من اما از دختر بودن راضیم! - باران نیکراه
Description
بچه که بودم دنیا زیباتر و محدودتر بود
تمام دغدغه ام این بود که زودتر ظرف ها را بشویم تا بگذارند رها شوم در کوچه مان
با نخود چه های دیگر دوچرخه سواری کنم و گهگاهی هفت سنگی بزنیم به بدن
با تمام کودکی ام منتظر سر برجی که وعده اش را میدادند می ماندم تا حقوق بگیرند و چیزهای کوچکی که میخواستم را برایم بخرند
از همان سالها یاد گرفتم که باید منتظر ماند و خودمانیم چقدر به دست آوردنشان لذت بخش بود
با برادرم کیم دوقلو می خریدیم و قُل به قُل قسمت میکردیم
قُلک پر میکردیم و قول میدادیم شکسته که شد دُنگ ها یکی باشد
در حیاط خانه مان برای ماهی ها استخر درست میکردیم و تیله ها جایزه میدادیم به هر کسی که تندتر بدود
صندل و کفش و لباس سایز بزرگتر میپوشیدیم و غلت به غلت میخندیدیم کف اتاق و کوچه و
بچه که بد و خوب عرف را کمتر میفهمیدم و راحت تر قبول میکردم
درست یادم نیست ، همه چیز روزی سرم خراب شد که گفتند دیگر نمیتوانی سر کوچه بازی کنی
و جوابشان در مقابل این سوال که چرا بردارم میتواند تنها یک چیز بود ، او پسر است
این یکی را نمیفهمیدم
روزها از پشت پنجره غبطه میخوردم به بچه هایی که بی خیال از همه لِی لِی میکردند و میخندیدند و لذت میبردند
سال ها میخواستم منش پسرانه داشته باشم شاید این جبر را بردارند
حالا اما از آن روزها دور شده ام ، دیگر همه چیز را قبول کرده ام
دیگر دنیا برایم آنقدرها زیبا نیست
دیگر بهانه ایی برای شستن ظرف ها ندارم
دوچرخه سواری نمیکنم
هفت سنگ به کلی یادم رفته
دیگر به وعده های کسی دلخوش نمیکنم
تیله ایی ندارم ، ماهی ها را گم کرده ام
دیگر کیم های دوقلو که نصف میشوند ، یک قُل کامل نصیب من نمیشود
قلک ها که میشکنند ، دُنگ ها یکی نیستند
صندل های بزرگ آن روزها برایم کوچک شده اند و به آنها نمیخندم
حالا تاریخ ها خوانده ام از زنده به گور شدن دختران
داستان ها شنیده ام از داس ها
تصویرها دیده ام از تجاوز ها
اما ، اما دختران زیادی دیده ام که دست روی زانو هایشان گذاشتند و بلند شدند
دخترها دیدم که دکتر شدند ، نقاش شدند ، مهندس شدند ، معلم شدند ، مادر شدند
دخترها دیدم که خوانده اند ، دیده اند ، رفته اند و رسیده اند
دخترها دیدم که قله ها فتح کرده اند
دخترها دیدم که پرواز کرده اند
دخترها دیدم که پرواز کرده اند
بزرگ تر که شدم بد و خوب عرف را بهتر میفهمم و سخت تر قبول میکنم
دنیا بی رحم تر شده و زندگی عجیب تر
من اما از دختر بودنم راضی ام
گریم گرفت
حالا تاریخ ها خوانده ام از زنده به گور شدن دختران داستان ها شنیده ام از داس ها تصویرها دیده ام از تجاوزها ….🙂 دختر ها دیدم که پرواز کردند دختر ها دیدم که پر واز کردند اما من برعکس این اپیزود از دختر بودنم توی سرزمین خودم راضی نیستم :) ممنون از شما
من از دختر بودنم راضی نیستم؛))))
دختر ها دیدم که دست روی زانوان گذاشتهُ بلند شدند.. که بلند شدم.. . . دختر ها دیدم که پرواز کردند که پر باز کردند.. چه قشنگ.. هرچی بگم کم گفتم..🌱💫
من اما از دختر بودنم راضیم :)
عالی عالی ♥️♥️
دخترها دیدم که قله ها فتح کرده اند دخترها دیدم که پرواز کرده اند دخترها دیدم که پرواز کرده اند ❤🙇