اپیزود ۳۵: بازگشت ابشالوم به اورشلیم
Description
۱۴وقتی یوآب فهمید که پادشاه چقدر مشتاق دیدار ابشالوم است، ۲ بدنبال زنی حکیم فرستاد که در شهر تقوع زندگی میکرد. یوآب به آن زن گفت: «خودت را به قیافة زنی که مدت طولانی است عزادار میباشد دربیاور؛ لباس عزا بپوش و موهایت را شانه نکن. ۳ بعد پیش پادشاه برو و این سخنان را که به تو میگویم به او بگو.» سپس به او یاد داد چه بگوید. ۴ وقتی آن زن نزد پادشاه رسید، تعظیم کرد و گفت: «ای پادشاه، به دادم برس!» ۵ و ۶ پادشاه پرسید: «چه شده است؟» عرض کرد: «من زن بیوهای هستم. دو پسر داشتم. یک روز آن دو در صحرا دعوا کردند و چون کسی نبود آنها را از هم جدا کند، یکی از ایشان به دست دیگری کشته شد. ۷ حال تمام قوم و خویشانم میخواهند پسر دیگرم را به آنها تسلیم کنم تا او را به جرم قتل برادرش، بکشند. ولی اگر من این کار بکنم، دیگر کسی برایم باقی نمیماند و نسل شوهر مرحومم از روی زمین برانداخته میشود.» ۸ پادشاه به او گفت: «با خیال راحت به خانه برو. ترتیب کار را خواهم داد.» ۹ زن گفت: «ای پادشاه، تقصیر به گردن من و خانواده ام می باشد و پادشاه و تختش بی تقصیر!» ۱۰ پادشاه فرمود: «اگر کسی به تو چیزی گفت، او را نزد من بیاور. کاری می کنم که او هرگز مزاحم تو نشود.» ۱۱ سپس آن زن به پادشاه گفت: «ای پادشاه، به خداوند، خدایتان قسم یاد کنید که نخواهيد گذاشت خویشاوند من انتقام خون پسرم را از پسر دیگرم بگیرد و او را بکشد.»