قسمت پانزدهم: سوالاتی در باب تعمق و خودیاری مربوط به داستان ایکاروس
Update: 2024-08-11
80
Description
دراین قسمت از پادکست دلفی به سوالاتی در باب تعمق و خودیاری پرداخته ام. با پاسخکویی به سوال های این بخش، محتمل جنبه هایی از وجود خود را در ایینه داستان ایکاروس مشاهده خواهید فرمود
In Channel
لابیرات زندگی من است٫در لابیرانت چشم گشودم از ابتدایی ترین لحظه دیوارهای بلندآن جلوی چشمانم بودند و با بلند کردن سرم دیوارهارهم قدمیکشیدند.این منم درین لابیرانت بی انکه نوری ببینم و امیدی داشته باشم.اما درحال یادگیری و قدم برداشتن.این منم ترسیده و خشمگین و بی پناه درحالی که خودم را دراغوش کشدم.این منم سرگردان در لابیرانت نه به دنبال راهی برای خروج چرا که امیدی بدان ندارم بلکه به دنبال مامنی در یکی از توهای این هزارتو.این منم باارزوی خروج ازین هزارتواماسردرگریبان برده بدون نور امید،میروم شاید..
لابیرنت نفسگیر و مهلکی که سالها پیش توش گیر افتادم، سه ماهی بود که پدرم در اثر آنوریسم مغزی در کما بود و من در نهایت با مرگش از این لابیرنت خارج شدم. پدر من، دستان منتقد و در عین حال ستایشگری داشت. در اون سه ماه، رشد کردم و مرگ دیگه برام اتفاق تلخی نیست و روی دیگر زندگیه و این یعنی تعادل.
موفقیت برای من در چند جمله خلاصه میشه: (خود واقعیت باش منصوره.) (امضای شخصی خودت رو بساز منصوره.) (از مسیرت لذت ببر منصوره.) میتونم بگم ۷۰ درصد خودم رو دختر موفقی میدونم.
در خصوص سوال آخر این اپیزود اگر خاطرت باشه ما با هم یک مکالمه در خصوص نظام ارزشی صداقت داشتیم. مفهوم صداقت همیشه برای من پررنگ بوده و سعی میکنم خود واقعیم باشم و براش بها هم میدم. من در طی اون گفتوگو مفهوم تعادل رو از تو یاد گرفتم. گاهی وقتها نظام ارزشی ما که بسیار محترمه در تقابل با نظام ارزشی دیگری قرار میگیره که اون هم ارزشمنده. من ازت یاد گرفتم که رفتار بالغانه، مثل یک رقصه طوری که نه نظام ارزشی خودت رو نقض کنه و نه به نظام ارزشی دیگری خدشه وارد کنه.
هرچقدر از عالی بودن قسمت سوال پرسیدنها بگم کم گفتم مخصوصا اون مکث و اهنگی که باعث تمرکز بیشتر میشه
اگر بخواهم باشم هزارتوها می آیند...
و چقدر لحظه ی سختی بود وقتی دگران مهم زندگیم دورم نشسته بودند.تلاطم...دگرگونی..دلهره
با این تفاسیر نمیدونم اگر دعوتنامه دانشگاه خارجی رو بپذیرم و برم از خانواده دور بشم میتونه به حل موضوع کمک کنه یا فقط یه فرار بیهوده هست و هیچی حل نمیشه. مثل ایکاروس سقوط میکنم و نابود میشم. نمیدونم.
من که به حدی خانوادهم کنترلگر بودن که حتی کابوسهامم نشانه گیرافتادگی داره. عین لبیرنت. همیشه تو کابوسهام هر خطری که هست من نمیتونم ازش فرار کنم و دست و پاهام رو بستن و حتی دهنمو بستن و نمیتونم داد بزنم. انگار چسبیدم به زمین و جایی نمیتونم برم. انقدر تو خواب تقلا میکنم که از خواب میپرم و هردفعه تا مرز سکته میرم. خیلی زجرآوره. تا قبل از گوش دادن این پادکست هرگز فکر نمیکردم به تجربه خانوادگیم ربطی داشته باشه.
وقتی شعر هزارتوی زندگی رو خوندید اولش کلی گریه کردم ولی اخرش احساس رهایی عضلانی داشتم. تا وقتی که نفس میکشیم امید به بهبود هست. ناامیدی برای مردههاست. هیولای نامعتدل من که یک غول بزرگ سیاه دود مانند بود که زل زده بود تو چشمام 🫵🧌 ولی اخرش که تصمیم جدیدمو گفتم کوچیک شد 😅
قفل میشدم سرجام
[10/7, 02:12] شهرزاد: س 1 بله بله بارهاااااا نامیدی یاس گیر افتادن اینکه هیچ وقت نمیتونم حلش کنم گریه میکردم حس اینکه باختم حس بی کسی وتنهایی و ناتوانی قفل شدن ذهن براشفتگی شدید داشتم صورتم داغ میشد...
گرفتارم کارم از انگار گذشته در ان لحظه در هزار توی زندگیم هستم امیدم کمرنگ شده اما بازم دارم سعی میکنم که موفق بشم انسان فرارونده بشم از باتلاق های بی پولی و اعتیاد بیرون بیام و روند زندگیم رو به بهبودی و سیر سعودی پیش بره
اقای بابایی زاد بزرگ وار لطفا در مورد اعتیاد و خروج از مسائل روانی اعتیاد یک قسمت رو بسازید بی نهایت تشکر
گرفتارم کارم از انگار گذشته در ان لحظه در هزار توی زندگیم هستم امیدم کمرنگ شده اما بازم دارم سعی میکنم که موفق بشم انسان فرارونده بشم از باتلاق های بی پولی و اعتیاد بیرون بیام و روند زندگیم رو به بهبودی و سیر سعودی پیش بره
آخرش گفتی از تجربمون از این اپیزود بگیم٫تجربه که چی بگم؟ خوب٫خیلی خوب٫رهاننده ای که گفتید.. اصلا چه اهمیتی داره من به کشف یا پوینت خیلی خاص و تاثیر گذاری از محتوایی که به گوشم میسپرم داشته باشم؟ که البته که اونم داشتم ولی حتی اگر یک جمله باشه که ما رو به خودمون نزدیک تر کنه شایسته تقدیره چه برسه جمله ها و موسیقی ها و ریتم هاییکه بین همه این خود فرورفتگی های تصنعی واقعا من و تو خودم برد✨
شما هم با این اپیزود بغض کردید؟حس قشنگی رو تجربه کردم.سپاس فراوان از شما استاد بابایی زاد عزیز🤍
از همان ابتدا بوده،بوده این هزارتو،این پیچ و خم،این افتان و خیزان...و من پیچ خوردم و گیج شدم وبه زمین خوردم آنقدر پیچ خوردم که همانند گل پیچنده سفت و محکم به زندگی ام چسبیدم،سفت گرفتمش،محکم ومحکم...محکم تا به امروز. من میخواهم این هزار توی زندگی را🙂💪🤞
استاد بابایی زاد نازنین مثله همیشه عالی و شگفت انگیز بودین🥹😍👌 سپاس از سؤالات عمیق وجالبتون🙏👏 پیشنهادی داشتم اگر براتون امکان داره قصه های اسطوره ای انواع آرکی تایپ های زنان و مردان رو برامون بگین ...خوشحال میشم از کلام شما این روایت هارو بشنوم ...😊🙈💙🙏
تمام آنچه که را زیستم و تجربه کردم در این سالها با تمام آن احساسات ...مرورش میکنم ولی اینبار از زاویه ای بهتر،باکیفیت وضوح بیشتر و نزديک تر و عمیق تر... به خودم برمیگردم و خودم را در بغلم میگیرم ودراین تاریکی هزارتو پیش میروم وهربار که قلمم روی دفترم میرقصد، تکه ای از وجودم را که بر روی شانه هایم سنگینی میکند را رهایش میکنم... زمزمه ای میشنوم: قرار است پروانه شوی...🧚♀️✨️🦋 پس بگذار جهان هزارتو تا میخواهد پیله کند برایت...🌀