قسمت ۳۵ پادکست اورسی - حسرت زندگی نزیسته
Description
سَوداد واژهای از فرهنگ پرتغال، حالتی نوستالژیک و انتظاری ابدی برای برگشتن چیزیست که دیگر وجود ندارد و همین فقدان و غیاب، منشایی میشود برای رنج. رنجی به خاطر میل و خواستن، درد وجودی ناشی از یک عدم. دلتنگی و دلگرفتگی از نبودن فرد یا متعلقی که دیگر احتمالاً هیچوقت برنخواهد گشت.
در این قسمت به حسرتهای زندگی پرداختیم.
حامی: برند جوراب قدم
کد تخفیف: owrsi | تا آخر مرداد 1403 قابل استفادهست.
وبسایت قدم: ghadam.co
فرم فراخوان قدم:
https://www.ghadam.co/form-artist
-
راههای حمایت از پادکست اورسی
حامی باش
مطالب مرتبط:
گفتگو دکتر سروش دباغ و پرهام مهدیان در خصوص «زندگی کم حسرت»
مقالهای راجع به حسرت و نوستالژی
موسیقیها:
تیتراژ ساختۀ بامداد افشار
Sema – Hasret
Faramarz Aslani – Yade Gozashte
Teddy lasrey – Warszawa
Thievery Corporation – Saudade
Habil Aliyev - Bayati Shiraz
Nərminə Məmmədova - Ürərimcəsən
Charles Aznavour - Avec un brin de nostalgie
Tigran Hamasyan - Tsirani Tsar
Soleda - Astor Piazzolla y su Quinteto
Kiya & Ziya Tabassian - Daramad & Pisharamad
Joe Hisaishi - Fragile Dream
Cesária Évora – Sodade
شعر «در آستانه» - احمد شاملو
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
💜
توی عصر بهار اورسی گوش می دم و قهوه دم می کنم.. و سعی می کنم فراموش کنم حسرت های زندگی نزیسته رو..
جا داره از این تریبون یه تقدیر و تشکر ویژه ای از خودم کنم که تو ۲۳ سال جوری زندگی کردم که حسرت هیچ چیز تو دلم نی،شاید ۱۰۰ هرکاری که خواستم رو نتونستم بکنم ولی تا حد توانم و تا جایی که برام مقدور بوده برای اینکه تبدیل به حسرت نشه انجامش دادم،طوری زندگیم گذشته که الان بیفتم بمیرم هیچ باکی ندارم و خوشحال به استقبالش میرم و خوشحالم ازاینکه زندگی رو تا اونجا که تونستم کردم،اما اگرم ۱۰۰ سال دیگه هم عمر کنم باز مشکل نی،چون بیشتر میتونم زندگی رو بکنم🌱🗿
همین چند روز پیش رفتم مرخصی و مامانم بهم گفت بیا بریم پیش داییت که حالش خوب نیس ولی من رو مود نبودم و برگشتم سرکار.و امروز خبر فوتش رو شنیدم و همینجور اتفاقی اولین اپیزود اورسی این رو پلی کردم و پیش خودم گفتم حسرت آخرین دیدار با دایی رو هم از دس دادم.روحش شاد
وای من در حال لذت بردن از صبحانم بودمبا عشق داشتم لقمرو میزاشتم دهنم که اون خانم داستان پدرش رو تعریف کرد که ازشون خواهش کرده بود ببرش بیرون ولی دخترا تا کوچه هم رفتن و و به پدر گفتن ما امروز حال نداریم وای خدا چه حسرتی 😭
یولداش یعنی همراه کسی که در راه با تو همراه و همسفره
ای کاش شهامت این رو می داشتم که زندگی منطبق بر خود حقیقی ام داشته باشم نه زندگی که دیگران از من انتظار دارند ای کاش اینقدر سخت کار نمیکردم ای کاش شجاعت ابزار احساساتم رو داشتم ای کاش ارتباط با دوستام رو حفظ میکردم ای کاش به خودم اجازه می دادم خوشحال تر باشم
چقدر غم داشت و درعین حال زیبا بود این اپیزود💛
ممنونم بابت همه چی🙏🌹
فقط میتونم بگم "عالی"
فکر کنم اون قسمت میشه میمون بازیگوش ذهن ن سگ😁
عالی و بینظیر و دوست داشتنی بود
🌿🌿🌿
🤩⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️👌🏽👌🏽👌🏽🥂
🤩⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️👌🏽👌🏽👌🏽🥂
🤩⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️👌🏽👌🏽👌🏽🥂
🤩⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️👌🏽👌🏽👌🏽🥂
من تا دقیقه ۱۶ گوش دادم، خسته نباشید. خیلی اپیزود های شمارو دوست دارم، مخصوصا اپیزود "یاد بعضی نفرات" کار فنی پادکستر هم واقعا قویه. اما حقیقتا یادداشت و متنهایی که تا دقیقه ۱۶ خونده شد، بسیار ضعیف و بدون خلاقیت بود. حقیقتا توقع نداشتم و نتونستم بقیه رو ادامه بدم. یادداشتها اکثرا ساده، بدون هیچ معنای عمیق، و تلاشی برای برانگیختهکردن احساسات (البته انگار تلاش خاصی هم صورت نگرفت، یادداشتها سیر محتوایی نداشتهاند.) منتظر اپیزودهای بیشتر شما هستم. موفق باشید.
Access to gate.sc was denied You don't have authorization to view this page. این پیغامی بود که لینک حامی باش به من داد
🤍🪽🫧