Discoverچگونه یک معلم زنده بماند؟
چگونه یک معلم زنده بماند؟
Author: چگونه یک معلم زنده بماند؟
Subscribed: 322Played: 2,618Subscribe
Share
Description
معلمی؛ زیستن در میان مردمان و آموختن با مردمان
مریم ترابی هستم؛ علاقهمند به کار در حوزه آموزش معلمان.
کارشناسی مشاوره
دانشجوی ارشد روانشناسی تربیتی
در این پادکست با مروری بر زندگی جبار باغچهبان، معلمی مبارز و ارزشمند کار خود را آغاز میکنیم.
مریم ترابی هستم؛ علاقهمند به کار در حوزه آموزش معلمان.
کارشناسی مشاوره
دانشجوی ارشد روانشناسی تربیتی
در این پادکست با مروری بر زندگی جبار باغچهبان، معلمی مبارز و ارزشمند کار خود را آغاز میکنیم.
11 Episodes
Reverse
خطبهی امام حسین(ع) پس از ورود به کربلا:«اما بعد، برای ما آن پیش آمده که میبینید. همانا دنیا دگرگون شده و زشتی آن آشکار گردیده و نیکی آن پشت کرده و از آن باقی نمانده جز اندکی، همانند اندکی [آب] که ته ظرفی باقی بماند، و زندگیای پر از خواری در چراگاهی پر سنگلاخ. آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل باز داشته نمیشود؟ در این هنگام شایسته است که مؤمن به دیدار پروردگار رغبت کند.همانا من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمپیشگان را جز سختی و رنج نمیبینم.مردم بندگان دنیایند، و دین، بازیچهای بر سر زبان آنهاست؛ تا زمانی که زندگیشان بچرخد، حول دین میگردند، اما چون به بلاها آزموده شوند دینداران اندکند.»[از نیایش های اوست:]خداوندا! هر کس در پیِ پناهی است و تو پناه منی، و هر کس در پیِ دلآرامی است و تو دلآرام منی.خداوندا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و نیایشم را بشنو و دعایم را اجابت نما، و بازگشتگاه و اقامتگاه مرا نزد خود قرار ده. (فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع)، ص ۸۵۲)
بخشی از سخنان امام حسین(ع) در مِنا - در روزگار معاویه لینک دفترچه نهضت عاشورا
قسمت نهم (آخر) - سفر به شیراز، سفر به تهران و سفر از این دنیامراتوبی سببینیستی .به راستیصلت کدام قصیده ایای غزل؟ستاره باران جواب کدام سلامیبه آفتاباز دریچه ی تاریک؟کلام از نگاه تو شکل می بندد .خوشا نظر بازیا که تو آغاز میکنی !پس پشت مردمکانتفریاد کدام زندانی ستکه آزادی رابه لبان برآماسیدهگل سرخی پرتاب میکند؟ورنهاین ستاره بازیحاشاچیزی بدهکار آفتاب نیست .نگاه از صدای تو ایمن می شود .چه مومنانه نام مرا آواز می کنی !و دلتکبوتر آشتی ست ،در خون تپیدهبه بام تلخ .با این همهچه بالاچه بلندپرواز میکنی !شاملو
قسمت هشتم: باغچهی اطفال و افتتاح مدرسهی کر و لالهااین پادکست را به تمامی معلمان مبارز ایران تقدیم میکنم.امیدوارم الهامبخش بسیاری از ما باشد.و امیدوارم صبوری کنید و تا آخر بشنوید.بهخصوص ماجرای مدرسهی کر و لالها و مسائلی که جبار باغچهبان با آن روبروست.به تماشا سوگند،و به آغاز کلام،و به پرواز کبوتر از ذهن،واژهای در قفس است.در کف دست زمین، گوهر ناپیدایی استکه رسولان همه از تابش آن، خیره شدند. پی گوهر باشید.لحظهها را به چراگاه رسالت برید.و من آنان را به صدای قدم پیکبشارت دادم.زیر بیدی بودیم.برگی از شاخه ی بالای سرم چیدم،گفتم:«چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این می خواهید؟»میشنیدم که به هم میگفتند:«سِحر میداند، سِحر»سر هر کوه رسولی دیدندابرِ انکار به دوش آوردند.باد را نازل کردیمتا کلاه از سرشان بردارد.خانههاشان پر داوودی بود،چشمشان را بستیم. دستشان را نرساندیم به سرشاخهی هوش.جیبشان را پُر عادت کردیم.خوابشان را به صدای سفر آينهها آشفتیم.سهراب سپهری
قسمت هفتم: مدرسه احمدیه و انتقال به تبریزبه امید رسیدن به تبریز و یافتن دوست یا خویشی که بتواند ما را پناه دهد راه افتادیم، اما نتوانستیم از مرند دورتر برویم. من با خانوادهام به خرابههای بیرون شهر پناه بردیم و زندگی جدیدمان را در آن خرابهها شروع کردیم.#جبار_باغچهبان
قسمت ششم: روزنهی امیددر همان روزها از حُسنِ تصادف یکی پیدا شد که با کمک و راهنمایی او نزد دکتر حسینقلیخان صفیزاده که یگانه طبیب آنجا بود بروم. وقتی ایشان مرا دیدند و از سوابقم مطلع شدند، خصوصاً از نظر اینکه معلم بودم بسیار شاد شدند. در آن روزگار پر آشوب آموزگاران هر یک به گوشهای فرار کرده و مدارس از هم پاشیده شده بود. همانطور که وجود یک طبیب در آن محیط غنیمت بود، من هم از نظر آموزش و تأسیس یک دبستان و گردآوری کودکان از کوچه و بازار، نعمت باارزش و غیرمنتظرهای بودم.#جبار_باغچهبان
قسمت پنجم: جنگ و فرارهمانطور که پیشتر گفته شد در سال 1905 میلادی، ارامنه و مسلمانهای قفقاز، با فتنهانگیزی دولت وقت روسیه، به جان هم افتاده بودند. مسلمان، ارمنی را نجس، ارمنی هم مسلمان را منفور میدانست. تعصبات مذهبیِ هر دو گروه به شدت برانگیخته شده و سرزمین قفقاز را تبدیل به جهنمی کرده بود که همه میخواستند از آن فرار کنند.همسایه از همسایه در امان نبود. کشتارهای بیرحمانهای صورت میگرفت. در این جنگ و گریزها، قصبات و دهات، گاه به دست ارامنه و گاهی به دست مسلمانان میافتاد. مردم با اسب و قاطر یا گاری و حتی پای پیاده فرار میکردند و به کشورهای همجوار ـ ایران و ترکیه ـ پناهنده میشدند. در این فرارها عدهای از سرما و گرسنگی و بسیاری هم از بیماری حصبه و ناخوشیهای دیگر، در راه تلف میشدند.#جبار_باغچهبان
قسمت چهارم: تمرین خویشتنداریوقتی از محیط بیخبری و سادگی و تنگ خانه پا به جامعهی پرهیاهو گذاشتم حال نابینایی داشتم که در کوهستان پرسنگلاخی رهایم کرده باشند. راه و رسم با مردم را نمیدانستم. بیصداقتی و بیعدالتی و خودپرستی محیط مرا خرد میکرد. حالت شدید عصبی پیدا میکردم و نمیتوانستم با مردم مدارا کنم و این برخلاف آرزویم بود. زیرا میخواستم آدمی بردبار و نرمخو باشم و نبودم. از این ضعف خود در رنج بودم و پِیِ چاره میگشتم. مشکلم را با مردمان بسیاری درمیان میگذاشتم و هر کس چیزی میگفت.#جبار_باغچهبان#خویشتنداری
قسمت سوم: افتادن به زندان و آشنا شدن با وارطاندر سال 1905 میلادی ارمنیها و مسلمانهای قفقاز ـ با فتنهانگیزی دولت وقت روسیه ـ به جان هم افتاده بودند و اغتشاش شدیدی در آن مناطق ایجاد شده بود. مسلمان، ارمنی را نجس، ارمنی هم مسلمان را منفور میدانست. تعصبات مذهبیِ هر دو گروه به شدت برانگیخته شده و سرزمین قفقاز را تبدیل به جهنمی کرده بود که همه میخواستند از آن فرار کنند.در این زد و خوردها من هم که مسلمانی متعصب و جوان ساده و چشم و گوشبستهای بیش نبودم، شرکت میکردم. یک روز هم در یکی از این درگیریها گرفتار شده و به زندان افتادم.#جبار_باغچهبان
قسمت دوم: کودکیجد من «رضا» از اهالی تبریز بود. پدرم «عسگر» نام داشت و در شهر «ایروان» با شغل معماری و قنادی زندگی میکرد. من در سال 1264 شمسی در شهر «ایروان» متولد شدم و جبار عسگرزاده نام گرفتم. تحصیلات من با اصول قدیمی و در مساجد بوده است و در پانزده سالگی، با مختصر سواد بیارزشی که داشتم مجبور به ترک تحصیل شدم.#جبار_باغچهبان
قسمت اول: جبار باغچهبان کیست؟جبار باغچهبان، یکی از مجاهدانِ بزرگِ تاریخِ آموزش و پروشِ ایران است. او در عرصههای مختلف، متعهدانه و خلاقانه به مبارزه پرداخت و تحولات بسیاری در عرصهی تعلیم و تربیت ایجاد کرد. با این همه، به دلایل متعدد و تأسفآور، امروزه برای عموم مردم و حتی فعالانِ عرصهی آموزش، فردی ناشناخته است. گذشته از تلاشهای او در زمینهی آموزش و پرورش، وی زندگیای پرفراز و نشیب و بسیار الهامبخش دارد؛ چنان که سرگذشتِ او را میتوان یک دورهی کاملِ آموزشِ زندگی تلقی کرد.#جبار_باغچهبان
Top Podcasts
The Best New Comedy Podcast Right Now – June 2024The Best News Podcast Right Now – June 2024The Best New Business Podcast Right Now – June 2024The Best New Sports Podcast Right Now – June 2024The Best New True Crime Podcast Right Now – June 2024The Best New Joe Rogan Experience Podcast Right Now – June 20The Best New Dan Bongino Show Podcast Right Now – June 20The Best New Mark Levin Podcast – June 2024
United States
یکی از افتخارات ایران هستن ایشون سپاس از تلاش شما👍🏻❤️
بسیار عالی 🌸
اپیزود های نگهبان گل ها فوق العاده زیبا و آموزنده برای معلمین است ، از شما بابت تهیه زندگی نامه مرحوم باغچه بان تشکر میکنم 💕🌸
چقدر زیبا و الهام بخش بود. سپاس گزارم (〃^ー^〃) ایشون با تن و روح زخمی همواره ادامه داد و درخشید...✨️
چقدر با داستان این ستاره اشک ریختم چقدر یاد گرفتم واقعا انسان الهام بخشی هستند آیا ممکن است همچین انسان و معلمی شد؟ امیدوارم جهان از همچین انسان های زیبایی پر بشه
چقدر داستان تأثیرگذاری داره این انسان ممنون بابت به اشتراک گذاریش
بسیار عالی ممنون از وقتی که گذاشتید با توجه به اینکه خودمم آموزگار هستم امیدوارم بعد از این به گونه ای متفاوت تر وظیفه و رسالت خودم رو انجام بدم.⚘
👌🏻
هیچ وقت فکر نمی کردم ساعت ۵ صبح برای اقای باغچهبان عزیز گریه کنم! خدا رحمتشون کنه. امیدوارم من هم شبیه ایشون یک معلم تاثیرگذار باشم. ممنون از لطف شما برای معرفی انسان بزرگی همچون اقای باغچهبان به ما.❤️⭐️🦋
😇🥰خداقوت
امیدوارم کار قشنگتون ادامه بدین خیلی خیلی اپیزودهای زندگی باغچه بان مفید بودممنونم😍
روح شون شاد.. چه کار خوبی کردید از این مورد بزرگ برامون گفتید،ممنون
بابت زحمتی که برای ساختن این اپیزودها کشیدید خیلی متشکرم
خدا رحمتش کنه عجب انسان بزرگی بوده
خدا قوت خیلی عالی بود 👏👏👏 یک روزه همه قسمتاشو گوش دادم از بس قشنگ و شنیدنی بود .
خیلی خوب بود منتظر قسمتهای بعدی هستیم
سلام وقتتون بخیر. من این پادکست را ادر دومین روز از ز نوروز امسال ز اینستاگرام کوش گرفتم. واقعاً روحم زنده شد. خیلی انگیزه بخش بود... جبار در اواخر عمر خود به طور خستگی ناپذیر کار می کرد و می نوشت... و خیلی از قطعات دیگرش برام امیدبخش بود... مرا زنده کنید تا شما را زنده کنم...