اپیزود شماره بیست و چهارم - رختکن بازندهها - بازنده: ...
Description
گاهی وقتها میخوابی، هی بیدار میشی، میبینی هنوز صبح نشده. دوباره میخوابی، دوباره بیدار میشی ولی میبینی صبح نشده! اون زمانه که باید به خودت بگی بخواب، این هم یه خوابه؛ به زودی صبح میشه.
-
بازنده: ...
-
اپیزود بیست و چهارم رختکن بازندهها هماکنون در کستباکس و تمامی پلتفرمهای پادکست
-
با تشکر از دیجیکالا
Digikala.com
@Digikalacom
-
طراح و میزبان : بهزاد عمرانی
@behzadomrani
تهیه کننده: سیاوش صفاریانپور
@saffarianpour
باحضور جهانیار قربانی
@vv0rld
مدیر تبلیغات: خانم مژدگانی
با معرفی: آقای رهگذر
طراح نشانه : خورشید آزادی
@khorshid_azd
قطعات موسیقی پخش شده در این اپیزود به ترتیب:
1- Be Chizaye Khob Fekr kon - Bomrani
2- Mosafer - Afshin Moghadam
3- Taraneye Eshgh o Shadi - 127
4- Shabane-1 - Farhad
5- Zarbdar - Shervin Najafian
5- Emrooz o Farda - Marjan Farsad
6- Zibatarin Tamashast - Ahmad Shamlou
7- To Ra Doost Daram - Golsa
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Hosted by Simplecast, an AdsWizz company. See pcm.adswizz.com for information about our collection and use of personal data for advertising.
























منم کچل شدم... بهزاد این حستو نسبت به چاقی منهکچلم دارم🙂🙃
این اپیزود رو خیلی بعدتر گوش دادم، اما انگار یه حقیقت مشترکی که بین خودمونه و همه تجربه می کنیم، قلبمو فشرد. یه لحظات اخرالزمانی بود که ما با اشتباهات و گناهامون تنها شدیم.
عالی بود ممنون از همه شما بخصوص خانم مژدگانی 👌🌹🙏
مگه نمره چقدر ارزش داشت که یه خانواده آواره بشن، لعنت به سیستمی که برای نمره انقدر سختگیره
بدید جدید بدید وقت پادکست همین الانهگ
اگر بگیم سلامتی درهر سایز ومروج سلامتی به معنی واقعی باشیم یعنی غذای خوب ودوری از استرس وفعالیت بدنی مناسب وپذیرش وحمایت همه افراد جامعه، این بهتر وقشنگ تر نیست؟ چرا فرد باید بارها وبارها بخاطر فشار جامعه رژیم بگیره وعمل کنه وجانش رو به خطر بندازه ومدام اضطراب وشکست رو تجربه کنه؟ باهم مهربانتر باشیم .به امید دنیایی متنوع وپر از صلح ومهربانی
چه موضوع خوبی درمورد شرم بدن مطرح شد واقعا چرا فکر می کنیم چاق نرمال نیست ولاغر نرماله ؟آیا اینها القائات جامعه ودنیای مد برای شرم دادن افراد نیست؟صد سال پیش به فرد لاغر می گفتند مردنی وچاقی نشانه رفاه بود منظورم دفاع از چاقی نیست منظورم تغییر دیدگاههای جامعه درقبال بدنه اتفاقا جامعه نرمال یعنی بدنهای گوناگون یعنی ژن منحصربفرد هرکس .چاقی با سلامت فرق داره هرچند که همه لاغری روسلامت می دونن ولی می بینیم لاغرها وچاقعا هردو بیمار می شن ومی میرند وبیماریهای مرتبط با چاقی بسیار معدودهست
اعتراف اقای رهگذر خوب بود ولی جای تشویق نداشت.کاش حتما بره و با اون خانواده دلجویی کنه.چون ممکنه بدجور به اعتماد اون پسربابای مدریه ضربه زده باشه😒😒😒😒
هر چقدر خواستم کامنت نگذارم نشد. هزار امتیاز واسه آقای رهگذر؟ شوخی میکنید دیگه؟ یه خونواده ی بابای مدرسه با پسر کوچیکشون که برای امرار معاش درس نمیخونده و کمک میکرده دیگه چی داره که همونم ازشون گرفتی آقای رهگذر؟ شونزده ساله باشی انقدر بچه نیستی که این همه نقشه رو بریزی و نتونی اینو بفهمی که داری یه خانواده رو متلاشی میکنی. اون اتفاق برات اون لحظه تموم شد اما نمیدونی برای اون خانواده چه اتفاقایی افتاده؟ دیگه اون بابای مدرسه آبروش رفته و نتونسته کار پیدا کنه. اون زندگی که یه حقوق کمی می گرفت و بازم نیاز داشتن با یه پسر کوچیک امرار معاش کنن بد تر و بد تر شد و هزار تا اتفاق زنجیره ای بعد از اون. پادکست رختکن بازنده ها برای همیشه با این هزار امتیازی که داد برای من تموم شد. در ظاهر فقط جنتلمن برخورد میکنید. چقدر مظلوم بودی بابای مدرسه. چی بهت گذشته
۲۹ خرداد لعنتی قرار بود بله برونم باشه....
هزار امتیاز چون اعتراف کرد صرفا؟ افتخار داره؟ ما هم همین سنی بودیم ولی اینقدر بی فکر و بی مسئولیت و بی وجدان نبودیم. آقای رهگذر اگه خیلی شجاعه اسمشون رو اعلام کنه و دنبالشون بگرده. اینقدر این موضوع بابای مدرسه منو ناراحت کرد که دلم میخواد تو توییتری اینستایی جایی براشون کمپین بذاریم پیداشون کنیم یه طوری جبران بشه براشون.
خونتون جنت شمالی وقتی شهرک نفت و میزدن من جلو پنجره بودم
خیلی دوسش داشتم 🥹
چقدر عوضی رهگذره.
برای من پلی نمیشه
بچه ها عالی بود
شمالی های عزیز، لطفا به این هم فکر کنید، خودتون چندین تا فامیل قطعا دارید که سالهااااست مهاجرت کردن دادن تهران زندگی میکنن، و از منابع انرژی تهران استفاده میکنند و ماشینشون هوای آلوده رو آلوده تر میکنه و....
نمیدونم موضوع کت آقای صفاریان پور شوخی بود یا جدی ولی ما تو این دوازده روز از تهران بیرون نرفتیم اما تو محله مون هیچ کس نبود و برای اینکه حواس بچه ها و خودمون رو پرت کنیم،تخته و منچ و شطرنج بازی میکردیم و من اینجوری بودم که هر روز یک وسیله ضروری یادم می افتاد و میبردم تو ماشین میذاشتم که اگر قرار شد اضطراری شهر رو ترک کنیم فقط حرکت کنیم روز آخر با خودم میگفتم عکسهای بچه هام،عروسی مون و کودکی هامون چی میشه و شروع کردم به اسکن کردن عکسها که بتونم با خودم ببرم .شاید مسخره باشه ولی این واکنش منه
عشقی مژدگانی جان❤️
مژدگانی خیلی جیگری😍😁