21 - باغ وحش حیوانات کاغذی - کن لیو
Update: 2025-11-04
34
Description
باغ وحش حیوانات کاغذی - کن لیو
🎙️ «گاهی قشنگترین چیزها، فقط تا وقتی واقعیان که بهشون ایمان داری...»
کن لیو توی این داستان، قصهی مادری رو میگه که با چند تا حیوان کاغذیِ زنده، دنیای جادوییِ بچهاش رو میسازه.
اما وقتی بچه بزرگ میشه، اون جادو هم کمکم از بین میره...
یه داستان لطیف و دردناک، دربارهی خیال، ایمان، و اون چیزی که بین مادر و فرزند جا میمونه.
📚 قصهای دربارهی «باور» و اینکه شاید بعضی چیزها فقط وقتی زندهان که هنوز دوستشون داری.
-----------------------------------------
پادکستر
آرش کاویانی
طراحی کاور اپیزود و تدوین
لیلی سیار سریع
طراحی لوگو پادکست
آیدا رستگار
-----------------------------------------
اسپانسر این اپیزود
ویپاد؛ شعبه دیجیتال بانک پاسارگاد
وبسایت: wepod.ir
اینستاگرام ویپاد: Wepod_ir
----------------------------
حمایت مالی از راوی
حمایت از داخل ایران
hamibash.com/ravi
حمایت از خارج ایران
paypal.me/ravipodcastdonations
-----------------------------------------
راه های ارتباطی برای اسپانسرینگ
اینستاگرام
ایمیل
podcastravi@gmail.com
-----------------------------------------
پادکست های دیگر ما
پادکست فارسی راوی
راوی شو
پادکست چهارراه کامپیوتر
شیوانا
-----------------------------------------
کانال یوتوب پادکست راوی
کانال یوتوب چهارراه کامپیوتر
-----------------------------------------
اینستاگرام مارو دنبال کنید😊
instagram.com/ravi.podcast
Ravipodcast.ir
Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
In Channel
























📖
خیلی تاثیر داشت من دوسش داشتم کلی هم گریه کردم. ممنون
چقدر خوب که برگشتین اونمبا یه داستان عالی🥰
چه خوب که برگشتی☺️
🙏🏻🙏🏻
اشک هام بند نمیاد
سلام کجا بودی دل تنگت بودم من با تو عاشق قصه شدم و یکدفعه رفتی
خوشحالم دوباره صداتون و می شنوم موفق باشی آرش خان
مادر من هم سرطان گرفت و پر کشید. وقتی تو بیمارستان بود، هر دو تا خواهرام که از انگلیس اومدن ببیننش ولی وقتی رسیدن که تو کما بود و وقتی دکتر گفت که تا یک روز دیگه بیشتر دوام نمیاره هردو رفتن و دقیقا وقتی رو آسمون بودن مامانم رفت. اون قسمت داستان منو یادشون انداخت، مامان من هم هر وقت با هم دعوامون میشد برام نامه مینوشت و من هم براش مینوشتم. خیلی قشنگ بود داستان و زیبا تعریف کردین ممنون که برگشتین 🙏🏻
آرش جان سلام ، بی مقدمه بگم من مادری داشتم که هیچ وقت از درد ناله نمی کرد ، من مادری داشتم که خیلی آرام با دردش ساخت تا زرد شد مثل خورشید ، من مادری داشتم که سرطان کیسه صفرا در طی دو ماه مجبور به غروبش کرد ، و وقتی با پرواز شب ۲۱ آبان سال ۹۷ رفت فهمیدم من دیگر بچه ی هیچکس نیستم ، من مادری داشتم پ.ن: خیلی با این داستان گریه کردم ، دست مریزاد پادکستر درجه ی یک
🙏🙏
چقدر غمگین
بسیار زیبا
😍😍😍
🌹🌹🌹🌹