قسمت یازدهم - داکا
Update: 2022-07-18
43
Description
در این قسمت اتفاقات روزهای بیست ونهم، سی ام و سیو یکم از سفر با دوچرخه به کشور هند و بنگلادش و نه کشور دیگر را از روی دفتر خاطراتم خواهم خواند. اولین روزهای ورود به بنگلادش، مهمان شدن در یک روستای کوچک به نام آموردی، آشنایی با محمدجلالالدین، رسیدن به داکا، چادر زدن در حیاط مدرسه خانه فرهنگ در داکا و جریانات و اتفاقاتی دیگر از ماجراهای شنیدنی این قسمت هستند.عکسهای مربوط به این قسمت را در سایت و اینستاگرام ما ببینید و دنبال کنید
In Channel
























یاد ضرب المثل "بیر آزدان گالار،بیر چوخدان" افتادم😉
ای بابا،چرا اینها کلا به شما گیر میدن که یا مداحی کنی و یا پیش نماز بشی.احتمالا چهره روحانی دارید😉
خوانش خوب متن خوب نظم وتاریخ نگاریه خوب وخودت که خوبی همه اینها ترغیبم کرده تااینجا اومدم باهات خسته نباشید میگم بهت عالی بودی👏👏👏
عجب روایتی بود شدیدا احساساتی شدم عالی هستید🙏🙏🙏🙏
خیلی عالی و لذتبخش
واقعا لذت بردم عالـــــــی بود... ممنون از زحماتتون🌹
امان از محفوظ🤣
ممنون استاد، عالی بود خسته نباشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد👍👌🏻😍
واقعا عالی جوری تعریف میکنید که آدم حس میکنه باهاتون همرکابه ولی نقدی که هست دیر به دیر قسمتهای بعد رو ضبط میکنید
سلام، خیلی ممنونم بابت به اشتراک گذاشتن لحظه لحظهی این سفر بی نظیر، همیشه لذت میبرم
🙏🏻🌿🌺
برای سفر به بنگلادش علاقمند شدم دم شما گرم 👌 ولی برایم جالبه از رابطه بین خودتون و همسفراتون هم بیشتر بدونم مثلا توی این قسمت جریان پیش اومده بین شما و دوستاتون برام جالب بود این اتفاقات توی ادامه سفر تاثر داشت یا همونجا فراموش میشد؟ بیشتر در مورد رابطه با همسفرا بنویسید لطفا سپاس
اگه پیشنماز میشدین هم تجربه جالبی بودا :😆
به به، به این انرژی 😌 عالی بود عبدالحمید جان :)