Discoverرواق / Ravaqگداخت جان که شود کار دل تمام و نشد ۱۶۸
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد ۱۶۸

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد ۱۶۸

Update: 2024-11-171
Share

Description

«««««🍷می‌بهـا»»»»»

غزل نمره ۱۶۸

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان


گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

بسوختيم در اين آرزوی خام و نشد


به لابه (طنز) گفت شبی مير مجلس تو شوم

شدم به رغبت خويشش کمين غلام و نشد


پيام داد که خواهم نشست با رندان

بشد به رندی و دردی‌کشيم نام و نشد


رواست در بر اگر می‌تپد کبوتر دل

که ديد در ره خود تاب و پيچ دام و نشد


بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل

چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد


به کوی عشق منه بی‌دليل راه قدم

که من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد


فغان که در طلب گنج‌نامه‌ی مقصود

شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد


دريغ و درد که در جست‌وجوی گنج حضور

بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد


هزار حيله برانگيخت حافظ از سر فکر

در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد



Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Comments 
In Channel
loading
00:00
00:00
x

0.5x

0.8x

1.0x

1.25x

1.5x

2.0x

3.0x

Sleep Timer

Off

End of Episode

5 Minutes

10 Minutes

15 Minutes

30 Minutes

45 Minutes

60 Minutes

120 Minutes

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد ۱۶۸

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد ۱۶۸

فرزآن