آیا در روزگاری که دانشآموزان و دانشجویان بیشتر وقتشان را صرف شبکههای اجتماعی و دیدن میمها و گیفها و ویدئوها میکنند، درسدادن و دانشگاه رفتن هنوز معنایی دارد؟ استادان علوم انسانی به کتابخواندن عادت دارند و از دانشجویانشان هم همین را میخواهند. اما شواهد فراوانی نشان میدهد کتاب دارد در زندگی نسل جدید به چیزی بیگانه و پوچ تبدیل میشود. در چنین شرایطی استاد باید چکار کند؟ رابرت زارتسکی، استاد ادبیات اگزیستانسیالیستی، در این باره نوشته است.
شرکتهای چندملیتی همیشه متهم بودهاند که برای افزایش سود شخصیشان در حال بلعیدن کرۀ زمین و نابودکردن آیندۀ انسانها بودهاند. اما چند سالی است که اوضاع حداقل در ظاهر تغییر کرده است. شرکتهای نفتی را میبینید که از انرژیهای سبز حمایت میکنند یا ابرثروتمندانی را پیدا میکنید که دم از عدالت و نابرابری میزنند. معنی این حرفها چیست و آیا چنین ژستهایی واقعاً به نفع مبارزات ترقیخواهانۀ فعالان سیاسی برای گسترش عدالت و انصاف است؟
سال گذشته که مرگومیر ناشی از کرونا رو به وخامت گذاشت، دنیای بسیاری از حیوانات که میان ما در شهرهای کوچک و بزرگ زندگی میکنند بهکلی دگرگون شد. مراکز شهرها خالی شد، زبالههای شهری دیگر مملو از تهماندۀ غذا نبود؛ تردد ماشینها در جادهها کاهش یافت و سر و کلۀ حیواناتی که مدتها ندیده بودیم، از گوشه و کنار پیدا شد. آیا کرونا میتوانست رابطۀ نابودشدۀ میان ما و حیوانات را دوباره ترمیم کند؟
در اینترنت همهچیز سریع و گذراست. در شبکههای اجتماعی خیلی وقتها عکس یا نوشتهای را یک بار میبینید و دیگر هیچوقت نمیتوانید دوباره پیدایش کنید. پیامها ارسال، ویرایش و پاک میشوند. اکانتها ساخته و فعال و غیرفعال میشوند. در این هیاهو، اگر بخواهید اطلاعاتی را برای خودتان نگه دارید، احتمالاً اولین راهی که به ذهنتان میرسد این است که از آن اسکرینشات بگیرید. اما دقیقاً همین قابلیتِ ثبت و ضبط و افشای لایههای خصوصی است که اسکرینشاتها را ترسناک و آشوببرانگیز میکند.
استادان نویسندگی و ویرایش مدام تکرار میکنند که جمله باید کوتاه باشد؛ همۀ زوائد و حواشی را حذف کنید؛ هر واژهای باید به دلیلِ مشخصی بیاید؛ عبارات طولانی را بشکنید و ساده کنید. اما اگر همۀ نویسندگان تاریخ این شکل از کوتاه و سرراستنویسی را در پیش گرفته بودند که برای توییتزدن و قضاوتکردن و دستوردادن عالی است، ما از زیباییهای مسحورکننده بیشماری محروم شده بودیم، از آن جملات پرتجمل زیبا که باید در دلشان غرق شوید و از ابهام و صبوری و ریزبینیشان لذت ببرید.
نیکلاس کار، تحلیلگر سرشناس فناوری،میگوید تحولات جدیدی که از اواسط دهۀ هفتاد در عرصۀ رسانه صورت گرفت موجب وضعیتی شده است که او آن را «سردرگمی و آشوب رسانهای» مینامد؛ چند شرکت بزرگ، که دستشان باز است تا قواعدی به میل خود معین کنند، کنترل ارتباطات عمومی و خصوصی را در دست دارند و شبکههای اجتماعی، بهجای آگاهیبخشی، باعث ترویج دودستگی، افراط و، در اکثر موارد، نادانی شدهاند. البته، نیکلاس کار از دستۀ «فناوری هراسان» نیست. از نظر او آنچه امروزه با آن مواجهیم چالشی اجتماعی است، نه فناورانه. کار معتقد است تاریخ سالهای نخست رسانههای جمعی، درعینحال که مشخص میکند چطور به این ورطه افتادیم، راه خروجی را نیز به ما نشان میدهد.
باور عمومی این است که بازیهای ویدئویی اعتیادآورند. پدر و مادرها وقتی بچههایشان را میبینند که تا نیمهشب، مثل مسخشدهها، به مانتیورهایشان خیره شدهاند، تردیدی در معتادبودن فرزندانشان ندارند. اما ماجرا از نگاه متخصصان پیچیدهتر است. آیا بهراحتی میشود آدمهایی را که ساعتهای متمادی از شبانهروز بازی میکنند، معتاد نامید؟ کمبودن تحقیقات در این زمینه تصمیمگیری نهایی را سخت کرده است، اما شواهد روزافزونی نشان میدهد که مشغولیت وسواسی به بازی، دستِکمی از دیگر انواع اعتیاد ندارد.
چای، تنباکو، الکل، تریاک. بخشهای بزرگی از تاریخ بشر در قرنهای گذشته را این چهار ماده رقم زدهاند که کارکرد اصلی آنها تغییر وضعیت ذهنی ماست. در واقع انسانها برای دسترسی به موادی که باعث میشوند به دروغ احساس سرزندگی، آرامش و رهایی کنند، جنگ به راه انداختهاند، یکدیگر را کشتهاند و خرابی به بار آوردهاند. لوییس دارتنل با روایت آنچه در دو جنگ تریاک بین چین و بریتانیا رخ داد، از دوران جدید تسلط افیون بر دنیای انسانها میگوید.
چند کتاب جدید که دربارۀ پلاستیکها و اثرات آن بر زندگی ما و محیط زیستمان نوشته شدهاند، پیام تقریباً واحدی دارند: تسلیم شوید. دنیای ما به اشغال پلاستیکها درآمده است و اینطور که به نظر میرسد، فعلاً راهی برای رهایی از شر آنها نداریم. الیزابت کولبرت، روزنامهنگار برجستۀ محیط زیست و برندۀ جایزۀ پولیتزر، در این نوشته با مرور این کتابها میگوید آنچه لازم است، بازبینیای عمیق و جدی در نحوۀ زندگی کردن ماست. بحران آلودگی پلاستیکی شاید هیچ راهحلی بدون پرداختن به این مسئله نداشته باشد.
اعتیاد، به دلایل مختلف، فروپاشی هولناکی است. افرادِ درگیر با اعتیاد میگویند که میخواهند ترک کنند، ولی حتی باوجود مجرای بینی تخریبشده، کبد زخمی، اُوِردوز، ازدستدادن شغل و خانواده، هنوز سردرگم، شکاک و از همه مهمتر، بیمناک هستند. بیمناکند چراکه فکر نمیکنند بتوانند تغییر کنند، حتی باوجود اینکه آشکارا میبینند دست به کارهایی میزنند که دلشان نمیخواهد. کارل اریک فیشر، روانپزشکی که خود درگیر اعتیاد بوده است، در این مطلب، از دنیای پیچیدهای سخن میگوید که اعتیاد را ایجاد میکند و آدمها را در آن گرفتار میسازد.
اخیراً مسابقهای میان چت جیپیتی و رقبای آن در گرفته است که کدام هوش مصنوعی میتواند بیشتر «مثل انسانها» حرف بزند. این مسابقه نقش زبانشناسان در تحقیقات مربوط به هوش مصنوعی را به اوج خود رسانده است. اما امیلی بِندِر، یکی از شاخصترین زبانشناسان رایانشی جهان، برخلاف تقریباً همۀ همکارانش، میخواهد یکتنه در مقابل این چشماندازِ تکنولوژیکِ تریلیون دلاری بایستد. سؤالات او گزنده و دردسرسازند: چرا باید رباتها مثل انسانها حرف بزنند؟ چه فایدهای در مغشوشکردن مرز میان انسان و ربات وجود دارد؟
جفری روف فیلمساز و استاد کالج دارتموثِ آمریکاست. او، به گفتۀ خودش، همهچیز دارد: همسری خوب، شغلی مهیج و خانهای دنج در منطقهای روستایی. ولی جفری مبتلا به افسردگیِ شدید است؛ تا آنجا که چند سال پیش تا یکقدمی خودکشی رفت. شیوهای مختلف درمان را امتحان کرده ولی هنوز به راهحل قطعی نرسیده است. حالا او، در روایتی صمیمانه، برشی از زندگی پررنج خود را نوشته و از معجزههای کوچکی گفته که در هر موجِ افسردگی نجاتبخش او بودهاند: آمدن بهار، سفر با خانواده و دوستان و کارتپستالهایی که از نقاط مختلف دنیا میرسند و پیامشان عشق است.
سادهترین نظریه دربارۀ طبیعت بشر این است که ما هر کاری بتوانیم میکنیم تا از تجربه درد و رنج دور بمانیم. ما در جستوجوی لذت و آسایش هستیم و دلمان میخواهد مسیر زندگی را بیگزند طی کنیم. ذات درد و رنج طوری است که همه از آن دوری میکنند. اما این نظریه چیزی کم دارد. درد فیزیکی و درد هیجانی، گرفتاری، شکست و فقدان اگر در موقعیت مناسب پیش بیایند و از حد خاصی فراتر نروند، دقیقاً همان چیزی هستند که دنبالش میگردیم.
باور عمومی این است که بازیهای ویدئویی اعتیادآورند. پدر و مادرها وقتی بچههایشان را میبینند که تا نیمهشب، مثل مسخشدهها، به مانتیورهایشان خیره شدهاند، تردیدی در معتادبودن فرزندانشان ندارند. اما ماجرا از نگاه متخصصان پیچیدهتر است. آیا بهراحتی میشود آدمهایی را که ساعتهای متمادی از شبانهروز بازی میکنند، معتاد نامید؟ کمبودن تحقیقات در این زمینه تصمیمگیری نهایی را سخت کرده است، اما شواهد روزافزونی نشان میدهد که مشغولیت وسواسی به بازی، دستِکمی از دیگر انواع اعتیاد ندارد.
انزجار همهجا در کمین است. شاید صبح که به محل کارتان میروید لکۀ خون ناشی از یک تصادف در بزرگراه به چشمتان بخورد؛ در محل کار، به همکارتان که از دستشویی بیرون آمده ولی دستهای کثیفش را نشُسته نگاهی شکاکانه میاندازید؛ و در خانه، پوشک فرزندتان را عوض میکنید، گرفتگی دریچۀ چاه حمام را باز میکنید، یا جوشتان را میترکانید. فقط نوزادان و آدمهایی که در کُما هستند میتوانند روزی بدون انزجار را تجربه کنند. چرا انزجار اینقدر قدرتمند است؟ و چطور به رفتارهای ما شکل میدهد؟
وقتی هاجون چانگ در سال ۱۹۸۶ برای خواندن اقتصاد از کرۀ جنوبی به بریتانیا رفت، مهمترین چیزی که آزارش میداد، فرهنگ غذایی بهشدت بسته و محافظهکارانۀ انگلیسیها بود. اگر غذاها کمتنوع و بدمزه بودند، در عوض علم اقتصاد معرکۀ آرای جالبتوجهی بین مکاتب فکری مختلف بود. اما امروز داستان برعکس شده است. فرهنگ غذایی انگلستان متنوع و رنگارنگ است، ولی اقتصاد تقریباً بهطور کامل به انحصار یک شیوۀ فکری درآمده است. چرا این اتفاق افتاد و پیامدهای آن چیست؟
آیا با گفتوگو هر نوع اختلافی را میشود حلوفصل کرد؟ در واقعیت، خیلی وقتها گفتوگو پا نمیگیرد، یا نمیتواند نقش سازندهای داشته باشد. در عوض، اختلافی که چهبسا در ابتدا خیلی شدید نبوده، به بحرانی عظیم و اختلافی لاینحل مبدل میشود. به نظر میرسد کشمکش فرایندی مُسری باشد که در آن هر کاری که میکنید بر کارهای دیگران تأثیر میگذارد. رفتار شما بر رفتار دیگران تأثیر میگذارد: اگر هیجان نشان دهید و خشمگین شوید، طرف مقابل هم خشمگین میشود. این را میتوانید در مقیاس گستردهتر هم در نظر بگیرید، جایی که طرفهای بیشتری درگیر هستند و، درنتیجه، هیجانات بهصورت موجی در شبکه پخش میشوند. چیزهایی که ابتدا کماهمیت به نظر میرسند، مثل لحنی که استفاده میکنید یا ارجاعاتی که میدهید، ناگهان بینهایت مهم میشوند و میتوانند در حلشدن یا نشدن یک کشمکش نقش محوری ایفا کنند. گفتوگویی که به خشونت میکشد، خیلی اوقات به گفتوگوهایی ناکارآمد تبدیل میشود. یعنی آن نوع گفتوگوهایی که درنهایت افراد از آن کنارهگیری میکنند و میگویند «افتضاح بود». آیا راهی وجود دارد که بتوانیم از این جنگِ سنگر به سنگر که در آن استدلالهای واحدی بارها و بارها تکرار میشوند و در حالات هیجانی یا لحنها تفاوتی به وجود نمیآید، فراتر رویم و از گفتوگو نتیجهای واقعی به دست آوریم؟
اکثر ما دست به اقدامات بینهایت سنگدلانه نمیزنیم. شلیک نمیکنیم، چاقو نمیزنیم، یا در حد مرگ کسی را کتک نمیزنیم. هرگز به کسی تجاوز نمیکنیم یا انسان دیگری را در آتش نمیسوزانیم. بمب به خودمان نمیبندیم و در یک کافۀ پرازدحام خودمان را منفجر نمیکنیم. و بنابراین، وقتی این کارهای بیمعنا را میبینیم، سردرگم میشویم. هدف از این کارها چیست؟ اساساً چرا کسی باید به دیگران صدمه بزند یا آنها را بکشد؟
چند محقق دانشگاه کارولینای جنوبی هنگام مطالعۀ رفتار آدمها در یک مرکز خرید متوجه نکتۀ عجیبی شدند: میزان احتمال کمک مالی به دیگران، در میان کسانی که از پلهبرقی بالا میرفتند، دو برابر کسانی بود که از پلهبرقی پایین میآمدند. آنها نتیجه گرفتند صعود نوعی حس سخاوت و مناعتطبع به آدمها میدهد، هرچند بهصورت ناخودآگاه. این تنها یک مثال است از تأثیرات شگفتآوری که تجربههای محیطی بر رفتارهای اجتماعی ما میگذارد.
در بحبوحۀ جنگ ویتنام، هنری کیسینجر که سخنگوی دولت بود، گفت: «ارتش، در معنای عرفی آن، تنها زمانی پیروز میشود که جنگ را ببرد. در غیر این صورت، همیشه بازنده است. اما برعکس، پارتیزانها تنها در صورتی بازندهاند که جنگ را رها کنند. در غیر این صورت، همیشه برندهاند». این حرف که بویی از استیصال ارتش آمریکا در برابر ویتکنگها بود، حالا به رمز پیروزی آن تبدیل شده است. البته با این ملاحظه که امروز این ارتش آمریکاست که به شیوۀ پارتیزانها عمل میکند.
Ali Beyrami
فوق العاده مهم و تاثیر گذار بود
Parisa Shadkam
جالب بود. تاحالا از این دید نگاه نکرده بودم
Mahdi Z K
این پادکست با غرضورزی و جهتدهی به افکار، شما رو از کتابخوانی پشیمون میکنه
Ali Beyrami
فوق العاده بود
Ali Beyrami
جالب بود