زیباهنوز عشق در حول و حوش چشم تو می چرخداز من مگیر چشم...دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگردیادم بده چگونه بخوانمتا عشق در تمامی دل ها معنا شودیادم بده چگونه نگاهت کنم تا تردی بالایتدر تند باد عشق نلرزدزیبا آنقدر عاشقم که حرمت مجنون را احساس میکنمآنقدر عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارمآنقدر عاشقم که هر نفسم شعر استزیبا,چشم تو شعر چشم تو شاعر استمن دزد شعر های چشم تو هستم
این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردیست که همچنان که تو را میبوسند در ذهن خود طناب دار تو را میبافند...
کساني ک ب تو فکر حتي فکر ببین حتي فکر کرده بودند را سلاخي میکنم
از یاد نمیبرم هرگز توراو عشق زیبای تورالحظه قشنگ دوست داشتنو به اوج رسیدن راخواستنی و تمام نشدنیحالا اینجا کنار این همه خاطره بارانی تنها به تو میگویمدوستت دارم...
گفتی دیدی چه ساده و به چه سادگی از شبو ماهو ستاره گفتیمو از هم گذشتیمدیدی هیچ کس از ما با ما نبودگفتم آره! میدانم...
با این غروب از غم سبز چمن بگواندوه سبزه های پریشان به من بگواندیشه های سوخته ی ارغوان بینرمز خیال سوختگان بی سخن بگوآن شد که سر به شانه ی شمشاد می گذاشتآغوش خاک و بی کسی نسترن بگوشوق جوانه رفت ز یاد درخت پیرای باد نوبهار ز عهد کهن بگوآن آب رفته باز نیاید به جوی خشکبا چشم تر ز تشنگی یاسمن بگواز ساقیان بزم طربخانه ی صبوحبا خامشان غمزده ی انجمن بگوزان مژده گو که صد گل سوری به سینه داشتوین موج خون که می زندش در دهن بگوسرو شکسته نقش دل ما بر آب زداین ماجرا به آینه ی دل شکن بگوآن سرخ و سبز سایه بنفش و کبود شدسرو سیاه من ز غروب چمن بگو
بچه که بودم دنیا زیباتر و محدودتر بودتمام دغدغه ام این بود که زودتر ظرف ها را بشویم تا بگذارند رها شوم در کوچه مانبا نخود چه های دیگر دوچرخه سواری کنم و گهگاهی هفت سنگی بزنیم به بدنبا تمام کودکی ام منتظر سر برجی که وعده اش را میدادند می ماندم تا حقوق بگیرند و چیزهای کوچکی که میخواستم را برایم بخرنداز همان سالها یاد گرفتم که باید منتظر ماند و خودمانیم چقدر به دست آوردنشان لذت بخش بودبا برادرم کیم دوقلو می خریدیم و قُل به قُل قسمت میکردیمقُلک پر میکردیم و قول میدادیم شکسته که شد دُنگ ها یکی باشد در حیاط خانه مان برای ماهی ها استخر درست میکردیم و تیله ها جایزه میدادیم به هر کسی که تندتر بدودصندل و کفش و لباس سایز بزرگتر میپوشیدیم و غلت به غلت میخندیدیم کف اتاق و کوچه وبچه که بد و خوب عرف را کمتر میفهمیدم و راحت تر قبول میکردمدرست یادم نیست ، همه چیز روزی سرم خراب شد که گفتند دیگر نمیتوانی سر کوچه بازی کنیو جوابشان در مقابل این سوال که چرا بردارم میتواند تنها یک چیز بود ، او پسر استاین یکی را نمیفهمیدمروزها از پشت پنجره غبطه میخوردم به بچه هایی که بی خیال از همه لِی لِی میکردند و میخندیدند و لذت میبردندسال ها میخواستم منش پسرانه داشته باشم شاید این جبر را بردارندحالا اما از آن روزها دور شده ام ، دیگر همه چیز را قبول کرده امدیگر دنیا برایم آنقدرها زیبا نیستدیگر بهانه ایی برای شستن ظرف ها ندارم دوچرخه سواری نمیکنمهفت سنگ به کلی یادم رفتهدیگر به وعده های کسی دلخوش نمیکنمتیله ایی ندارم ، ماهی ها را گم کرده امدیگر کیم های دوقلو که نصف میشوند ، یک قُل کامل نصیب من نمیشودقلک ها که میشکنند ، دُنگ ها یکی نیستندصندل های بزرگ آن روزها برایم کوچک شده اند و به آنها نمیخندمحالا تاریخ ها خوانده ام از زنده به گور شدن دخترانداستان ها شنیده ام از داس هاتصویرها دیده ام از تجاوز هااما ، اما دختران زیادی دیده ام که دست روی زانو هایشان گذاشتند و بلند شدنددخترها دیدم که دکتر شدند ، نقاش شدند ، مهندس شدند ، معلم شدند ، مادر شدنددخترها دیدم که خوانده اند ، دیده اند ، رفته اند و رسیده انددخترها دیدم که قله ها فتح کرده انددخترها دیدم که پرواز کرده انددخترها دیدم که پرواز کرده اندبزرگ تر که شدم بد و خوب عرف را بهتر میفهمم و سخت تر قبول میکنمدنیا بی رحم تر شده و زندگی عجیب ترمن اما از دختر بودنم راضی ام
تمام روز خوابیده ، تمام شب به تنهاییمنو تو خوب میدونیم چرا این لحظه اینجاییمتمومش کن ، تمومش کنمن انقدر غرق من هستم ، که تو از خاطرم رفتیو تا این قاعده بر جاست ، من و تو هر دو بدبختیمتمومش کن ، تمومش کننه اینجا جای این دیوونه بازی نیستتمومش کن که قلب من دیگه هیچ جوری راضی نیستتمومش کن برو ، از دردم ، از شادی بمیرتمومش کن واسه من ژست غمخواری نگیرماها تا جایی که میشد به همدیگه بدی کردیمتمومش کن که ثابت شه تو از جنس منی یعنیمن انقدر ، بد شدم انگار و دنیام انقده کورهکه هفتاد آسمون انگار ، خدا از زندگیم دورهو من محو غرور خاک و دجالی که میخندیدو میدونم تو هم با من ، چقدر اینجاشو همدردیبه چی ما ادعا داریم ؟ که دردا رو دوا کردیم ؟نه ما امروزو خوابیدیم و ، فردا رو فدا کردیمو این درد تمام ماست… منم هم سنگ تو تقصیرو تو هم سنگ من مستی اگر این عصر کم نوریممقصر کل ما هستیم چرا؟ چون خونه ویرونستنـــــــــــــه فقط این نیست ، تو درگیر خودت هستیفراموش کردی مرد ، دخیلت رو کجا بستیکجا این حرف ما بوده ؟ کجا این رسم آدمهاست ؟همه دنیا رو گشتمو ، فقط این رسم ما تنهاستکه وقتی آدمیت رو شغالا بردنو خوردنفقط من سیر باشم ، بقیه مردن هم مردنو این رد همون ماره ، که بند پای طاووسهرفــــــــــــــــیق …این خواب خرگوشی ، زمینه ساز کابوسهحالا که قهره این دنیا ، بیا با هم برادر شیمبیا واسه ی یک دفعه شده ، دلسوز هم باشیمخدا میدونه که من هیچوقت ،من بد خواه تو نیستمخدا میدونه مثل تو ، که من پای تو می ایستمپس فقط یک راه میمونه ،که ما یک قوم با هم شیمدعای هر شب من که : من و تو هر دو آدم شیمموسیقی متن: کارن همایونفرشعر : یاسر بینام
شعر: #سفردفتر : #زندگی_خوابها... پس از لحظههای دراز سایهٔ دستی روی وجودم افتادو لرزش انگشتانش بیدارم کرد ...#سهراب_سپهریدکلمه: #احمدرضا_احمدیموسیقی: #فریبرز_لاچینی
و دیگر جوان نمیشوم نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمان تو و دیگر به شوق نمی آیم نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو چه نامرادی تلخی ! ودریغا ! چه تلخ فرو میریزم
از دیده افتادی ولی از دل نرفتی - هوشنگ ابتهاج
امسال قبل اينكه شب يلدا رو تبريك بگىن، حتما اين پادکست رو بشنوید، شايد اين ثانيه ها رو ساده ازش رد نشید...دکلمه های ناب رو به دوستاتون معرفی کنید
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشدکه تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشدلب تو میوه ممنوع ولی لبهایمهر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهرهیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشدهر کسی در دل من جای خودش را داردجانشین تو در این سینه خداوند نشدخواستند از تو بگویند شبی شاعرهاعاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد! شاعر: فاضل نظری
خانه دلتنگ غروبی خفه بودمثل امروز که تنگ است دلمپدرم گفت چراغو شب از شب پر شدمن به خود گفتم: یک روز گذشتمادرم آه کشیدزود برخواهد گشتابری آهسته به چشمم لغزیدو سپس خوابم بردکه گمان داشت که هست این همه درد؟در کمین دل آن کودک خردآری آن روز چو میرفت کسیداشتم آمدنش را باورمن نمیدانستممعنی هرگز راتو چرا بازنگشتی دیگر؟آه ای واژه ی شومخو نکرده ست دلم با تو هنوزمن، پس از، اینهمه سالچشم دارم در راهکه بیایند عزیزانمآه
ببخش آدمارو، بانى ناخوشى هاتو ... نذار غم بمونه، نذار تووو چشات غصه و ماتم بمونه...ببخش. نذار بشى يكى مثل اونا. همونا كه يك _ هيچ عقبن تو رفاقت.. يك _ هيچ عقبا تو صداقت يك _ هيچ جلون تو حسادت.تو ببخش، بذار فك كنن ساده اى...اما شايد يه روز، يه جا، يكى پيدا شد تو رو بخشيد.ببخش نه واسه اينكه حقشون بخشيده شدنه... نه، واسه اينكه با اين غما هى نرى تو فكرو دلت رو ازار ندى... رد ش ازش.يه روز ميرسه سرش به سنگ ميخوره ،برميگرده عقب ميبينه نه راه برگشت داره. نه راه موندن. فقط بايد مستقيم بره به ناكجا اباد خودش ..چيزي كه خودش ساخته واسه قلب خودش.تو اما خودت باش... آروم بگيرنفرين نكن، لعنت نگو، دلخور نشو. غمگين نباش، مهربون بمون. @hosseinsoleimaniحالا چشاتو ببند و به اين فكر كن اگه يه روز دلت اروم ترين دل دنيا شد.. يه لبخند بزن به اسمون. بگو : خدا جون دمت گرم، ممنونممنون كه يادم دادي ببخشم، ممنون كه يادم دادى هنوز خوبم، هنوز بنده ى توام، هميشه خدای منى، هميشه كنار منى، يه خواهش كوچيك..تو هم منو ببخش ...ببخش هروقت كه تنها و غمگين بودم تو رو صدا زدم ..اما توو خوشيام... ولش کنببخش مهربون، ببخش بى نياز، ببخش خدا جونيه وقتايى لازمه فقط به خودت ثابت كنى چقد خوبى...
Bita
🖤💫
sara haeri
روح آدم وقتی شکننده است ترمیم میکند.
somayeh heydari دکلماتور
😍😍
Zari Pormehr
سلام خواهش میکنم از حسین پناهی وفروغ وخسرو شکیبایی بیشتر بگذارید
Mobina
🥲🎼