صبحِ هرروز - شنبه 10 آذر 1403
Update: 2024-11-2989
Description
صبح اول هفته تون بخیر باشه ...
پاشین بیاین که امروز می خوایم از پنجره های مختلف با هم حرف بزنیم
موزیک های این قسمت
Googoosh - Hamsedaye Khoobam
Rema&Selena Gomez - Calm Down
Haeven - We Are
One Republic - Counting Stars
Marjan Farsad - Emrooz O Farda
Mansour - Eshghe Atishi
Take it easy to the hospital - Me and You
دمتون خیلییی گرم بابت حمایتتون ، پیاماتون و این همه مهربونی که تو وجودتونه
اینم لینکی که اگه دلتون خواست میتونید باهاش از برنامه خودتون حمایت کنید :🔽
zarinp.al/harroozpodcast
@harroozpodcast
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Top Podcasts
The Best New Comedy Podcast Right Now – June 2024The Best News Podcast Right Now – June 2024The Best New Business Podcast Right Now – June 2024The Best New Sports Podcast Right Now – June 2024The Best New True Crime Podcast Right Now – June 2024The Best New Joe Rogan Experience Podcast Right Now – June 20The Best New Dan Bongino Show Podcast Right Now – June 20The Best New Mark Levin Podcast – June 2024
In Channel
✨🪽✨
شهروز جان امروز یکشنبه ست و خواستم بگم دیشب گوشیمو تو تخت نبردم و سعی هم میکنم که دیگه نبرم🌹🌹🌹
خدا قوت واقعا عالی هستید ... یکی از انگیزه های شروع روزم گوش دادن به برنامه شماست .
قسمتآخر به آخر ایستگاه رسیدیم. مادر نفس دست دخترش را گرفت و با خود کشید و شتابان از اتوبوس پیاده شد. دنیز به کنار مادرش رفت و کنارش ایستاد و از پنجره به رفتن نفس نگاه کرد که سرش به سمت اتوبوس برگشتهبود. نرگسذوالفقاری
قسمتششم دنیز وقتی لبخند و نگاه پرشوق مادرش را دید اوهم لبخندی زد. ولی نفس وقتی کیف را از دست مادرش گرفت تا به دنیز نشان دهد حتی نیمنگاهی هم به مادرش نکرد. به دنیز گفت: من اینو دوست ندارم من صورتیش رو میخواستم ولی مامانم سرمهایش رو خرید که چرکش معلوم نشه. دنیز گفت: کیفت خوشگله دوستش داشتهباش. دنیز کیف را کمی پشترو کرد و جواب داد: باشه.
قسمتپنجم دخترموبورگفت: باشه دخترموکوتاه گفت: بهش میگی دنیز دوست منه. دختر سرش را به نشانه تایید خم کرد. دنیز ادامه داد: درسامون خیلی سخته ولی تو نگران نباش روز به روز که درسارو بیشتر میخونی یادهم میگیری فقط قرانمون سخته که باید هر روز تمرین کنی تمرین کنی تا یاد بگیری. راستی اسم تو چیه؟ گفت: نفس. دنیز لبخندی زد. به مادر دنیز نگاهی کردم دیدم با چشمانی پرازشوق دارد به دخترش نگاه میکند. به مادر نفس نگاه کردم هنوز سرش گرم چت با اکرم بود و همچنان پشت سر آیناز حرف میزدند.
قسمتچهارم دخترموکوتاه از کنار من خودرابه دختر موبور رساند و گفت: امسال کلاس اول میری؟دخترموبور اشک چشمانش را پاک کردوگفت: من نمیخوام برم مدرسه. دختر موکوتاه گفت: مدرسه خیلی جای خوبیه اونقدررر بچه اونجا هست که میتونی باهاشون دوست بشی باهاشون بازی کنی توکدوم مدرسه میخوای بری؟ دخترموبور گفت: نمیدونم. دختر موکوتاه گفت: من یه فکری دارم منم پارسال کلاس اول بودم ولی ما یه خانمی داشتیم که خیلی مهربون بود و منو خیلی دوست داشت تو میتونی بیای مدرسه ما و اگه به اون خانم اسم منو بگی و بگی که دوست منی حتما تورو هم خیلی دوست میداره.
قسمتسوم دختر درحالیکه با نگاهی پرهراس اطرافش را نگاه میکرد کماکان به نقزدنهایش ادامهمیداد. درصندلی پهلوی من زنی با دختری هشتنه ساله که موهای کوتاه و سیاهش صورت گرد و سفیدش را بیشتر به چشم میآوردنشستهبود. این دختر وقتی گریهها و غرغرهای آن دختر را میدید نگاههای معنادارش را با نگاه مادرش درمیآمیخت و گویا مادر با لبخندو نگاهش چیزی به او یادآوری میکرد.
قسمت دوم مادرش آرام، طوری که فقط بچه بشنود میگفت: خفه شو. بذاربرسیم خونه حسابتو میرسم گریه نکن میزنم میکشتمااا و اشک دختر بیشتر درمیآمد. زن پشت به من، جلویم ایستادهبود و در گوشیاش چیزهایی مینوشت.چون قدش از من کوتاهتر بود من ناخواسته میتوانستم متن نوشتههایش را ببینم. با شخصی اکرمنام داشت پشتسر کسی بهنام آیناز حرف میزد. ازنوشتههایش فهمیدم که خیاطشون گفته که پارچه کارشده آیناز نیم متر کم دارد و مدلی که مدنظر او بوده درنمیآید و این زن و اکرم از این بابت خوشحال بودندو…..
قسمت اول: اگر دستمان به میله بالای سرمان نبود؛ با توقف اتوبوس همه به جلو پرت میشدیم. دوسه نفر پیاده شدند و هزارنفر داخل اتوبوس شدند. همه کیپ هم ایستادهبودیم. سروصدا زیاد بود. زنی جوان که لبها و گونههایش برجستهتر از حد معمولش بود و مژههای بلند و متراکمش چشمان ریزش را در سایه خود گم کردهبود. دختر موبورش مدام گریه میکرد و اعصاب او را بیشتر بههم میریخت. دخترک در میان گریهاش زیرلب گویی که دارد با خودش حرف میزند میگفت: من نمیخوام من اصلا مدرسه نمیرم من از مدرسه بدم میاد.
بد عادتمون کردید.اخر هفته ها که نیستین بدن درد میگیریم😂 هفتتون عالی❤️
سلام صبح تون به شادی و خوشی مزه داد به امید باز شدن پنچره های وجودمون
چه خوبه که هرروزمون با هرروز شروع میشه عجیب میچسبه😍😍😍
🥰🥰🥰
آقا چرا شبنم دیگه نیست؟
سلاااام،من صدای شمارو از شاهین شهر میشنوم.عااالی هستید
عالییی🤌🤌🤌🤌
عجب بذرهایی ❤
هفته تون با شکوه💎
❤️❤️❤️