قسمت یازدهم - داکا

Update: 2022-07-18

Description

در این قسمت اتفاقات روزهای بیست ونهم، سی ام و سی‌و یکم از سفر با دوچرخه به کشور هند و بنگلادش و نه کشور دیگر را از روی دفتر خاطراتم خواهم خواند. اولین روزهای ورود به بنگلادش، مهمان شدن در یک روستای کوچک به نام آموردی، آشنایی با محمدجلال‌الدین، رسیدن به داکا، چادر زدن در حیاط مدرسه خانه فرهنگ در داکا و جریانات و اتفاقاتی دیگر از ماجراهای شنیدنی این قسمت هستند.عکس‌های مربوط به این قسمت را در سایت و اینستاگرام ما ببینید و دنبال کنید

Comments (26)

Elena

یاد ضرب المثل "بیر آزدان گالار،بیر چوخدان" افتادم😉

Nov 26th

Elena

ای بابا،چرا اینها کلا به شما گیر میدن که یا مداحی کنی و یا پیش نماز بشی.احتمالا چهره روحانی دارید😉

Nov 26th

سعید زیدی

خوانش خوب متن خوب نظم وتاریخ نگاریه خوب وخودت که خوبی همه اینها ترغیبم کرده تااینجا اومدم باهات خسته نباشید میگم بهت عالی بودی👏👏👏

Apr 21st

Reply (1)

shahnaz Taheri

عجب روایتی بود شدیدا احساساتی شدم عالی هستید🙏🙏🙏🙏

Mar 12th

Reply (1)

Bahaar ghorbani

خیلی عالی و لذت‌بخش

Nov 11th

Reply (1)

Nasrin Banoo

واقعا لذت بردم عالـــــــی بود... ممنون از زحماتتون🌹

Sep 19th

Reply (1)

Sara Saligedar

امان از محفوظ🤣

Jul 31st

Reply (1)

Mim Mirzadeh

ممنون استاد، عالی بود خسته نباشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد👍👌🏻😍

Jul 20th

Reply (1)

میلاد محمدیان

واقعا عالی جوری تعریف میکنید که آدم حس می‌کنه باهاتون همرکابه ولی نقدی که هست دیر به دیر قسمت‌های بعد رو ضبط میکنید

Jul 20th

Reply (1)

Sina Sepehr

سلام، خیلی ممنونم بابت به اشتراک گذاشتن لحظه لحظه‌ی این سفر بی نظیر، همیشه لذت میبرم

Jul 19th

Reply (1)

ShabNam BehNiya

🙏🏻🌿🌺

Jul 19th

Reply (1)

mostafa NFR

برای سفر به بنگلادش علاقمند شدم دم شما گرم 👌 ولی برایم جالبه از رابطه بین خودتون و همسفراتون هم بیشتر بدونم مثلا توی این قسمت جریان پیش اومده بین شما و دوستاتون برام جالب بود این اتفاقات توی ادامه سفر تاثر داشت یا همونجا فراموش میشد؟ بیشتر در مورد رابطه با همسفرا بنویسید لطفا سپاس

Jul 19th

Reply (1)