مامانز (اپیزود پانزدهم: مادری که دوازده روز در منطقه قرمز بود)
Description
اِپیزود پانزدهم
پادكستِ مامانز
1️⃣5️⃣💻📻🎙️🎧
"مادري كه دوازده روز در منطقهی قرمز بود" 🟥🔴🔺🔻
📌تجربه من از گفتگو با نفیسه:
زنگِ صدايِ خاصِ نفيسه قطعا توي ذهنم ميمونه. نفيسه پر از شوقِ زندگي بود. از اين مامانهایی که سوار ترنِ زندگي شدن و از پنجرهی قطار منظرهی بیرون رو میبینن. نفيسه درس خوندن دوست داره. كار حرفه يي رو دوست داره و هر بار از نقشِ مادر بودنِ خودش ميگفت قند تو دلش آب ميشد و شوقش رو تو چشماش ميديدم.
نفيسه با لباسِ مشكي و عزادار اومد. از جنگ و ترس گفت ولي ته دلش نور و اميد بود. ✨
🖋️دربارهی مامان نفيسه:
نفيسه ٢٧ سالشه. يه دختر ٣/٥ داره و يك دختره ٧ ماهه.
نفيسه جوري از مادر بودن حرف ميزد كه انگار هميشه ميدونسته قراره مامان بشه، چه جور ماماني قراره بشه، چه مدت ممكنه سردرگم باشه و از كجا و چه روزي ميتونه سراغ زندگي شخصي خودش جداي از نقشِ مادري بره. 🧕🏻👧🏻🧒🏻
❓چرا نفيسه دعوت من رو به مامانز قبول کرده؟
نفيسه قرار بود به پادكست مامانز بياد تا از دغدغههاش بعد از مادر شدن بگه. از اینکه هم مادر بوده هم درس خونده. هم مادره و هم دوست داره کار کنه. اما جنگ شد و نفیسه به استدیو اکوان اومد تا از روزهای خاکستری بگه. از روزهای پر از ترس و سردرگمی بگه. نفیسه بدون سانسور برامون تعریف کرد توی جنگ مادر بدون چه شکلیه. 🧑🧑🧒🧒▫️▪️▫️▪️
1️⃣5️⃣🎧اپيزود پانزدهم پادکست مامانز در تمام پادگير ها در دسترس شماست.
⬅️لينك اینستاگرام مامانز
https://www.instagram.com/mamanz.podcast?igsh=MWhncHdza2RnZGN1eA%3D%3D&utm_source=qr
⬅️لينك اسپاتيفاي مامانز
https://open.spotify.com/show/63NnvH4XFRX8TivwDjwskn
⬅️لينك يوتيوب مامانز
https://youtu.be/6LMD2f4o730?si=py3qOlDvXTPRoYRA
🎧👩🏻💻👈میزبان پادکست مامانز : هلن برجک
🎼🖥️📻🎙️تهیه و تولید : استدیو اَكوان
وقتی جنگ شروع شد من پابه ماه بودم و دائم گریه میکردم و میترسیدم میترسیدم و میترسیدم به خاطر بچه تو شکمم
منم اون روزها همش شدیدا محبت می کردم به بچم می گفتم اگه چیزیم شد بزار حداقل اخرین تصویر از من یه مامان خوب براش باشه
من اولین فکری که توی ذهنم میومد این بود که کااااش بچه نداشتم و هر لحظه که دخترم رو بغل میکردم به این فکر میکردم که شاید این آخرین بار باشه و اگر من قبلش این دنیا رو ترک کنم کسی هست که دخترم بهش پناه ببره و شبها وقتی می خوابید بغلش میکردم و میبوییدمش و گریه میکردم. و چه شبها و روزهای عجیبی رو به واسطه مادر بودنمان تجربه کردیم. و چقدرررر تجربه های نزدیک به همی را از سرگذرانده آیم. هلن جان دست مریزاد بخاطر این اپیزود♥️🌷🫂