قسمت دویست و هفتاد و هشتم ابیات 19950 تا 20068🔞
Description
حکایت ضیاء دلق کی سخت دراز بود و برادرش شیخ اسلام تاج بلخ به غایت کوتاه بالا بود و این شیخ اسلام از برادرش ضیا ننگ داشتی ضیا در آمد به درس او و همه صدور بلخ حاضر به درس او ضیا خدمتی کرد و بگذشت شیخ اسلام او را نیم قیامی کرد سرسری گفت آری سخت درازی پارهای در دزد
====================
رفتن امیر خشمآلود برای گوشمال زاهد
====================
قصد انداختن مصطفی علیهالسلام خود را از کوه حری از وحشت دیر نمودن جبرئیل علیهالسلام خود را به وی و پیدا شدن جبرئیل به وی کی مینداز کی ترا دولتها در پیش است
====================
جواب گفتن امیر مر آن شفیعان را و همسایگان زاهد را کی گستاخی چرا کرد و سبوی ما را چرا شکست من درین باب شفاعت قبول نخواهم کرد کی سوگند خوردهام کی سزای او را بدهم
====================
دو بار دست و پای امیر را بوسیدن و لابه کردن شفیعان و همسایگان زاهد
====================
باز جواب گفتن آن امیر ایشان را
سلام من تازه قصد دارم ایم پادکست را شروع کنم ولی قسمتهای اول همه غیر قابل پخش شدن چجوری به محتوی کامل دست پیدا کنم؟
سلام چند قسمت مونده تا کتاب تمام بشه؟