اپیزود بیست و پنجم - من زاده مهاجرتم قسمت چهارم (آخر)
Description
داستان من زاده مهاجرتم، فقط داستان مریم و خونوادهش نیست، داستان مردمیه که مهاجرت اجباری زندگیشون رو برای همیشه تغییر داد.
دونیت به پادکست آن در سایت حامی باش: https://hamibash.com/onpodcast
حمایت از خارج از کشور: https://www.buymeacoffee.com/onpodcast
اینستاگرام: https://Instagram.com/_u/thisisonpodcast
توییتر: https://twitter.com/thisisonpodcast
پادکست مزگو: https://mazgoo.podbean.com/
پلی لیست موزیکهای این اپیزود در اسپاتیفای:
https://open.spotify.com/playlist/6gmYxYBuLYg0ORbxX5tY4q?si=16558e0a6e7b4525
موزیکهای این اپیزود:
Le Trio Joubran - More Than Once
Khaled Mouzanar - Capharspleen
Dhafer Youssef - Birds Canticum Birds Requiem Suite
Hossein Alizadeh - Requiem (Marsieh)
Khaled Mouzanar - Yonas
Desert Song - Yshai Afterman
Armand Amar - Immigration
Fishbach - Ajmal Logha (Un beau langage)
PayPal (حمایت از خارج از کشور): https://www.paypal.com/paypalme/mersenarabzadeh
Buy me a coffee (حمایت از خارج از کشور): https://www.buymeacoffee.com/onpodcast
سایت حامی باش (حمایت از داخل کشور): https://hamibash.com/onpodcast
اینستاگرام: https://Instagram.com/_u/thisisonpodcast
توییتر: https://twitter.com/thisisonpodcast
ِYouTube Channel: https://youtube.com/c/mersenlog
موضوعی بود که کمتر بهش پرداخته شده و با روی دیگری از دیکتاتوری صدام آشنا شدم که نمیدونستم
مریم جان سلام. داستان زندگیت بسیار نزدیک و دور از منه . خانواده من خیلی سال قبل از خانواده تو از عراق به ایران اومدند و اون موقع جنگ و اجبار نبوده . فقط خواستند به وطنشون برگردند و از بغداد به کرمانشاه و سپس مشهد مهاجرت کردند . مادر بزرگ پدرم اصلا فارسی بلد نبودند و اسمشون ملا صفیه عرب بوده و توی مشهد مجالس روضه به زبان عربی برگزار میکرده. ما مطمئنا روزهای سخت شما رو نداشتیم ولی من الان دوباره برگشتم عراق . دخترم دورگه ست همزمان بیا و تعال یاد میگیره و من نگران تر از قبل چشم دوختم به آینده
چقدر با این ۴ اپیزود گریه کردم😔
خیلی داستان تلخی بود مخصوصا وقتی فهمیدم با مریم فتاح بچه یک محل بودیم... دنیا جای وحشتناکیه واقعا
باید دست و قلم نویسنده این چهار اپیزود رو طلا گرفت . چقدر رسا و مملو از احساس .عالی دست مریزاد .زنده باد انسانیت..
🌹🌹🌹
داستان مريم عزيز بينهايت رويايي بود نسبت به خانواده هايي كه تو ايران نتونستن شناسناه بگيرن مثل اونا ما چند هزار نفري كه سجلاي قديميمون از بين رفته بود و تا الان ١٤٠٢ تبعه عراقي محسوب ميشيم مثل خانواده مريم شناسنامه ايراني نداريم و نه ويزايي كه باهاش بريم عراقو حقوق و املاك اجداديمونً و پس بگيريم يا حتي مشايه اربعين بريم،… مايي كه نه حق خريد ملك داريم و نه سوار هواپيما شدن و نه حق شهروندي و نه انساني نه به مدارك فعلي ما و تمام تلاشامون براي تابعيت ايران محلي نميزارن نه ما نه فرزندان ما .ما تبعيض و دردو با تمام وجود تو ايران چشيديم مثل پدرامون با تمام درداشون توي عراق و اين داستان هنوز تموم نشده ما عجماي عراق و عرباي ايران مايي كه حلقه وصل تمدن دو كشوريم و له شدگان بعمد هردو كشور اين زخم هنوز بازه و اين حكومت تونست ثابت كنه ديكتاتوري هنوز هست…😊
چقدر جمله هات شبیه جمله هامه...بغض از گلوم نمیره
واقعا قصه غم انگیز و عبرت آمیزی بود.... درک این همه سختی، دوری و رنج که به ناحق به این آدم ها تحمیل شده بود از عهده امثال من بر نمیاد... 😔 ممنون از شما بابت تعریف کردنش🙏
چه قلم و چه حکایتی ... ۳ جا اشکم ریخت ... از جزئیات اون جنگ لعنتی خیلی چیزا میدونستیم ولی این اولین بار حکایتا هزاران مهاجر ایرانی توی عراقو میشنیدم .
این عکسایی که میذارید مال شخصیت های اصلیه یاعکس واقعییه اونانیست ممنونم
عالی عالی بود ممنونم ❤
#maryamfattah مریم عزیز، لحظه لحظه ی ماجرای خانواده ت همون طور که از دلت اومده بود عجیب به دلم نشست و با خیلی از لحظات اون بغض کردم و گریه کردم و با خودم فکر کردم اون موقع که خانواده ای هم وطنانم تحت چنین فشارهایی بودن، من کجا بودم؟ هیچ خبر داشتم که خانواده ای از هم وطنانم داشتن با غم غریبی و غربت در هر دو دیار خودشون سر می کردن؟
این داستان بسسسیار عالی نشان داد که چقدررر همه ی ما هم سرنوشتیم چقدر همه ی ما انسانها در تمام جهان همچون اعضای یک خانواده ایم و چقدررر خطوط مرزی، بی معناست، نژاد احمقانه است و ملیت افسانه
لعنت به صدام ،لعنت به تمام دیکتاتورها ، لعنت به مهاجرت ... این داستان برای ما جنوبی ها چقدر آشناست😌
تشکر از انتخابتون جناب مرسن
خیلی قشنگ بود این اپیزود ۴ قسمتی.قلبم ریش ریش شد و روحمو با خودش برد
سلام مرسن عزیز دوست مه بان و زحمتکش من و ما، که تمام این تلاشها رو انجام میدی تا نقطه های کور ذهن ما رو برای خودمون م شکافی کنیم و متوجه بشیم در بعضی مسائل چقدر کوته بینانه به مسائل جاری زندگی و سایر مردم نگاه میکردیم و خودمون رو از خیلی مسائل که به خودمون هم ربط داره تبرئه میکنیم ...ساده تر بگم منه یاسر که در حال حاضر 43 بهار از زندگی خودم رو پشت سرگذاشتم و خودم رو شاید در سطح بالایی از تفکر اجتماعی میدیدیم!! ، در عین حال که همیشه این جمله رو به زبون میآوردم، که ما هرچقدر هم آگاه باشیم باز هم تشنه یادگیری هستیم ولی غرور سراسر وجودمون رو گرفته که {{من بیشتر از تو میفهمم}} ... که این سرآغاز یک قضاوت نادرست و شاید در بدترین حالت یک تصمیم اشتباه باشه که تبعات اون رو به هزاران هزار اتفاق ناگوار یا خاطره بد (در بهترین حالت)، خاتمه میده ... اینجور بگم که من با اینکه شاید 3 بار به عراق رفتم و هر دفعه رفتنم، برعکس کسایی که با من میومدن ، دلیل مذهبی نداشت ولی در انتهای سفر بیشترین توشه ای که با خودم میاوردم یک نوع تفکر بد نسبت به مردم کشور عراق بود ... من مردم شهرهای بصره ، بغداد ، نجف ، کربل
چقدر تلخ و چقدر شنیدنی... من موقع جنگ نبودم و مطالعات تاریخی هم نداشتم. تصور این اتفاقات رو هم نمیکردم هیچوقت واقعا چقدر انسان میتونه ظالم باشه دنیا چقدر میتونه بی رحم باشه...
ممنون از مریم عزیز که داستان زندگی شو با ما به اشتراک گذاشت و همچنین مرسن عزیز که با صدای گرم و لحن زیبا این روایت رو بازگو کرد. مریم جان برای شما آرزوی موفقیت و سربلندی دارم. به امید آزادی ایران عزیزمون،💖 زن،زندگی،آزادی