یک قرار عاشقانه

جایی برای صحبت از مهجور ترین بخش زندگی امروز بشر ؛ عشق. اینجا توی هر قسمت داستانِ یک قرار عاشقانه رو میشنویم. انگار توی یک کافه نشستیم و به میز بغلی گوش میدیم🤍✨️ به تهیه کنندگی ارسلان اسکندریان https://youtube.com/@Aytari

یک قرار عاشقانه ۶۲ نیم خط

حافظــه ی آدم هــای غمگیــن قویـــستمی داننــد کجــایِ کــدام خیــابــانآن روز ” مُـــ ـردنـ ــــ ـــد ” …

08-10
17:43

یک قرار عاشقانه ۶۱ متکلم

شبیه معجزه‌ها اتفاق می‌افتدجنونِ آنیِ دیوانه‌ها در آغوشت

08-08
10:36

یک قرار عاشقانه ۶۰ فریب

گوهر سیراب را صائب درین خاک سیاهگر به نرخ خاک بفروشی، به نفرت می خرند

08-07
21:53

یک قرار عاشقانه ۵۹ دوئل آرام

آن ها که اهل صلحند بردند زندگی راوین ناکسان بمانند در جنگ زندگانی

08-04
16:06

یک قرار عاشقانه ۵۸ افراط ، تفریط

فروغ فرخزاد چه غم‌انگیز گفته: تنم به پیله‌ی تنهایی‌ام نمی‌گنجد...

07-30
12:39

یک قرار عاشقانه ۵۷ نیاز اصلی

اونجا که سعدی عزیز فرمود: «یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی؟ رأی، رأیِ توست؛ خواهی جنگ، خواهی آشتی...» به صورت علنی آتش بس اعلام کرده و پرچم صلح رو گرفته سمت معشوقِ نامهربون! عشق برای پایداری، به چنین فداکاری‌هایی نیاز داره.

07-30
17:27

یک قرار عاشقانه ۵۶ پیله

دقیقا کیستم؟ ته ‌مانده‌ای از خودم یا تمامِ تو؟

07-30
25:23

یک قرار عاشقانه ۵۵ داستان قلاشان

These are days that you can't do anything else but give yourself a pat on the back saying "you got this" knowing you are doing your best and that is all that matters at this point of life. این روزا روزایین که هیچ کاری نمی‌شه کرد جز اینکه دست نوازش بکشی روی شونه‌ی خودت و بگی "از پس اینم برمیای" درحالی که می‌دونی داری بهترین خودت رو ارائه می‌دی و این تنها چیزیه که توی این نقطه از زندگی مهمه.

07-30
25:01

یک قرار عاشقانه ۵۴ لمس ارتعاشات موجود

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری یا آنک کنی ویران هر خانه که می سازم جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم در خانه آب و گل بی‌توست خراب این دل یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم

07-29
18:28

یک قرار عاشقانه ۵۳ تاثیر انتظارات

گاه رخ دادن چیزی را نه نتیجه روند طبیعی، بلکه نتیجه تلقین آن موضوع به خود یا نتیجه انتظارات قبلی فرد می‌دانند. زمانی که تلقین موضوعی به خود یا دیگران باعث تغییر ناخودآگاه رفتار فرد و محقق شدن آن موضوع در آینده شود صحبت از تأثیر انتظارات می‌شود. برای نمونه کسی که بسیار از بیمار شدن بترسد و با نگرانی، باور پیدا کند که بیمار خواهد شد، با نگرانی زیاد خود ممکن است سیستم ایمنی بدن خود را تضعیف کرده و به این خاطر واقعاً بیمار شود. یا فردی که به‌طور کلی خوش‌بین است و دیگران را انسان‌هایی خوب می‌داند و انتظار دارد از مردم برخورد خوب ببیند، احتمالاً با خوش‌رویی با مردم برخورد می‌کند و در نتیجه از آن‌ها برخورد خوب و خوش‌اخلاقی می‌بیند. یا کسی که خود را خوش‌شانس می‌داند، بیشتر در رقابت‌های مختلف شرکت می‌کند و در نتیجه، ممکن است احتمال برنده شدنش بیشتر شود.

07-29
21:18

یک قرار عاشقانه ۵۲ گیرِ جن

هر بافه ی مویت شجره نامه ی جنی ست چشمان تو دنیای خبر ساز پری هاست

07-28
22:14

یک قرار عاشقانه ۵۱ باور ثانویه

قدر لحظه های تو را چه کسی می داند جز تو که در جست وجوی نردبانی محکم گستره زمین را کوچک می بینی و پروازی بلند حتی بی بال و پر را در سر داری؟

07-28
13:47

یک قرار عاشقانه ۵۰ بی ثمر

دوست بد مثل یه غذای مونده هست. شکمت رو سیر میکنه اما حالت رو بهم میزنه. اینجور دوستا فقط هستن که بگی رفیق دارم ولی بودنشون صد برابر از نبودنشون بدتره.

07-27
15:02

یک قرار عاشقانه ۴۹ مکافات بی جنایت

چند وقت پیش داستانی خوندم و حیف بود برای توضیحات این اپیزود نزارمش. داستانى از کتاب سوپ جوجه برای روح نوشته جک کنفیلد که با بیش از ٣٤٥ میلیون لایک رکورد دار در دنیاى مجازى در سال ٢٠١٥ بوده است و تعداد لایک ها همچین ادامه دارد. ما یکی از نخستین خانواده‌هایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم. آن موقع من 9-8 ساله بودم. یادم می‌آید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشی‌اش به پهلوی قاب آویزان بود. من قدّم به تلفن نمی‌رسید اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت می‌کرد با شیفتگی به حرف‌هایش گوش می‌کردم. بعد من پی بردم که یک جایی در داخل آن دستگاه، یک آدم شگفت‌انگیزی زندگی می‌کند به نام «اطلاعات لطفاً» که همه چیز را در مورد همه‌کس می‌داند. او شماره تلفن و نشانی همه را بلد بود. نخستین تجربۀ شخصی من با «اطلاعات لطفاً» روزی بود که مادرم به خانۀ همسایه‌مان رفته بود. من در زیرزمین خانه با ابزارهای جعبه ابزارمان بازی می‌کردم که ناگهان با چکش بر روی انگشتم زدم. درد وحشتناکی داشت اما گریه فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که با من همدردی کند. انگشتم را در دهانم می‌مکیدم و دور خانه راه می‌رفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد. به سرعت یک چهارپایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم. و توی گوشی گفتم «اطلاعات لطفاً» چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید: «اطلاعات بفرمائید» من در حالی که اشک از چشمانم می‌آمد گفتم «انگشتم درد می‌کند» «مادرت خانه نیست؟» «هیچکس بجز من خانه نیست» «آیا خونریزی داری؟» «نه، با چکش روی انگشتم زدم و خیلی درد می‌کند» «آیا می‌توانی درِ جایخیِ یخچال را باز کنی؟» «بله، می‌توانم» «پس از آنجا کمی یخ بردار و روی انگشتت نگهدار» بعد از آن روز، من برای هر کاری به «اطلاعات لطفاً» مراجعه می‌کردم ... مثلاً موقع امتحانات در درس‌های جغرافی و ریاضی به من کمک می‌کرد. یکروز که قناری‌مان مرد و من خیلی ناراحت بودم دوباره سراغ «اطلاعات لطفاً» رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم. او به حرف‌هایم گوش داد و با من همدردی کرد. به او گفتم: «چرا پرنده‌ای که چنین زیبا می‌خواند و همۀ اهل خانه را شاد می‌کند باید گوشۀ قفس بیفتد و بمیرد؟» او به من گفت «همیشه یادت باشد که دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست» من کمی تسکین یافتم. یک روز دیگر به او تلفن کردم و پرسیدم کلمۀ fix را چطور هجّی می‌کنند. یکسال بعد از شهر کوچکمان (پاسیفیک نورث وست) به بوستن نقل مکان کردیم و من خیلی دلم برای دوستم تنگ شد. «اطلاعات لطفاً» متعلّق به همان تلفن دیواری قدیمی بود و من هیچگاه با تلفن جدیدی که روی میز خانه‌مان در بوستن بود تجربۀ مشابهی نداشتم. من کم‌کم به سن نوجوانی رسیدم اما هرگز خاطرات آن مکالمات را فراموش نکردم. غالباً در لحظات تردید و سرگشتگی به یاد حس امنیت و آرامشی که از وجود دوست تلفنی داشتم می‌افتادم. راستی چقدر مهربان و صبور بود و برای یک پسربچه چقدر وقت می‌گذاشت. چند سال بعد, بر سر راه رفتن به دانشگاه، هواپیمایم در سیاتل برای نیم ساعت توقف کرد. من 15 دقیقه با خواهرم که در آن شهر زندگی می‌کرد تلفنی حرف زدم و بعد از آن بدون آن که فکر کنم چکار دارم می‌کنم، تلفن اپراتور شهر کوچک دوران کودکی را گرفتم و گفتم «اطلاعات لطفاً». به طرز معجزه‌آسایی همان صدای آشنا جواب داد. «اطلاعات بفرمائید» من بدون آن که از قبل فکرش را کرده باشم پرسیدم «کلمۀ fix را چطور هجّی می‌کنند؟» مدتی سکوت برقرار شد و سپس او گفت «فکر می‌کنم انگشتت دیگر خوب شده باشد.» من خیلی خندیدم و گفتم «خودت هستی؟» و ادامه دادم «نمی‌دانم می‌دانی که در آن دوران چقدر برایم با ارزش بودی یا نه؟» او گفت «تو هم می‌دانی که تلفن‌هایت چقدر برایم با ارزش بودند؟» من به او گفتم که در تمام این سال‌ها بارها به یادش بوده‌ام و از او اجازه خواستم که بار بعد که به ملاقات خواهرم آمدم دوباره با او تماس بگیرم. او گفت «حتماً این کار را بکن. اسم من شارون است» سه ماه بعد به سیاتل برگشتم. تلفن کردم اما صدای دیگری پاسخ داد. «اطلاعات بفرمائید» «می‌توام با شارون صحبت کنم؟» «آیا دوستش هستید؟» «بله، دوست قدیمی» «متأسفم که این مطلب را به شما می‌گویم. شارون این چند سال آخر به صورت نیمه‌وقت کار می‌کرد زیرا بیمار بود. او 5 هفته پیش در گذشت» قبل از این که تلفن را قطع کنم گفت «شما گفتید دوست قدیمی‌اش هستید. آیا همان کسی هستید که با چکش روی انگشتتان زده بودید؟» با تعجب گفتم «بله» «شارون برای شما یک پیغام گذاشته است. او به من گفت اگر شما زنگ زدید آن را برایتان بخوانم» سپس چند لحظه طول کشید تا درِ پاکتی را باز کرد و گفت: «نوشته به او بگو دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست. خودش منظورم را می‌فهمد» من از او تشکر کردم و گوشی را گذاشتم.

07-27
21:39

یک قرار عاشقانه ۴۸ لایت موتیف

مرا می‌بینی و هر دَم زیادَت می‌کنی دَردَم تو را می‌بینم و میلم زیادَت می‌شود هر دَم

07-27
18:15

یک قرار عاشقانه ۴۷ مک گافین

گذشته ی تاریک / آدم ها را از پا در می آورد / باتلاقی می شود و او را پایین می کشد.

07-27
16:58

یک قرار عاشقانه ۴۶ جنایت جنگی

کسی که از اشتباهاتش درس نمیگیره مجبوره دوباره اونها رو زندگی کنه...

07-27
16:55

یک قرار عاشقانه ۴۵ گسل باران بارید

زمین‌لرزه ۱۳۹۶ ایران - عراق به بزرگی ۷٫۳ در مقیاس بزرگای گشتاوری شامگاه یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶ در نزدیکی ازگله، استان کرمانشاه در نزدیکی مرز ایران و عراق، در ۳۲ کیلومتری جنوب غربی شهر حلبچه عراق رخ داد...

07-26
27:17

یک قرار عاشقانه ۴۴ انفجار آخرین سد

آسمان هیچ محدودیتی ندارد... من هم همینطور. . پ.ن: ضبط این برنامه به سال ۱۴۰۰ برمیگرده و خب اون موقه 200 تومن میشد رهن:)

07-25
13:34

یک قرار عاشقانه ۴۳ پایان ناخوش

کافی است از کسی که در ذهن محترم و عزیز می‌شماری، تقلید کنی. مطمئن باش، کمی بعد خودِ خودِ او خواهی شد...

07-25
16:17

Rana Maleki

کاش نسل اینجور مردا زودتر منقرض بشه حیون

07-10 Reply

asieh esfandiari

حتی از طرز حرف زدن این مرد درونش پیداس، آدم سالم هم کنارش مریض میشه

05-21 Reply

Mona Aghazade

احساس می کنم بعضی از افراد تو بازگو کردن خاطرات یا تجربیاتشون یه جورایی اغراق می کنن و دنبال ترحمن یا بهتر بگم مظلوم نمایی می کنن در حالی که تو #رادیو_مرز با این که بعضی افراد دچار مشکلاتی هستن ادم می تونه درکشون کنه

05-14 Reply

asieh esfandiari

این خانم همونجوری که الان داره خودش رو گول میزنه قبلا هم همینکارو میکرده، این شدت از مقابله ش هم به خاطر اینه که به واقعیت فکر نکنه

05-12 Reply

⬆️🔝Shahram🔝⬆️

سلام بهتر نبود این دوست عزیز بجای واژه توت ازکلمه درون هنگام صحبت کردن استفاده میکرد و هی نمیگفت امیدوارم اتفاق بهتری توت بیفته یا بهتره توت به چیزهای خوب فکرکنی....؟؟!

04-11 Reply

04-10

04-09

04-09

04-09

04-09

04-09

04-09

04-07

04-07

04-07

04-07

04-07

04-07

04-07

04-07

Recommend Channels