گلدسته ها و فلک - جلال آل احمد
Description
هنوز سه تا پله باقی داشتیم؛ اما ایستاده بود و هن هن میكرد و آفتاب افتاده بود به سرش. خودم را كنار كشیدم بالا و از جلوی صورتش كه رد میشدم: «تو كه میگفتی كوتاهه؟» و سرم را بردم توی آسمان و یك پله ی دیگر و حالا تا نافم در آسمان بود و چنان سوزی میآمد كه نگو. پایین را كه نگاه كردم، خانههای كاه گلی بود و زنی داشت روی بام خانه ی دوم، رخت پهن میكرد و مرا كه دید، خودش را پشت پیراهنی كه روی بند میانداخت، پوشاند و من به دست چپ پیچیدم. گنبد سید نصرالدین سبز و براق آن روبرو بود و باز هم گشتم و این هم مدرسه؛ كه یك مرتبه هوار بچهها بلند شد. دستهاشان به اندازه ی چوب كبریت دراز شده بود و گلدسته را نشان میدادند. مدیر هم بود. دو سه تا از معلمها هم بودند كه داشتند با مدیر حرف میزدند. سرم را كردم پایین و گفتم: «اصغر بیا بالا. نمیدونی چه تموشایی داره.»
از همین صدا بشنوید:
افسانه ی هزار و یک شب:
گلستان سعدی:
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
جلال آل احمد یادش بخیر. کاش فقط در نویسندگی میموند
چقدر عالی روایت میکنین. ممنون 😍🙏