مراقب باش-ریموند کارور
Update: 2024-06-09
32
Description
مراقب باش
نوشته ریموند کارور،ترجمه فرزانه طاهری
راوی:آرمین محمدپور
با همراهی نگار صفری
کاور:حمیدرضا عسگری
با تشکر ویژه از هانیه یزدانی
----------
اسپانسر این اپیزود کسب و کار خودمونه،لطفا در اینستاگرام این اسم رو سرچ کنین
Royarmin.pharmacy
و یا اینجا کلیک کنین
در این صفحه ما مطالب علمی براتون مینویسیم،محصولات آرایشی بهداشتی ،مکملها و محصولات مراقبت از مو رو معرفی میکنیم،مشاوره رایگان میدیم و در نهایت هم فروش محصولات رو با ارسال به سراسر کشور انجام میدیم
تا ۲۰ تیرماه میتونین با کد تخفیفی که در اپیزود گفتم هر محصولی که خواستین رو با ۱۰ درصد تخفیف از ما خریداری کنین
در رویارمین فارماسی منتظر دیدنتون هستیم
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
In Channel
تشکر بابت توضیحات خوب خانوم صفری. فقط انتهای تفسیر خانوم صفری مبنی بر اینکه «شخصیت مرد داستان، هرجا بخواهد ترک عادت میکند و هرجا نخواهد نمیکند لذا الکل را به خواست خودش ترک نمیکند» نپسندیدم و احساس کردم برداشتشون شخصی شده. نشانههای تغییر رو به بهبود مرد در اثر دوری از زنش، به وضوح در سراسر داستان بود. همین که شامپاین(الکل ضعیف تر) را جایگزین کرده بود و همان مقدار را هم میخواست مخفی کند، قدمی مثبت بود. زنش نیز شمارهاش را به زن صاحبخانه داد تا باز برگردد. و حل شدن مشکل شنوایی مرد در پایان...
صدات آشناست یه دور نزدیک
و زن با لباسی تابستانی و کیفی با گلهای آفتابگردان که مرد تا به حال ندیده بوده است. باید به جایی برود و ...یک روز راجع به چیزهای مهمی حرف بزنند...
اگر بیدار می شد و نمی توانست بشنود و سقف هم در چند سانتی متری سرش بود.. شنید که پیرزن ؛شوهر مرحومش را یک جوری به او ربط می دهد... انگار پایان خوبی در انتظار مرد نیست...مردی که هر روز به نظم زندهگی بی خیال تر می شود...دونات و شامپاین می خورد ؛با ریش های نتراشیده وپیژامه است...حتی نظم شامپاین خوردن با لیوان را هم به هم می زند..و اگر روز روی کاناپه خوابش ببرد ؛مهم نیست....و" این آغاز یک پایان است." شاید شبیه سگ بولداگی که زنجیرش را با خود می برد... اما ملتمسانه از زن می خواهد که"مراقب باشد"
سلام.ممنون که برگشتین. این داستان منو یاد این شعر نامجو می ندازه: یه روز از خواب پا می شی می بینی رفتی به باد هیچ کس دور و برت نیست؛همه رو بردی زیاد این که لنگ در هوایی؛صبحونت شده سیگار و چایی... ای عرش کبریایی چیه پس تو سرت کی با ما راه میایی..جون مادرت "مراقب باش" در این داستان ؛مردی را می بینم که داره به باد می ره...سقف زندگیش کوتاه شده...سرش را که کج می کنه؛تا مایع گرم در دالان های تاریک گوشش حرکت کنه:"تمام اشیای میدان دیدش..تمام اشیا زندگی اش...انگار در انتهای اتاق باشد. اگر بیدار می شد
ممنون میشم پس از شنیدن این قسمت، نظراتتون رو راجع به داستان بدونم.
چقدر اتفاق خوب، خوش قولی شما، برگشتن دوباره، این داستان عالی، اون تحلیل عالیتر انتهای اپیزود، خلاصه همه چی عالی👌 امیدوارم که بیزنس جدید هم خیلی موفق باشه🙏
خوش برگشتین ، امیدوارم کسب و کار جدیدتون پر برکت باشه . من اصلا اهل داستان کوتاه نبودم از وقتی با شما آشنا شدم بیشتر به این ژانر میپردازم البته هنوز هم داستان کوتاه های فارسی رو نمیتونم تحمل کنم 😊😊 از این داستان لذت بردم ، ممنون از نگار عزیز برای این انتخاب که موجب آشنایی من با نویسنده ای جدید شد
خوشحالم ادامه پیدا کردین!
چه خوب که برگشتید!
خوش برگشتین، با آرزوی موفقیت برای کسب و کارتون ✌🏼