﺘﻀﺎد ﻣﺮگ ﺗﻮﻟﺪ اﺳﺖ.زﻧﺪﮔﯽ اﻣﺎ ﺟﺎوداﻧﻪ ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ.-باغ سکون
«شـاید غمگین باشی و اشـک بریزی، اما درصورتی که مقاومت را رها کرده باشی، آسودگی عمیقی را زیر آن اندوه حس خواهی کرد، آسایشی عمیق، سکون، حضـوری مقدس. این همان درخشـش هسـتی اسـت، آسـایش درونـی، نیکویی مقدسی که ضدی ندارد.» -- قدرت اکنون
آیا داسـتان بانزان را شـنیدهای؟ او پیش از اینکه یک استاد ذِن شود، سالهای بسـیاری را صـرف روشنشـدگی کرده بود، امـا روشنشـدگی از او میگریخت. تا اینکـه روزی، هنگامیکـه در بازار قدم مـیزد، تصادفاً صحبتهـای میان قصاب و مشتری را شنید. مشتری گفت، «بهترین قسـمت گوشـتی که داری را به من بده.» و قصاب پاسـخ داد، «هر قسـمت از گوشـتی که دارم بهترین اسـت. اینجا هیچ قسمتی از گوشت نیست که بهترین نباشد.» به محض شـنیدن این گفتگو، بانزان روشن شد.-اکهارت تله، قدرت اکنون
«بهجای اینکه در مقابل تاریکی بجنگی، نور را به ارمغان آور. به جای نشاندادن واکنش در مقابل توهم، توهم را ببین و همزمان با نگاهت از آن عبور کن.»-قدرت اکنون
منتظر بیداری نباش!آنچه که واژهی «بیداری» به آن اشاره میکند همین الآن در تو درحالِ رویدادن است؛ اکنون.منتظر رویدادی در آینده نباش؛ آینده هرگز نمیآید.اگر بیداری را در آینده جستوجو کنی، یعنی جایی که آن را هرگز نمییابی، یک جستوجوگر باقی میمانی.«خدا را وقتی مییابی که متوجه میشوی نیازی به جستوجوی خدا نیست.»«خدا چیست؟ آن یگانه جان ابدی که در پسِ همهی شکلهای حیات قرار دارد.عشق چیست؟ حسکردن حضورِ آن جانِ یگانه در عمق وجود خودت، و درون همهی مخلوقات؛ یعنی زندگیکردن آن. بنابراین همهی عشقها عشقِ به خداست.»-قدرت اکنون
«خدا را لحظهای مییابی که متوجه میشوی نیازی به جستوجوی خدا نیست.»-قدرت اکنون
واژهها حامل قدرتاندو ما قادریم از طریق واژهها به حقیقت اشاره کنیم.اما سکوت انتقالدهندهی حتا قویتری از صدا استبنابراین هنگامی که به این صدا گوش میدهیسعی کن از سکوتِ پسِ واژهها و از شکاف میان واژهها نیزآگاه باشی.توجه به سکوتِ بیرون موجب سکون درون میشودو وقتی سکون درون آشکار میشوددرمییابی که تمام هستی در همین سکون قرار دارد،که خودِ تویی…
این قسمت هم به تو کمک میکند تا خود را از نیروی هیپنوتیکِ افکار رها کنی و گسترهی حضور را دریابی، گسترهای که ماهیتِ حقیقیِ توست. متصل شو به بُعدِ ژرفترِ نامرئیِ خود و جهان.
یافتنِ حضور،مهمترین اتفاقی است که در طولِ عمرِ یک انسان میتواند روی بدهد.آنچه که کمک میکند توجه از جریان افکار معطوف به اکنون شود رادرگاهِ حضور مینامند.در این قسمت دربارهی انواعِ درگاهِ حضور صحبت میکنم.فصلِ اولِ این پادکستمقدمهای بود برای اینکه بتوانیم با هم به ژرفای اکنون برویم.با اینحال همهی این صحبتها در نهایت اشاره میکنند به یک چیز،یعنی اکنون.
در این قسمتصحبت پیرامون قدرت اکنون است.قدرت اکنون چیستو چه چیزی نیست؟پدیدآورندهی حقیقیِ کتابِ «قدرت اکنون» چه کسی است؟آرزو و امید چه تاثیری میگذارند؟«خوشا آنان که دائِم در نمازند.»
پرواز در نگاه است.بال و پرِ تو،یادِ خداست.«ما هیچ، ما نگاه.»
پیبردن به گفتگوهای درونیکه بطورِ بیوقفه در جریان میباشنداولین مرتبهی بیداری محسوب میشود.آن صدایی که در سر میشنویصدای ذهنِ شرطیشدهی توست.افرادی که هنوز متوجهِ مکالماتِ درونیِ خودشان نشدهاندهمچنان در یکیانگاریِ کامل با آن صدا،یعنی «صدای توی سر» قرار دارند.به محضِ اینکه صدایِ درون سرِ خود را تشخیص میدهی،متوجه میشوی کهمن اینجا هستمو آن صدا آنجاست.یعنی من آن صدا نیستم.درنتیجهبه وضوح میبینی که تو آن صدا نیستی.آن صدا در فضای آگاهیِ تو شکل میگیردو تو،یعنی آن کسی که حقیقتاً هستی،از آن صدا آگاه میشوی.مشاهدهی آن صدا،یعنی گفتگوهای دائمیِ ذهنی،دلالت بر این دارد که نورِ حضورِ ناظر در تو پدیدار شده است.منشاءِ آن صدا چیست و کجاست؟
انتقالِ توجهاز جریانِ افکار به درونِ کالبد،باعث میشود که راحتتر فکرکردن را رها کنی.حفظِ آگاهی از کالبد،یعنی مشاهدهی کالبد،ذهن را مهار میکندو شرایطِ پدیداریِ سکونِ باطنیفراهم میگردد.
ما از روزی که واردِ این دنیا میشویمهمیشه، همهجا و همهکسفقط دربارهی این صحبت کردهاند کهچگونه بیشتر بدست آوریم.شاید هرگز نشنیده باشیدربارهی این صحبت کنند کهچگونه رها کنی.با رها کردنِ جریانِ افکارسکونِ درون پدیدار میشودو تو از شرطیشدگیِ هزارانسالهی بشررها میشوی،این حقیقتاً رهاییِ بزرگی است.شکافِ میانِ این فکرو فکرِ بعدی،به مرور بیشتر میشودو در همان شکاف است که سکون تجربه میشود.بعداً درمییابی که سکونِ درون همیشه بودهو افکار اساساً در همین سکون پدیدار و ناپدید میشوند.آگاهی همان امکانِ ساکنی است کهافکاراحساساتو همهی اشکال در آن پدیدار میشوند.و آن امکان تویی.
ذهن و زمان از هم جدا نیستند.آنچه که به آن میگوییم زمانِ روانیحاصلِ یکیانگاری با ذهن استو هویتزدایی از ذهن یعنی پایانِ زمان.ما شرایطِ زندگی را با «زندگی» اشتباه میگیریم.اساساً زندگی یک چیز بیش نیست،همان یگانهای کهخود را در صورتهای بیشماری پدیدار کرده است.یک آگاهیِ واحدکه مشغولِ ایفای بیشمار نقشدر جهانِ کثرتها میباشد.این چیزی نیست که ذهن آن را بفهمد.زیرا خودِ ذهن نیز یکی از همین بیشمار اشکالِ جهان است.آن مشاهدهگری که جهانِ اشکال را مشاهده میکندهمان آگاهیِ واحد است.درکِ وحدت یعنی،شعوراز خوابِ یکیانگاری با جهانِ اشکال بیدار میشودو خود را در این واقعیت بهجا میآورد.آن درهای بسته و یا موانعی که در زندگی تجربه میشوند،و ما به آنها میگوییم «مشکلات»در راستای فراهمسازیِ امکانِ بیداریِ انسان پدیدار میشوند.«مشکلات» از ناکارآمدیِ ذهنِ مشاهدهنشده ناشی میشودو هرگز نقطهای در زمان نخواهد رسید کهبطورِ کامل از «مشکلات» رها شوی،زیرا همین الآندر آن نقطههستی.
زمان چیست؟زمان یعنی تغییرِ شکلو این دو،یعنی تغییرِ شکل و زمانبرای مشاهدهکننده با هم تجربه میشوند.زمان چیزی جدا از فضا نیست.فضازمان یک واژه میباشدچون فضازمان اساساً یک چیز است.آنچه که به آن میگوییم زمانتنها در مرتبهی شکل تجربه میشود.آن کسی که تغییرِ شکلِ فضازمان را مشاهده میکندآن شاهد تویی!یعنی تو آگاهیای هستی که فضازمان را(جهانِ هستی را)بیواسطه ادراک میکنیو خودِ آگاهی بیشکل است.واضح میباشد کهدر قلمروی بیکرانهی شعور (بیشکلی)بیزمانی حاکم است،که به آن میگوییم ابدیتو یا بُعدِ بیزمان.درگاهِ ورود به بُعدِ بیزماناکنون است.اکنون تنها پُرتالی میباشدکه تو را از توهمِ زمان میرهاند.و این یعنی رستگاری،و رستگاریبرای هویتِ مبتنی بر شکل نیست،بلکه رستگاری یعنیرهایی از همین هویتِ مبتنی بر شکلیعنی «من».
ترس چیست و از کجا برمیخیزد؟ترس چیزی نیست که «مالِ تو» باشد.تو، که همان حضورِ مشاهدهگر هستی،ترس را درونِ خودت تجربه میکنی.ترسی که دربارهی آن صحبت میکنمترسِ مبتنی بر فرایندهای فکری استنه آن چیزی که در مواجهِ با خطری ملموسدر اکنون پدیدار شده باشد.درون کجاست؟چون افکارو احساسات«نامرئی» میباشند،هر کسی تنها خود میتواند شاهدِ افکار و احساساتِ خود باشدو آنها برای دیگران قابلِ مشاهده نیستند.بنابراین به فضایی که افکار و احساساتدر آن پدیدار میشوندمیگوییم درون؛که این فضا،فضایی جدا از اکنون نیست.ایگوکه به یکیانگاریِ آگاهی با افکار و احساسات زنده است،از پایانِ جریانِ بیاختیار و بیوقفهی افکارمیترسد.چرا؟چون پایانِ جریانِ افکاریعنی مرگِ ایگو،و مرگِ ایگویعنی بیداریِ مشاهدهگر...
Grimari Grimari
با خودِ اپیزود ها میشد مراقبه کرد.... انگار صدای راهنمایِ مدیتیشن میتونست منو به خلأ ببره. چیزی شبیه به مدیتیت بود حاصل گوش کردن به هر قسمت. میشه مدت ها به این پادکست گوش کرد و خسته نشد
mandana darabi
حرفاتون خوبه ولی کاش نخندین وسطش حس میکنم مسخرمون میکنی
bagher albadri
این صحبتها از انسان یک سنگ میسازد یک ظالم یک خود خواه . انسان چطور میتونه دلش برای خودش بسوزه اما دلش برای دیگران و فرزندانش نسوزه چرا که خدا یکی از مهمترین احساساتی رو که به انسان داده است محبت است و محبت خود بخود دلسوزی را همراه دارد و دلسوزی یک نیرویی هست که ممکن است تو را به نحو احسن تغییر بده و در عین حال انسان نباید اجازه دهد که این احساس بر او غلبه کند . خدا انسان را دوست دارد و قطعا خدا دلسوز بنده های خود هست . میگه کسی او بیرون نیست و خودت هم نیستی !!! بعد میگه شمایی که اینجا هستی !!!! همش تناقض در تناقض هست این صحبت و انسان سالم و عاقل رو تبدیل به یک انسان بیمار میکنه و دیگه نمیتونی تصمیم بگیری چون داره بهت میگه اون بیرون کسی نیست و تو هم نیستی . این چه مذخرفیه که میگه جوان واقع یک اینه هست (یعنی واقعی نیست) اما در او قصه های قشنگی رخ میده حال ایا این قصه ها واقعیت هست یا توهم . جالب اینکه همش از اصطلاحات مکتبهای اسمانی (ادیان)استفاده میکنه اما خدا رو نادیده میگیره که خدا خود هستی واقعی هست و این جهان رو خلق کرده و به انسان عقل داده و گفته که چگونه با خود و دیگران و جهان
Azad Ahmadyy
سلام فرمانده.... واقعا که صفا داره...صفاباشه متوجه اکنون مون میکنی❄️💞💕❄️🙏🙏
Dr.Ramezani
سلام عالی بود ممنون فقط اگر امکان دارد موضوع آدم و حوا رو هم بیان بفرمایید.