کتابخوانی با علیرضا روشن: «مرغ سعادت» – روایت صبحی مهتدی قسمت دوم و پایانی
Update: 2023-09-21
3
Description
قسمت اول داستان تا جایی پیش رفت که دلارام هر شب یکی از چهل کنیزش را که تو چهره و ریخت و قیافه باهاش مو نمیزدند جای خودش قالب میکرد و میفرستاد به بستر سعید. سعید هم که از صدقهسری بلعیدن دل و جگر مرغ سعادت هر صبح یک کیسه صداشرفی زیر بالشاش سبز میشد، چهل روز تمام، هر روز صد اشرفی میداد و خیال میکرد با دلارام همبستر میشود.
شب چهل و یکم دلارام رفت تو فکر که: «این بابا این همه اشرفی رو از کجا درمیاره؟» و بو برد که حتما دل و جگر مرغ سعادت را قورت داده. این شد که شب آخر خودش رفت به بستر سعید و حسابی با شراب کهنه مستش کرد. وقتی شراب کارگر افتاد، یک لگد قایم خواباند به کمرش و سعید هم که مستِ پاتیل و لایعقل بود، دل و جگر را بالا آورد.
تا اینجا شنیده بودیم که سعید از خواب مستی پا شد، دید ای دل غافل، از صد اشرفی هر روزه خبری نیست.
حالا بشنویم ببینیم داستان سعید به کجا ختم میشود. این را هم بگویم که در آخر قصه مرغ سعادت دو تا داستان خیلی کوتاه کهن هم خواندهام که یکجورهایی شبیه قصه کنجشگک اشیمشی است.
شب چهل و یکم دلارام رفت تو فکر که: «این بابا این همه اشرفی رو از کجا درمیاره؟» و بو برد که حتما دل و جگر مرغ سعادت را قورت داده. این شد که شب آخر خودش رفت به بستر سعید و حسابی با شراب کهنه مستش کرد. وقتی شراب کارگر افتاد، یک لگد قایم خواباند به کمرش و سعید هم که مستِ پاتیل و لایعقل بود، دل و جگر را بالا آورد.
تا اینجا شنیده بودیم که سعید از خواب مستی پا شد، دید ای دل غافل، از صد اشرفی هر روزه خبری نیست.
حالا بشنویم ببینیم داستان سعید به کجا ختم میشود. این را هم بگویم که در آخر قصه مرغ سعادت دو تا داستان خیلی کوتاه کهن هم خواندهام که یکجورهایی شبیه قصه کنجشگک اشیمشی است.
Comments
In Channel




