پادکست ترانزیت: زهرا شصتی
Update: 2025-02-05
10
Description
پادکست فارسی ترانزیت
دریچهای برای عبور از سوگ
قسمت هشتم
معجزه اهدا
مسافر شماره ۰۴: زهرا شصتی
همیشه از خودم سوال می کنم، سرنوشت من چه خواهد شد؟ اصلا برای چی به این دنیا اومدم بعد از مرگم از من چی میمونه؟
شاید هنوز پاسخی براش دریافت نکرده باشم اما وقتی آدمهایی که حتی بعد از مرگشون ماندگار میشن و برای همیشه زنده میمونن و با قصشون آشنا میشم به خودم میگم شاید روزی این نوبت به ما هم برسه؟
این قسمت پای قصه مادری نشستیم که در سوگ فرزند ۲۱ ساله خود که بعد از یک حادثه دچار مرگ مغزی شده و با اهدای اعضای بدنش به ۵۸ نفر زندگی دوباره بخشیده با سوگ و قصه زندگی همچنان مسیرش ادامه داره.
این اپیزود با همراهی و همکاری انجمن اهدای عضو ایرانیان ساخته شده است.
سعی کردیم به زبان ساده برای تمام کسانی که با موضوع اهدا خنوز آشنایی دقیقی ندارن قصه سوگ و اتفاقی که در این مسیر پیش روی خانواده خواهد بود رو روایت کنیم .
این اپیزود رو تقدیم میکنیم به تمام مادرانی که در سوگ فرزند خود هستند.
برای دریافت کارت اهدای عضو و آشنایی با شرایط اهدای عضو میتوانید به سایت انجمن مراجعه کنید.
www.ehdacenter.ir
تهیه کننده ومیزبان:
بهراد رضازاده
کارگردان و سرپرست نویسندگان:
عباس نیکنفس
با حضور :
غزاله صدر
تدوین :
عباس نیک نفس
تیم پژوهش و نویسندگان:
مائده راستی اصل
نسیم نورمحمدزاده
نوشین محجوب
برنامه ریز و دستیار کارگردان:
نعیمه عامری
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
In Channel


















این اپیزود بااحساس و بسیار آموزنده بود و چقدر عالی بیان فرمودند بانو شصتی گرامی درود خدا بر شما و خانواده محترمتان روح عماد عزیز شاد
اینکه بخاطر برادرم که بسسسیار باادب و محترم بود ، بخش زیادی از مراسم رو به تشکر و قدردانی از مهمانان گذروندم و سوگواری نکردم. اینکه چرا توی قبر نخوابیدم؟ اینکه چرا الان زنده ام؟ چطوری دارم تحمل میکنم؟ اینکه خدا کنه تا دو روز دیگه که سال تحویله بمیرم و نباشم که ببینم سال تحویل شد و برادر من نیست.
خانم شصتی عزیز ، ممنون که تجربه ی خودتون رو با ما به اشتراک گذاشتید. دوماهه که برادر عزیزم رو از دست دادم. روانپزشک بود، بسیار مهربان و مظلوم و دوست داشتنی. یک انسان واقعی بود. همسرش کانادا بود ، برادرم در تنهایی سکته کرد، شب خوابید و صبح بیدار نشد. یکی از مرهم های دل داغدار ما ، اهدای بافت ها و نسوج برادرم بود. خیلی از حس و حال شما رو با پوست و گوشت و استخوانم درک کردم. اینکه چرا نمردم؟ چرا نمیمیرم؟ چقدر بخاطر بچه هام و بخاطر مادرم ادای قوی بودن درآوردم.
مادری رو میشناسم که سال گذشته دختر کوچکش رو از دست داد. سوگ بزرگی بود، برای همهی ما. همراه با لباسهای بقیهی اعضای خانواده، لباسهای دخترش رو میشوره، کفشهاش رو ماهانه میشوره، هر روز اتاقش رو گردگیری و مرتب میکنه و از هر فرصتی برای صحبت کردن در موردش استفاده میکنه. نمیدونم، خیلی غمیگنه.
من با شنیدن این اپیزود، برای دریافت کارت اهدای عضو اقدام کردم. شما روح بزرگی دارید و با فکر میگم.
ترانزیت به ایستگاه هشتم خودش رسید در این قسمت به پای قصه مادری که در سوگ فرزند خودش هست نشستیم تا مسیر این سوگ پنج ساله رو که با معجزه اهدا پشت سر گذاشته حرف بزنیم