در نظربازی ما بیخبران حیرانند ۱۹۳
Description
غزل نمره ۱۹۳
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
در نظربازی ما بیخبران حيرانند
من چنينم که نمودم دگر ايشان دانند
وصف رخسار چو خورشید ز خفاش مپرس
(وصل خورشيد به شبپره اعمی نرسد)
که در آن آینه صاحبنظران حیرانند
عاقلان نقطهی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در اين دايره سرگردانند
جلوهگاه رخ او ديدهی من تنها نيست
ماه و خورشيد (همین) هم اين آينه میگردانند
عهد ما با لب شيريندهنان بست خدا
ما همه بنده و اين قوم خداوندانند
مفلسانيم و هوای می و مطرب داريم
آه اگر خرقهی پشمين به گرو نستانند
لاف عشق و گله از يار زهی لاف (گزاف، خلاف) دروغ
عشقبازان چنين مستحق هجرانند
مگرم چشم سياه تو بياموزد کار
ور نه مستوری و مستی همهکس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه (باک) شد
ديو بگريزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از انديشهی ما مغبچگان
بعد از اين خرقهی صوفی به گرو نستانند
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
عالی بود☕🍂🥺