سلام دوستان!بعد از مدتها یک بار دیگه سلام به همه تون!سرتون رو درد نمی یارم. فکر میکنم «من برگشتم...!؟»هنوز بیش از 70 قسمت دیگه از داستان رامین باقی مونده. تا این جا دیدیم که بعد از گندهای فراوان تشریفش رو برد کانادااگه هنوز براتون جذابه بقیه اش رو گوش کنیدقربون همتون برمبازندۀ شمارۀ یک
اعتراف میکنم همیشه از این قسمت داستان متنفر بودم. شاید این همه معطل کردن هم بخاطر همین ترس لعنتی بود. از وقتی به قسمت نزدیک شدم دست و دلم به کار نمی رفت ولی بالاخره که چی؟ باید انجامش می دادماز ترس تلخی زیادش تو یه عالمه موسیقی پیچیدمش!!!زخم ها هیچ وقت خوب نمی شن!!!سعی کنید زخمی نشید
بطالتی ست سخت و چشم دردیده این تنفس در میان هم آغوشی حال با ماضی و مضارعگاه این جیغی از سر لذت می کشد و گاه آن نعره از نفرت.جانی ندارمنه این که اتفاق تازه ای افتاده باشد همه چیز مثل همه وقت در همه جا همه گوه است!!!نمی دانم چرا زبانم مو درآورده!!!!؟شاید چون بی انقطاع می خوانم:آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم!
سفر اصلا کلمه نیست! یه تفنگ به خصوصه!اختراع آدما نیست. یه مد بیخود و لوسهسفرت یعنی که باشم میون یه دسته کوسهاختلالی تو روند عاشقانۀ یه بوسه!از طرف کرونا به خاطر تاخیر و البته صدای داغون ازتون عذرخواهی می کنمبیماری کمی دل نازکم کرده!
دست هایم را در باغچه می کارمسبز خواهم شدمی دانممی دانممی دامچقدر عجیبه این زندگیو البته شوخامیدوارم جنبه اش هم زیاد باشهراستی حوصله داشتید یه سری به صفحۀ من توی وبسایت(حامی باش) بزنیداون جا می تونید به دلخواه به این پادکست کمک مالی بکنید.رقمش خیلی مهم نیستولی شما با هر مبلغی می تونید کاری بکنید که این پادکست حداقل یک روز در دید باشهپس هر مبلغی مهمههمین دیگه
سلامبازم مدرسه ام دیر شد!!!!چی می تونم بگم به جز عذرخواهی ولی باور کنید خیلی سرم شلوغه خیلیوسط جنگم! از هر طرف داره مییاداین اپیزود تقدیم میشه به «تو» که عزیزترینی!!!آره دقیقاً به خودتبه تو!
هر کاری رو اگه سر وقت انجام ندی؛ بی مزه می شه!مثل یه استکان چایی معرکه که شب تا صبح مونده باشه!یکی می گفت خدا نکنه زندگی کردن برات تبدیل به عادت بشهاز سر عادت نفس بکشی، غذا بخوری، بخوابی و...نه در برابر چشمی. نه غایب از نظرینه یاد میکنی از من. نه می روی از یاد.دمت گرم و سرت خوش باد.
سلامعرض ادب و احترام دارم به محضر شما دوستان عزیز همراهتلاش میکنم اگر دوباره سقف آسمون نریزه و یه مصیبت جدید نازل نشهاز اپیزود بعد به صورت مرتب هر سه شنبه در خدمتتون باشمدر مورد تعدا اپیزودهای این پادکست هم پرسیده بودید که باید عرض کنم فعلا صد اپیزود تقسیم بندی کردمولی چون هنوز بوی الرحمن نمی دم شاید بیشتر هم بشه
سلام و عرض ادب و احترامامروز ابراهیم گلستان مرد!!مجموعه «تولدی دیگر» از فروغ، بیانگر عشق دیوانه وار او به ابراهیم گلستان است.ابراهیم گلستان آخرین جلقۀ ارتباط بین ایران و دوران طلایی فرهنگ در دهه های سی تا شصت بود.سفر به سلامت آقای گلستان
سلام واقعا برای انتشار این اپیزود تا لحظه آخر دچار تردید بودم.این اپیزود حاوی قسمت بزرگی از زخم های روح و روان نویسنده است. زخم هایی که قرار بود مدتها پیش بزرگ بشه و یادش بره!! اما متاسفانه هیچ ثانیه ای از اون خاطرات لعنتی نه تنها فراموش نشده بلکه حتی کمرنگ هم نشده.پیش از گوش کردن به این اپیزود؛ لطفا، خواهشاً التماس می کنم!!!اگر اعصاب ندارید بچه دار نشیداگر همسرتون رو دوست ندارید بچه دار نشیداگر پول ندارید بچه دار نشیدنکنید!!!یک زخم متحرک بر روی زمین رها نکنید!برای اطلاع عرض می کنم. جاهایی از این اپیزود به عمد ویرایش نشده
این اپیزود با افتخار تقدیم می شود به یکی از وفادارترین شنوندگان این پادکستخانم her black blood باعث افتخار من است. لطف کنید و این همراهی را به هیچ دلیلی از من دریغ نکنیدسپاسگزارم.
این اپیزود تقدیم می شود به مریم عزیز!!!!تنها کسی که نبودن رامین به چشمش اومد.امیدوارم حالت خوب و خوش باشه مریم عزیز!!!
از بی نظمی پیش اومده عذرخواهی می کنمگاهی روزها این قدر طولانی می شن که می بینی برای هیچیتأکید می کنم برای هیچی وقت نداری
زمان، در «پارک هوایی» متوقف شده بود. هیچ چیز از بیست سال قبل تغییر نکرده بود. تنها نشانۀ گذشت زمان، خوردگی نیمکتهای سیمانی و تعداد بیشتر یادگاریهای روی تنۀ درختای اوکالیپتوس بود. انگار در این مدت سگ سیاه افسردگی هر وقت فرصت میکرده یه سری به این پارک خلوت و نکبتی میزده و نیکمتها رو گله به گله گازگاز میکرده و بعد از سر بی حوصلگی با خریت پرزوری، روی تنۀ درختا مزخرف می نوشته که: خط نوشتم که خر کند خنده!!! جالبه که حتی بنگی های پارک هم همونا بودن حالا گیرم بی دندون تر و ریقونه تر از بیست سال پیش. «زمان» خیلی بیرحمه! انگار خودش انتخاب میکنه که برای کی بدوه و کنار کی قدم بزنه. وای به حال کسی که بهش گیر بده؛ میشه عینهو «یوسین بولت» روی تردمیل. با چنان سرعتی میدوه که میتونی توی آیینه با چشمای خودت ردپاهاش رو توی سر و صورتت ببینی.
تو در جریان این عشق خیلی ضرر کردی من از روزی که بخوای حقت رو پس بگیری میترسم. حتی اگه هیچ وقت ازم دلزده نشی؛ یه روزی، یه وقتی که نتایج تصمیم احساسیت بهت فشار مییاره با خودت میگی: چرا چنین حماقتی کردم؟ من با هزینۀ این عشق میتونستم موقعیتهای بهتر و باکیفیتتری داشته باشم. «رامین»! زندگی واقعی با فیلمهای هالیوود و قصه های مامانبزرگ تفاوت داره. ته قصه ها همیشه به ما گفتن: شاهزاده و دختر مورد علاقه اش عمری با خوبی و خوشی با هم زندگی کردن! هیچ کس به ما نگفته یعنی واقعاً شاهزاده هیچ وقت از خودش نپرسیده ارزشش رو داشت؟ از دست دادن زندگی راحت در مقابل داشتن دختر رویاهام؟ اگر برای من به اندازۀ عشق یک جوون نسبت به دختر همسایه که چیزی از بقیۀ دختر هم سر نداره هزینه میکردی؛ خیالم راحت بود که توی پستی و بلندیهای زندگی احساس نمیکنی سرت کلاه رفته؛ امّا عشق تو واقعاً غیرطبیعیه! چرا نمیگی گورپدرش و خودت و راحت نمیکنی؟ چشماتو باز کن «رامین» من یه انسانم. مثل همۀ هفت میلیارد انسان دیگه! چه چیز خاصی در وجود من هست که ارزش این همه تحقیر و مصیبت رو داشته باشه
از پشت دیواری که درخت های «مورد» درست کرده بودن؛ دیدمش. یه پاشو به دیوار زده بود و داشت سیگار می کشید. بشکه ای که جلوی لاین به عنوان سطل زباله گذاشته بودن، از کمر دولا شده بود. انگار باز یکی از پسرهای همسایه سویچ ماشین باباش رو کش رفته بود و کوبیده بود بهش. تا حالا چند بار شهرداری مجبور شده بود بخاطر شیرینکاری جوجه خروسای عشق شوماخر، جلوی دوست دختراشون بشکه های مخصوص زباله رو عوض کنه. می دونستم «مهدی» سیگار می کشه ولی همیشه یه جای خلوت پیدا می کرد. اون شب اما بدون هیچ ترس و نگرانی با هر پک، نصف سیگار رو دود میکرد. آتیش سیگار توی تاریکی شب می لرزید. یه ماشین از پیچ خیابون رد شد. نور چراغش پردۀ سیاه رو از روی رامین کنار زد. خون از بین انگشتاش شره می کرد روی پیراهنش. صورتش منجمد شده بود. ترسناک بود! شبیه نارگیلا «سرندیپیتی».
در اندیشه های تمامیت خواه، هر رفتاری که به گونه ای باعث لذت بشه در زمرۀ گناهان قرار گرفته. چرا که اونا به خوبی می دونن هیچ انسانی وجود نداره که حداقل یک بار به حکم غریزه به لذایذ ممنوعه، نپرداخته یا حداقل فکر برخورداری از این لذت ها ذهنشو مشغول نکرده باشه. تفکر و داوری رفتارها در سکوت یکی از اصلی ترین آموزه های ایدئولوژی ها برای نوع بشره. اونا اطمینان دارن هر انسانی با بررسی و کاوش دقیق امیال و رفتارهاش، حداقل یک مورد لغزش یا میل به لغزش در دامان لذایذ ممنوعه رو می تونه در بین رفتارهای خودش کشف بکنه. حالا فقط کافیه غرایز طبیعی انسان به چنان هیولاهایی تبدیل بشن که قاضی وجدان بتونه با کوبیدن مداوم اونها بر سر شخصیت انسانی قربانی اونو تبدیل به موجودی فرسوده بکنه که در تمام عمر تلاش میکنه از شر چیزی که واقعاً «هست» خلاص بشه.
چرا همیشه به من که می رسه منطق سادۀ سریال ها و رمان های لعنتیتون جاش رو به پیچیدگی های سرگیجه آور زندگی واقعی می ده؟ «ریحانه» منو دوست داشت؟ خوب به من چه؟ من که اونو دوست نداشتم. هیچ وقت در تمام سال هایی که دوست نزدیک «ریما» بود و توی خونۀ ما رفت وآمد داشت یا به عنوان همسایۀ دیواربه دیوار توی شهرک هوایی می دیدمش بهش نگفتم دوستش دارم! آره می دونم! گاهی باهاش لاس زدم یا شاید بعضی وقتا سعی کردم روش تأثیر بذارم اما لعنت به همتون! کدوم شما که دارید قضاوتم می کنید حاضرید لاس زدن با دختر شیرینی مثل «ریحانه» رو از دست بدید؟
Ehsan .,.
🔥
RadioY
سلام من یاسرم میزبان پادکست رادیو وای. تو رادیو وای فیلم خوب کتاب خوب و موسیقی خوب معرفی میشه. و در هر اپیزود به یه موضوع جالب پیرامونمون پرداخته میشه. پیشنهاد میکنم برای خوب شدن حال دلتون حتما رادیو وای رو بشنوین. https://castbox.fm/ch/4961737
Farnaz Habibi
عالی عالی عالی شما هم خودتون هم صداتون و هم خنده اتون مثل چسب ۱ ۲ ۳ به جان و دل میشینه . همیشه دل و چشماتون با هم بخنده و چقدر با داشتن افراد باسوادی مثل شما که باعث افتخار سرزمینمون ایران هستند دلتون شاد لبتون خندون و عشق در زندگیتون جاری . برقرار و سالم باشید و کلی قدردانی برای زحمتی که میکشید .
Parsa Ghasminezhad
عالی عالی عالی عالی
Farnaz Bidgoli
سلام چرا اپیزود جدید نمیزارید خیلی وقت منتظرتونیم 😇🌹