اپیزود پنجاهودوم - آسمون آبی (آخر)
Update: 2025-08-07
151
Description
قسمت چهارم - داستان هومن از سربازی در مرز
اینستاگرام توشه: https://www.instagram.com/tooshehapp/
PayPal (حمایت از خارج از کشور): https://www.paypal.com/paypalme/mersenarabzadeh
Buy me a coffee (حمایت از خارج از کشور): https://www.buymeacoffee.com/onpodcast
سایت حامی باش (حمایت از داخل کشور): https://hamibash.com/onpodcast
اینستاگرام: https://Instagram.com/_u/thisisonpodcast
توییتر: https://twitter.com/thisisonpodcast
ِYouTube Channel: https://youtube.com/c/mersenlog
In Channel
میگن پسرا از سربازی که میان یا سیگاری میشن یا چیز دیگه سیگاری شدن خیلی بهتر از چیز دیگه شدن هست
داستان تون جالب بود به نظرم خدا همه سربازهای وطن رو حفظ کنه
اوه واقعا نفس گیربود. حس غم،خشم،اندوه، نگرانی و..... درهم آمیخته بود دلم برای خونواده هایی که پسراشون برنگشتن پر می کشه.
آهنگ آخر وا دلم ای وا دلم از کی بود ؟؟
🙏🙏🙏
پسرای این کشور واقعا مردن
هومن جان گل پسر موفق باشی امیدوارم روزی برسه که هیچ کس مجبور نباشه برای نجات جونش برای نجات زندگی برای یه لقمه نون کسی را بکشه
اول اپیزود یه تیکه بود چرا تو داستان نبود؟؟
سربازی همین جوری سخت هست سخت از اون اتفاقی هست که برا خونوادت بیفته داداش من سرباز بود که ۳تا از اعضای خونواده مون از دست دادیم ومهترش پدرم بود دادم لحظه هایی را تصور میکنم که این بچه چی کشیده تو غربت قلبم تیکه پاره میشه🖤🖤💔💔
خیلی قشنگ بود خیلی زیبا روایت کردین منم میخام برم خدمت🫠🫶
بعضی اتفاق ها تو زندگی انگار شبیه به یک قطار هستن که ادم ها برای مدتی مسافرش میشن و بعد بازهم قطار به حرکتش ادامه میده، مثل پاسگاه لب مرز که هنوز هم درگیر اتفاقات سخته اما مسافرینش حالا پسرهای دیگه ای هستن خدا همشون رو حفظ کنه🌷
دوس داشتم واکنش خانوادهش بعد از اینکه میفهمن پسرشون لب مرز خدمت کرده چی بوده به هر حال ممنون از پادکست آن
دو قسمت قبلی رو چند هفته قبل گوش کردم و به نظرم حق مطلب رو تو مترو و اتوبوس نتونستم بهشون ادا کنم اما خب امروز از مشهد اومدم تایباد و تو بیابونا و زیر باد تایباد ادامهش رو گوش کردم هر سربازی که اینجا میدیدم حس میکردم سرنوشت هومن رو داشته و نکته دیگه اینکه ما هیچ کدوم آدمای قبل سربازی نشدیم و همهمون یه جایی یه قسمت از روحمون رو به شیطان فروختیم خیلی ازت ممنونم که بعد از ۴_۵ سال منو بردی به دوران سربازی
سلام آقا مرسن ممنون از شما و آقا هومن که خاطره هاشون رو با ما به اشتراک گذاشتن نمیدونم نظراتو میخونه یا نه اما .. تو چی کشیدی پسر!من با شنیدن داستانت کمی تونستم حال و هواتو درک کنم اما بودن تو اون وضعیت ی چیز دیگ است ، تصور من از مرزبانی چی بود وچیشد! داشتن درگیری، ترس، لذت از طبیعت بکر، سکوت شب و سکوت شب.. اینو خوب میفهمم اون ظلمت شب ی چیز خیلی متضاده تو همزمان وهم داری و در عین حال لذت میبری ی چیزی که هرجایی نمیشه بدست آورد. ستارهها و آسمون رو با کیفیت HDانگار میبینی. و دراخر دست مریزاد
سال ۸۵ رفتم خدمت و افتادم ۰۵ کرمان ، سخت بود و سخت گذشت اما باعث شد که بزرگتر بشم و رفیق های خوبی هم پیدا کردم و هنوزم باهاشون در ارتباطم ، به سرباز ها بیشتر احترام بزارید ، لحظات سختی رو پشت سر گزاشتن...
هومن جان امید به آبی شدن آسمون دلت.امیدوارم این وطن هم یه روزی آسمون آبی رو ببینه😔 ممنون ازت مرسن عزیز ☘️
هومن جان من می دونم چی کشیدی پسر. فقط ما حتی اسلحه درست و حسابی هم نداشتیم
مرسی بابت این ۴ اپیزود... باعث شدین ما دخترا هم یکم از سربازی و سختیهاش رو درک کنیم...🥲
شاید روایت این داستان و اتفاقاتی که برای هومن عزیز در طول دوران سربازی افتاده برای شنونده هایی که طعم سربازی رو نچشیدن جذاب نباشه ولی برای امثال من و ما گوشه های هم زاویه و همگنی در روایتی که گفته شد با اتفاقاتی که برای خودمون افتاده، میشنویم و برامون تجدید خاطره میشه. خاطراتی که خیلی شیرین،جذاب،عجیب و گاهاً ترسناکه که هیچ زمان دوست نداری دوباره برات تکرار بشه. بعضی اتفاقات جالب ، تنها برای یکبار لذت چشیدن طعمش دلنشینه. و سربازی یکی از همین نوع اتفاقاته. ممنون مرسن عزیز،ممنون هومن عزیز❤️🤍💚🙏🏼
عجب اپیزود تکان دهندهای. برای امثال من، موضوع مرزبانی ناشناخته و مبهم بوده. واقعا نمیدونستم چه شرایطی داره. و حالا کمی بیشتر درکش میکنم. ترسناکترین بخشش اینه که این شرایط، مثل جنگ نیست که شروع و تموم بشه. یک موضوع دائمی و خطر همیشگیه. و این خیلی وحشتناکه