مامانز (اپیزود پنجم: مادری که تفنگ دستهنقرهاش را فروخت)
Description
5️⃣💻📻🎙️
🤱🏻🧑🏻🍼🤰🏻
اپيزود پنجم پادكست مامانز
در اين اپيزود قصه مامانِ نويسنده يي رو ميشنويم كه تفنگِ دستهِ نقره اش را فروخته
مامانْ شيرين ٤٣ سالشه و مامانِ روشناي ١٧ ساله كه از روز وررد به دنياي شيرين تا همين امروز نور و روشنايي و معنايِ زندگيش بوده.
شيرين مينويسه، به دنيا جدي نگاه ميكنه و طنز مينويسه
جسوره، شهامت داره و مادرِ قوي و همراهيه
توي اين اپيزود شجاعانه ، صادقانه و بي سانسور از دنيايِ مادرانگي خودش و مادرِ مجرد بودن ميگه.
🎧اپيزود پنجم مامانز در تمام پادگير ها در دسترس شماست.
⬅️لينك كست باكس
https://castbox.fm/vd/741845060
⬅️لينك اسپاتيفاي
https://open.spotify.com/show/63NnvH4XFRX8TivwDjwskn
⬅️لينك يوتيوب
https://youtu.be/6LMD2f4o730?si=py3qOlDvXTPRoYRA
⏪️لينك اينستاگرام
https://www.instagram.com/mamanz.podcast/profilecard/?igsh=MWhncHdza2RnZGN1eA==
#پادکست_مامانز
#مادرانگی_بدون_سانسور
#مادرانگی_بدون_روتوش
#شيرين_بغدادي
#هلن_برجک
#قصه_مادر_بودن
#نويسنده
#نويسنده_طنز
#مادر_مجرد
#سينگل_مام
#تفنگ_دسته_نقره
#غافلگيري
#دوران_نوجواني
#چالش_مادر_مجرد
چقدر شبیه منی.....چقدر خود منی😢🥹 از همینجا می بوسمت و بغلت می کنم و بهت می گم خدا قوت که تا اینجا اومدی....برات ارزو می کنم بقیه راهت قشنگتر و راحت تر پیش بره
آدما تا شنیده نشن، همه مثل همدیگهن.. روایت اشکها و لبخندهای یه دوست، که اومد نزدیکتر..
صدای نفسهای مادر روشنا چقدر شنیدنی بود
یکم غمگین بود ولی خوب واقعیت بود مدسی ازتون 🤍
دم هر دوتون گرم
ممنون ازت هلن جان و ممنون ازت شیرین جان. زندگی بخشی و شنیدن پادکست به مادریم معنا میده
من با شنیدن پادکست تو مطمئن میشم که کار درستی کردم بچه دار نشدم! واقعا مادری روحیه ی خاصی نیاز داره که من تو خودم نمیبینم