ساونارولا: واعظ ایتالیایی از فرقه "دومینیکن" که سعی کرد در فلورانس حکومتی مختلط (نیمی مذهبی و نیمی دموکراتیک) به وجود آورد و به جرم بدعت در مذهب، زنده در آتش سوزانده شد_ کوپرنیک: ستاره شناس لهستانی و صاحب نظریه مرکزیت خورشید و متحرک بودن زمین_ دامراک: خیابان محل هتل مرد پاریسی_ آفسنتین: گیاهی دارویی که برگ های سبز آن با تابش نور خورشید براق جلوه می کند_( از زبان "ژان باتیست کلمانس" قاضی شریف داستان سقوط است که ما نیز صدای سقوط آرام و تدریجی خویش را می شنویم... راستی کدام یک از ما هراس چنین افتادنی را از سر نگذرانده است.؟ پس پیش از هر گونه قضاوتی بهتر آن نیست که ازجایگاه رفیع و جعلی قضاوت، دوباره بر اقیانوس مه گرفته و ظلمانی زیستن نگاهی افکنیم؟ ما کدام یک از این فروافتادگان در اقیانوسیم.؟ ) "گوینده: سجاد صفری"
تب نوبه: مالاریا_ ورمی یر: نقاش هلندی_ رومل: مارشال معروف آلمانی در جنگ جهانی دوم_ دوگسکلین: از جنگجویان معروف فرانسه در قرن چهاردهم که دشمنان فرانسه را بیرون راند و در اسپانیا هم به فتوحات بزرگی دست یافت_ ژنرال کاتولیک: مقصود ژنرال فرانکو، دیکتاتوری در جریان جنگ داخلی اسپانیا بر سر منطقه "کاتالونیاست"_ گان: شهری در بلژیک_ وان ایک: نقاش هلندی_ بره خدا: کنایه از عیسی مسیح که چون بره ای پاک و بی گناه بود_جین: نوعی مشروب ((به منظور بهبود کیفیت خوانش، حتما نظرتونو ارسال کنید))
راحیل: همسر یعقوب پیامبر_ صاحب سومین انجیل: اشاره به "لوقا" که یکی از چهار کتاب انجیل را تالیف کرده است_ پترس رسول (پی یر): از حواریون مسیح و پایه گذار کلیسای کاتولیک است. شب آخر، سه بار مسیح را انکار کرد و مسیح این را پیش بینی نمود! در ضمن آنکه "اسم" است و معنای "سنگ" هم می دهد_ الیاسی بدون مسیح: الیاس از انبیای بنی اسرائیل است که طبق پیشگویی در عهد عتیق، پیش از مسیح می آید و فرا رسیدن او را بشارت می دهد
"زن پاداش است اما نه برای جنگجو، بلکه برای جنایتکار.." اشاره به سخنی معروف از نیچه: مرد برای جنگیدن است و زن برای آسایش مرد جنگجو. جز این هر چه هست بیهوده است_ مرگ عاشقانه ایزوت: اشاره به صحنه آخر اپرای معروف واگنر به نام "تریستان و ایزوت" ((خوشحال میشم نظرتونو درباره خوانش بدونم..))
عشق ایزوت: اشاره به عشق شور انگیز "تریستان و ایزوت" در کتابی به همین نام_ "دورویی و تزویرم را بر چهره این ابلهان بکوبم.." اشاره به این رسم دوئل که دستکش خود را به علامت دعوت به مبارزه بر چهره حریف می کوبند
"شکسته شدن را به خم شدن ترجیح می دهند.." اشاره به شعر "لافونتن" که ضرب المثل شده است: "علف به درخت می گوید: من خم می شوم، اما نمی شکنم.." بوخنوالد: اردوگاه کار اجباری یهودیان در آلمان نازی_ (نظرتونو در خصوص کیفیت خوانش اعلام کنید)
"خوشحال میشم نظر تونو در راستای بهبود کیفیت خوانش اعلام کنید" سردان: مشت زن معروف فرانسوی در قرن بیستم_ دوگل: افسر، ژنرال و رئیس جمهور فرانسه ۱۸۹۰-۱۹۷۰_ راهبه پرتغالی: اشاره به کتاب معروف "نامه های راهبه پرتغالی" متعلق به قرن نوزدهم که شامل پنج نامه عاشقانه پر سوزو گداز است؛ گویا راهبه ای پرتغالی برای افسری فرانسوی نوشته است_ آسترلیتز: محلی در "چکسلواکی" است و اشاره به یکی از فتوحات بزرگ ناپلئون در همین منطقه دارد_ مارکن: جزیره ای در خلیج زویدرزه
اتنا: کوه آتشفشان در ایتالیا_ ژانوس: شاه افسانه ای که بنابر اساطیر، یکی از خدایان را که از آسمان رانده شده بود در خانه خود پذیرفت و به پاس این خدمت نیروی بینایی شگفت آوری یافت که به کمک آن، هم گذشته و هم آینده را می توانست ببیند. این دو نیروی دوگانه را به شکل سری که دو چهره دارد تجسم داده اند و هر چیز را که دورویه باشد، به "ژانوس" تشبیه می کنند_ تفنگدار (دارتانیان): اشاره به کتاب "سه تفنگدار" که قهرمان بزن بهادر آن شخصی به نام "دارتانیان" است "خوشحال میشم بازخورد تونو در خصوص کیفیت خوانش مخابره کنید"
لوهنگرین: قهرمان یکی از افسانه های قوم ژرمن در قرون وسطی که "واگنر" اپرای معروفی برای آن نوشته است_ ترعه: آبراهه، نهر_ لژیون دونور: ممتاز ترین نشان ملی فرانسه_ نقب: دالان یا تونل_ مغاک: گودال_ سیفون: آبراهه زیرزمینی است و هم به معنای لوله توالت ((خوشحال میشم نظرتونو در خصوص نحوه خوانش بگین))
ژنیور: نوعی شراب از سرو کوهی_ صدوقی: یهودیان طبقات مرفه جامعه_ انسان کرومانیون: از اجداد نخستین نژاد بشر_ برج بابل: جدا از گفته های تاریخی تمثیل مکانی است که در آن مردم بسیار گرد آمده باشند و هر کس به زبانی سخن بگوید که دیگری درنیابد_ مباینت: ناسازگاری_ تائب: توبه کار_ زویدرزه: خلیجی در هلند گوینده اثر شخصی است به نام "ژان باتیست کلمانس" که قبلاً در پاریس، وکیل دعاوی بوده است و اکنون می گوید که قاضی تائبم.. ما تنها با گفته های او روبرو هستیم؛ رو به مخاطبی که بعد می فهمیم او هم وکیل دعاوی است در پاریس، انگار به سخنان کسی گوش می دهیم که با تلفن حرف می زند. مخاطب نه اولین نفر است و نه آخرین نفر.."ژان باتیست کلمانس" ابتدا وکیل دعاوی است، اکنون نیز دعواهایی را می پذیرد، اما در حقیقت قاضی توبه کار است. چرا که خود به گناهان خویش اقرار می کند، پس مجرم است و آنگاه که مخاطب اقرار را شروع کرد، می شود قاضی.. این کتاب نه روایت داستانی ماجراهای رفته بر "ژان باتیست کلمانس" که خطابه های وکیلی است در دفاع از خود..به همین جهت است که شنونده نه با سلسله ای از رویدادها که با تحلیل واقعه های زندگانی وی روبرو است. به همین جهت هم هست که فهم آن دشوار است! می دانیم که یحیی به آب تعمید می داد، اما "ژان باتیست کلمانس" به جای نهر اردن، در کنار اقیانوس ایستاده است تا با هر از راه رسیده ای از گناهان خود بگوید، آنگاه منتظر می ماند تا مخاطب نیز از خود بگوید
پس گفتار مدت ها پیش بیگانه را در یک جمله خلاصه کردم که می دانم بسیار پارادوکسی بود: در جامعه ما، هر کسی که در مراسم تدفین مادرش گریه نکند می تواند محکوم به مرگ شود. منظور من ساده بود.منظورم این بود که قهرمان این کتاب برای این محکوم به مرگ می شود که حاضر نیست در بازی شرکت کند.به این معنا، او با جامعه ای که در آن زندگی می کند بیگانه است، در حاشیه اش پرسه می زند، در حاشیه زندگی است، تنها و پر از تمنای لذت. به همین دلیل، عده ای از خواننده ها_شنونده ها وسوسه شدند او را مطرود ببینند و به حساب آورند. اما اگر بخواهیم به تصویری دقیق تر از شخصیت او برسیم، یا به تصویری که با مقصود نویسنده تطبیق بیشتری داشته باشد، باید از خودمان بپرسیم به چه ترتیب و از چه جهتی مورسو در بازی شرکت نمی کند. جوابش ساده است: حاضر نیست دروغ بگوید. دروغ گفتن در ضمن، و علی الخصوص، گفتن چیزی بیش از آن است که راست است و حقیقت دارد، و در مورد قلب آدمی، به زبان آوردن چیزی بیش از آنی است که واقعا احساس می کند...ما همه مان هر روز این کار را می کنیم تا زندگی را ساده تر کنیم. اما بر خلاف ظواهر، مورسو نمی خواهد زندگی را ساده تر کند. هر چه هست همان را می گوید و حاضر نیست احساساتش را پنهان کند و جامعه فورا احساس تهدید می کند. مثلا از او می خواهند بگوید از قتلی که کرده پشیمان است؛ طبق قاعده ای که از ازل بوده. اما او جواب می دهد بیشتر از آن که پشیمان باشد اعصابش از کاری که کرده خرد است. و همین تفاوت ظریف است که باعث می شود محکومش کنند...پس برای من، مورسو مطرود نیست، بلکه آدم بیچاره عریانی می باشد که عاشق آفتابی است که هیچ سایه ای به جا نمی گذارد. نه تنها بی احساس نیست، بلکه درست به عکس شوری قوی و برای همین عمیق دارد، شور مطلق، شور حقیقت. این حقیقت اما حقیقتی منفی است، حقیقتی زاده از زیستن و احساس کردن، اما بی این حقیقت منفی هرگز نه می توان بر خود چیره شد و نه بر جهان...پس پر بیراه نیست اگر بگوییم "بیگانه" داستان مردی است که، بی هیچ تظاهر قهرمانانه، حاضر است برای حقیقت جان دهد. در ضمن، یک بار هم گفته بودم، باز خیلی پارادوکسی، که سعی کرده ام مورسو را طوری خلق کنم که نمونه تنها مسیحی باشد که ما شایستگی اش را داریم. پس از این توضیحات باید روشن شده باشد که قصدم اصلا کفر گویی نبوده. بلکه صرفا ابراز محبتی طعنه آمیز بود که هر هنرمندی حق دارد نسبت به شخصیت هایی که خلق کرده است داشته باشد گوینده: سجاد صفری
ثبت بازخوردتون به کیفیت هر چه بیشتر اپیزودهای صوتی کمک زیادی میکنه! باعث خوشحالیمه که نظرتونو بدونم
Sina Fakharzadeh
چه عجیب بود این کتاب و این داستان... مرسی
Zinat
اولین کتابی بود که از آلبر کامو گوش دادم و واقعا عالی بود ممنون بابت خوانش خوبتون😍👌
Zinat
عالییییی بود
hanii Saedii
بسیار زیبا خوندید سپاس
anahid ahmadvand
سپاس از خوانش روان و گرم شما