مراقب باش-ریموند کارور
Update: 2024-06-0921
Description
مراقب باش
نوشته ریموند کارور،ترجمه فرزانه طاهری
راوی:آرمین محمدپور
با همراهی نگار صفری
کاور:حمیدرضا عسگری
با تشکر ویژه از هانیه یزدانی
----------
اسپانسر این اپیزود کسب و کار خودمونه،لطفا در اینستاگرام این اسم رو سرچ کنین
Royarmin.pharmacy
و یا اینجا کلیک کنین
در این صفحه ما مطالب علمی براتون مینویسیم،محصولات آرایشی بهداشتی ،مکملها و محصولات مراقبت از مو رو معرفی میکنیم،مشاوره رایگان میدیم و در نهایت هم فروش محصولات رو با ارسال به سراسر کشور انجام میدیم
تا ۲۰ تیرماه میتونین با کد تخفیفی که در اپیزود گفتم هر محصولی که خواستین رو با ۱۰ درصد تخفیف از ما خریداری کنین
در رویارمین فارماسی منتظر دیدنتون هستیم
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Top Podcasts
The Best New Comedy Podcast Right Now – June 2024The Best News Podcast Right Now – June 2024The Best New Business Podcast Right Now – June 2024The Best New Sports Podcast Right Now – June 2024The Best New True Crime Podcast Right Now – June 2024The Best New Joe Rogan Experience Podcast Right Now – June 20The Best New Dan Bongino Show Podcast Right Now – June 20The Best New Mark Levin Podcast – June 2024
In Channel
صدات آشناست یه دور نزدیک
و زن با لباسی تابستانی و کیفی با گلهای آفتابگردان که مرد تا به حال ندیده بوده است. باید به جایی برود و ...یک روز راجع به چیزهای مهمی حرف بزنند...
اگر بیدار می شد و نمی توانست بشنود و سقف هم در چند سانتی متری سرش بود.. شنید که پیرزن ؛شوهر مرحومش را یک جوری به او ربط می دهد... انگار پایان خوبی در انتظار مرد نیست...مردی که هر روز به نظم زندهگی بی خیال تر می شود...دونات و شامپاین می خورد ؛با ریش های نتراشیده وپیژامه است...حتی نظم شامپاین خوردن با لیوان را هم به هم می زند..و اگر روز روی کاناپه خوابش ببرد ؛مهم نیست....و" این آغاز یک پایان است." شاید شبیه سگ بولداگی که زنجیرش را با خود می برد... اما ملتمسانه از زن می خواهد که"مراقب باشد"
سلام.ممنون که برگشتین. این داستان منو یاد این شعر نامجو می ندازه: یه روز از خواب پا می شی می بینی رفتی به باد هیچ کس دور و برت نیست؛همه رو بردی زیاد این که لنگ در هوایی؛صبحونت شده سیگار و چایی... ای عرش کبریایی چیه پس تو سرت کی با ما راه میایی..جون مادرت "مراقب باش" در این داستان ؛مردی را می بینم که داره به باد می ره...سقف زندگیش کوتاه شده...سرش را که کج می کنه؛تا مایع گرم در دالان های تاریک گوشش حرکت کنه:"تمام اشیای میدان دیدش..تمام اشیا زندگی اش...انگار در انتهای اتاق باشد. اگر بیدار می شد
ممنون میشم پس از شنیدن این قسمت، نظراتتون رو راجع به داستان بدونم.
چقدر اتفاق خوب، خوش قولی شما، برگشتن دوباره، این داستان عالی، اون تحلیل عالیتر انتهای اپیزود، خلاصه همه چی عالی👌 امیدوارم که بیزنس جدید هم خیلی موفق باشه🙏
خوش برگشتین ، امیدوارم کسب و کار جدیدتون پر برکت باشه . من اصلا اهل داستان کوتاه نبودم از وقتی با شما آشنا شدم بیشتر به این ژانر میپردازم البته هنوز هم داستان کوتاه های فارسی رو نمیتونم تحمل کنم 😊😊 از این داستان لذت بردم ، ممنون از نگار عزیز برای این انتخاب که موجب آشنایی من با نویسنده ای جدید شد
خوشحالم ادامه پیدا کردین!
چه خوب که برگشتید!
خوش برگشتین، با آرزوی موفقیت برای کسب و کارتون ✌🏼