
کتابباز: فصل پنجم: قسمت۷: زندان شرم
Update: 2021-08-18
2,440
Share
Description
کتاب های معرفی شده در این قسمت:
۱- زندگی تاب آوارانه اثر برنه براون- ترجمه آزاده رادنژاد و فرح رادنژاد- نشر آموزه
In Channel

Description
کتاب های معرفی شده در این قسمت:
۱- زندگی تاب آوارانه اثر برنه براون- ترجمه آزاده رادنژاد و فرح رادنژاد- نشر آموزه
سلام داستان این روزهاست چقدر آشناست شرم گاه گاهی باید بیاید اما جا خوش کرده شرم مکان و زمان نمی شناسد چقدر دردناک است چرااااااااااااااااااااااااا
شرم اخیر زندگی من که نمیدانم موفقیت بدانمش یا شرمگینش باشم. نوشتن رمان "اعترافات یک دائمالقصه" بود و بعد از آن چاپ کردنش. هنوز هم شرم 😳 باهامه از طرفی دل میخواد داد بزنم بالاخره کتابم رو چاپ کردم، از طرف دیگه میگه این چه آبروزیه که نوشتی!
چقدر خوبید شما دو نفر
سلام وقت بخیر آقا چرا از قسمت ۴ تا همین قسمت ۷ برای من باز نمیشه؟! حتی بارگیری هم نمیشه😔🥺
هر وقت شبها از استرس یا اضطراب خوابم نمیبره، یکی از این اپیزودها رو گوش میدم و نمی فهمم کی خوابم برد. کاری که شما کردید رو هیچ روانشناس، مشاور، قرص خواب و آرامبخش برای من نکرد. کاش میدونستید چه تاثیر مثبت و ماندگاری رو زندگی بقیه گذاشتید.
هر وقت شبها از استرس یا اضطراب خوابم نمیبره، یکی از این اپیزودها رو گوش میدم و نمی فهمم کی خوابم برد. کاری که شما کردید رو هیچ روانشناس، مشاور، قرص خواب و آرامبخش برای من نکرد. کاش میدونستید چه تاثیر مثبت و ماندگاری رو زندگی بقیه گذاشتید.
فوق العاده عالی بود
من شهرستان زندگی میکنم و وضع زندگی خوبی هم داریم ولی تو بچگی فامیلامون که تهرانی بودن وقتی میومدن خونمون جوری با ما رفتار میکردن که انگار از ما برترن و ما دهاتی ایم و خیلی بدبختیم.مثلا اسباب بازی ها و لباس های کهنه شون رو برای ما میاوردن که ما اصلا بهشون احتیاجی نداشتیم یا کلا با رفتاراشون تحقیرمون میکردن .چون آذری بودیم، لهجه ی فارسیمون رو مثلا به شوخی مسخره میکردن ولی به مرور این احساس شرم رو در من به وجود آورده بودن که انگار از اینکه تو یک شهر کوچیک زندگی میکنم و آذری ام شرمگین بودم.ولی الان باهاشون مواجهه کردم و چند بار که خواستن منو تحقیر کنن کاملا جلوشون وایسادم و الان هیچ حس شرمی در این مورد ندارم
دوپامین
اقای مجتبی شکوری عزیز دوستت داریم
من همیشه در گروها و اجتماعات احساس موذب بودن و خجالت میکنم و تازگی متوجه شدم این یه اختلاله و یه عمر عذاب کشیدم ، نه که بگم توی اجتماعات حضور ندارم ، دارم ولی همیشه برام مضطرب کننده هست
تو مدرسه بهم میگفت چرا اینجوری راه میری . قر میدی . همیشه مسخرم میکردن اما الان دیگه برام مهم نیست
من باور دارم کتابها و الآن پادکستها درست موقعی به دادم میرسن که با تمام وجودم نیاز دارم بهشون، مثل این اپیزود قدیمی. خیلی ممنونم ازتون❤️
"چقدر ما زندان بانانِ قسی القلبِ زندان شرم همیم." 👌
من از گریه کردن احساس شرم میکنم... از بچگی با کوچکترین چیزی گریه میکردم و هروقت گریه میکردم از من میپرسیدن چی شده، منم با لحن بچگونه میگفتم هیچی ولی تو لحن یچی شنیده میشد و هروقت گریه میکردم مسخره میشدم و بهم میگفتن چی شده، خودشون جواب میدادن میگفتن یچی... اینکه گریه کردن در جمع خیلی برام سخته...
چه قدر این قسمت پادکست لذت بخش بود. ممنون
زیباترین صحنه ای را که دیدم تو یه پارک کوچک بود،گربه ای تلاش میکرد از فواره کوچک حوض پارک آب بخوره ولی نمیتونست،پسربچه ۱۰ یا ۱۲ ساله ای کنارش نشست با دستش یه مشت آب جلوی دهان گربه گرفت چند بار اینکارو کرد،گربه سیراب شد و کمی نوازش گرفت و رفت.من از دور میدیدمش ولی حس قشنگی را به اطرافیانش منتقل کرد،صحنه زیبایی بود.
شرم من زندگی کردنه ، بهم گفته شده که ناخواسته بودم ، و از اون به بعد از اینکه زنده هستم شرم دارم
تو تولد یکی از دوستام ی عکس گرفتیم ک من و یکی دیگه از دو طرف گونه هاشو بوسیدیم، وقتی عکس رو دیدم از نیمرخ خودم متنفر شدم، چونه عقب رفته و غبغب بزرگ که هردو ارثی بود ک توی من شدیدتر از بقیه اعضای خونوادم بروز پیدا کرده، اگر کسی عکس رو میدید فکر میکرد ک من ۱۵۰ کیلو هستم با اون غبغب نه ۶۰ کیلو الان هم ازدواج کردم، میدونم شوهرم همینجور دوسم داره ولی از بس خودم مشکل دارم با این قضیه اون هم اصرار کرد ک برم و ژل چونه بزنم، الان ک ژل چونه زدم بیشتر از خودم بدم میاد ک نتونستم خودم رو بپذیرم
چقدر غم انگیز که خوشحالن در مورد پونصدمین برنامه و ادامه اش و الان مدتی هست که اجازه ادامه ی این بزنامه رو ندارن