فصل ۵ هفته سیزدهم - دکتر مجتبی شکوری ( رنج و التیام در سوگواری - بخش 1)
Update: 2020-12-091,156
Description
در این بخش ازبرنامه کتاب باز ، سروش صحت و دکتر مجتبی شکوری با «رنج و التیام در سوگواری » به گفتگو پرداختند .
ودرانتهای برنامه این سوال را مطرح کرد، تجربه ی زیسته ی شما از رنج سوگ چگونه بوده است ؟
Top Podcasts
The Best New Comedy Podcast Right Now – June 2024The Best News Podcast Right Now – June 2024The Best New Business Podcast Right Now – June 2024The Best New Sports Podcast Right Now – June 2024The Best New True Crime Podcast Right Now – June 2024The Best New Joe Rogan Experience Podcast Right Now – June 20The Best New Dan Bongino Show Podcast Right Now – June 20The Best New Mark Levin Podcast – June 2024
In Channel
یه موضوع دیگه هم سوگ کسیست که رفته، اما نمرده. این شاید از مرگ هم دردناک تر باشه. چون با اینکه سوگوار هستی، کسی سوگت رو به رسمیت نمیشناسه.
چه قدر جالب! من کمتر از دو سال پیش پدربزرگم فوت کرد؛ سالم سالم بود اما یک شب تنگی نفس گرفت و تا صبح نخوابیده بود، صبحش با پدرم رفتن بیمارستان و دکتر گفته بود مشکل از قلبشه و خواسته بود آنژیوگرافی انجام بده اما در حین آنژیوگرافی ایست قلبی کرد، رفت توی کما، و فرداش فوت شد. دو روز بعدش من هم احساس سنگینی توی قفسه سینهم میکردم و نفس کشیدن خیلی دردناک بود برام. منم رفتم همون بیمارستان که پدربزرگم رفته بود، نوار قلب گرفتم و دکتر گفت که مشکلی نداری، یا دردت از کوفتگیه یا عصبی الان فهمیدم جریان چی بوده
بدترین تجربهی سوگ من از دست دادن خودم بوده به نظرم.. من توی یک بازهی زمانی بخاطر اتفاقات متعددی که برام پیش اومد عواطف ناراحت کنندهای رو تجربه کردم و از اونجایی که درونگرا بودم هیچکس خبر نداشت؛ بخاطر همین من حتی مجاز به سوگواری و ناراحتی و بیانش نبودم. خیلی ممنون از پادکست کتابباز و دکتر شکوری. از بخش های لذت بخش روزانهم گوش دادن به صحبتهای اقای سروش صحت و مهمانانشون هست🤍
چقدر این قسمت دردناک بود
22روزه که مامان جوان، مهربون و خوش قلب و خوش خنده ام رو از دست دادم.. ۱۳ روز توی آیسیو بستری بودن.. بخاطر عفونت مامان رو از دست دادم و در باورم نیست هنوز. مامان امیدم بود همه چیزم بود.. سوگی که توی کلمات قابل وصف نیست. دلتنگی نفس رو تنگ میکنه، تاریکی تورو در آغوش میگیره و اشک، اشک هم دیگه توان جاری شدن نداره حفره ای عمیق توی قلبمِ مامان جانَ م تا وقت دیدار دوباره ات 💔
منی که بعد از ۱۵ سال از مرگ برادرم همچنان این علایم احساسی رو دارم😞
30آذر 1401 درود من یک هفته است که همسرم را به دلیل یک بیماری خاموش و بدون علامت که فقط دو هفته به ما فرصت داد ،بستری شدن ،شیمی درمانی و پس از آن از دست دادن تجربه کردم، بسیار دشوار است یک زندگی سی ساله فقط ظرف دو هفته تمام شود بسیار دشوار است.
ممنون که به سوگ پرداختید اینقدر ک سوگ و سوگواری انکار شده واقعا جامعه نیاز داره ک به این موضوع پرداخته بشه
من پدرم رو تقریبا ده سال پیش از دست دادم...هنوز هم داغش برام تازه هست نمیگم هرروز و هرروز گریه میکنم ولی همیشه و هر لحظه یه غم بزرگی رو تو دلم حس میکنم...احساس میکنم یه تیکه از قلبم رو با پدرم از دست دادم و به خاک سپردم...غم من مث یه زخم کهنست که با کوچکترین مشکل در زندگیم سر باز میکنه!
من دو ماه پیش، مادرم و خواهرم رو توی یک روز بخاطر کرونا از دست دادم و هنوز نتونستم باور کنم. هم از مرگ میترسم هم از خدا مرگم رو میخوام. نمیدونم چرا باید این اتفاق میفتاد. نمیخوام از رنج بیام بیرون
یکی از یکی بهتر🥺👌🏻
سلام سوگ من قهر خواهرم با من بود.چندساله قهر بی دیدار و دیدن
مرداد ماه مادربزرگم رو از دست دادم و خب نمیخوام باور کنم و پذیرش کنم که نیستش که ندارمش که دیگه قرار نیست ببینمش باور نمیکنم.
خیلی عاالی بود ممنونم🙏من دقیقا بعد از. فوت مادرم دچار بیماریهای او شدم و هیچ ردی پزشکان نمیدیدند خیلی استفاده کردم
اخه مرد اینقد باشعور اصلا بعیده دکتر شکوری و میگم 🌈👍
چندماه هست که دایی عزیزم را که سه سال باهمدیگه اختلاف سنی داشتیم به صورت ناگهانی ازدست دادم فکرمیکردم هضمش کردم باهاش کناراومدم ولی باگوش کردن به حرفهای شما فهمیدم که هنوز درپله ی اولم وفقط روی این زخم جانکاه سرپوش گذاشتم
به سبک همینگوی
سلام. من پدرم رو زمستون پیش از دست دادم. ده روز بیمار بود و در بیمارستان بستری، برای کمک به مادرم راهی شهرم شدم که تو مسیر یکی از اقوام با وجود تاکید مادرم، بهم خبر فوت رو داد. چهار ساعت باقی مونده تا خونه رو شیون کردم، من خیلی احساسم رو بروز نمیدم ولی اون شب تو اتوبوس با صدای بلند گریه کردم، مسافرای دیگه هم صبوری کردند ولی احساسی که داشتم مثل تجربه مرگ خودم بود، خیلی تنها. به خونه که رسیدم تا صبح در آغوش مادرم گریه کردم تا کمی آروم شدم. الان بعد یکسال بهتریم و به قولی از رنج بزرگ باید کار بزرگ ساخت.
چیزی که به نظر من خیلی مهمه بچه هایی هستن که سوگوار میشن و پدر و مادرشون از دست میدن و باید با این احساس روبروشن تو مدرسه با دوستانشون با کل دنیا ، و این تجربه در تمام زندگی شون همراهه و در اون سن تجربه شون و نوع نگاهشون و رفتارهای آدما بزرگه شاید باعث بشه نتونن خوب سوگواری کنن و با این قضیه کنار بیان و گرنه یه غمی همیشه به قول خودتون رو سینه شون سنگینی میکنه و شادی براشون دور میشهه
میدونید خیلی مبحث پیچیده ایه .. خیلیییییی پیچیدس .. حتی فکرشم درد آوره .. شما دردِ اون آدم رو حس میکنید در حالی که دکتر میگه سالمید .. خیلی عجیبِ .. ما همواره دنیای انسان های دیگه رو تجربه میکنیم مثل خانوادمون ، دوستامون .. و اون هارو وارد دنیای خودمون میکنیم و ناگهان این قطع میشه .. وقتی قطع میشه تمامِ رفتار های غیر طبیعی ما درواقع طبیعیه در حالی که نمیتونم به طبیعی بودنِ بخشی از خودمون که تاحالا ندیدیم ، ایمان بیاریم .. و وقتی برای حل کردنش ، توش غرق میشی ، میشه همون ماتمِ پیچیده ...