دنیای قصه. ثناسادات نورالدینی

من ثنا سادات نورالدینی هستم. با پادکستهای دنیای قصه در خدمتتان هستم.

قصه پانزدهم، شجاع مثل خودت

 در اینپادکست کودک می‌آموزد چگونه در برابر حوادث و وقایع تلخ مقاومت کند و بتواند شرایط را تغییر دهد. کلمات زیبا و تأثیرگذار کتاب در ذهن کودکان نقش می‌بندد و برای آنها بسیار آموزنده است. کودکان همچنین یاد می‌گیرند که چگونه احساساتشان را کنترل کنند.

06-30
05:01

قصه چهارده ام، از دست این اینترنت

در حالی که کامپیوتر وسیله سودمندیه، چه واسه کار، چه واسه سرگرمی، اما به شرطی که از صبح تا شب پاش نشینیم، وگرنه ضررش بیشتر از منفعتش میشه.

06-30
14:09

قصه سیزدهم، چرا پدر بزرگ پیر شده

پدربزرگ گفت همه یک روز پیر می‌شوند، اما پیر شدن اصلا چه معنی‌ای دارد، اگر کسی نخواهد پیرشود چه می‌شود؟ شاید راهی باشد که جلوی پیرشدن را گرفت، پسرک قصه ما ...

06-30
06:34

قصه دوازدهم، اسب کوچولو

اسبی که فکر می کرد کسی او را دوست ندارد تا اینکه یک روز.....

06-30
02:43

قصه یازدهم، آبنباتهای خوشمزه

داستان در مورد یک موش خرمای کوچولو است که روز تولدش آب نبات کادو می گیرد.....

06-30
02:52

قصه دهم، خرس بهانه گیر

این داستان در مورد خرسی است که غذای مادرش را دوست ندارد و ...

06-30
02:39

قصه نهم، قصه هایی برای خواب کودکان، خرس عجول

یک روز خانم خرسه به بچه اش گفت: «آهای خرسکم، ممکن است از تو خواهش کنم که با سرعت بروی و مقداری گل های قشنگ برای من بیاوری؟».....

06-30
04:30

قصه هفتم، فیل فراموشکار

. در وسط جنگل بزرگی فیلی زندگی می کرد که خیلی فراموشکار بود. یعنی همه چیز را از یاد می برد. 

06-10
02:02

قصه ششم، پسر مهربان وسه کبوتر

و پسر جوان بودند که با هم در یک نانوایی کار می کردند. یکی از آنها مهربان بود و دیگری بدجنس. پسر مهربان نامش ابوالخیر بود و پسر بدجنس ابوالشر.....

06-10
07:18

قصه پنجم، کشتی کوچولو

قصه ای کودکانه و آموزنده درباره مسخره کردن. قصه شب”کشتی کوچولو”: یک بچه قورباغه با یک جوجه، یک موش، یک مورچه و یک کفشدوزک کوچولو به گردش رفتند.

06-10
02:08

قصه چهارم، اردک کوچولو و درخت بزرگ

آسمان آبی بود. آب رود آبی بود. درخت ها سبز بودند. گل های قرمز، جابه جا زیر درخت ها روییده بودند. همه چیز قشنگ بود. باد به آرامی می وزید. برگ ها و شاخه های درخت ها و گل های قرمز زیر درخت ها را تکان می داد.اردک بزرگ با پنج تا جوجه اش کنار رود ایستاده بود. آنها کمی در رود شنا کرده بودند. حالا می خواستند در کنار رود توی آفتاب بمانند. اردک بزرگ خسته بود. می خواست توی آفتاب استراحت کند.....

06-10
10:40

قصه سوم، قصه زندگی

این داستان درختی است که آرزو داشت کودک داشته باشد....

06-10
09:54

قصه دوم، سوسی گلچین 3

داستان اول از جغدی می‌گوید که چشمان درشتی دارد.

06-03
03:07

قصه دوم. سوسی گلچین 2

داستان گربه ای است که که از دست باد نقشۀ یک گنج را می‌گیرد

06-03
03:48

قصه دوم- سوسی گلچین 1

این داستان دربارۀ سوسماری با پوست سبز است که گل‌ها را می‌چیند. آقای «گل‌منگل» هرکاری می‌کند، نمی‌تواند جلوی او را بگیرد تا اینکه فکر بکری به ذهنش می‌رس

06-03
09:20

قصه اول- ماجرای سهره و جیک جیک خانم

در گوشه اي از يك جنگل زيبا و سرسبز، لابلاي شاخه ها و برگ هاي يك درخت، «سهره»اي آشيانه داشت. آشيانه اي گرد و كوچك كه آن را با گلسنگ و ريشه درختان ساخته و سطح آن را با پشم و كرك، پوشانده بود. سهره، هر روز، وقتي از خواب برمي خاست

05-28
18:14

sana sadat noreddini

ثنای عزیزم، تو زیباترین مخلوق خدایی

07-02 Reply

sana sadat noreddini

ثنای عزیزم، زیبا مثل همیشه

07-02 Reply

sana sadat noreddini

ثنای عزیزم شجاع باش مثل خودت

07-02 Reply

sana sadat noreddini

عالی

05-28 Reply

Recommend Channels