ایوب باب ۱ , ۲

ایوب باب ۱ , ۲

Update: 2023-12-02
Share

Description

1:1 در دیار عوص مردی بود ایوب نام. آن مرد بی‌عیب و صالح بود؛ از خدا می‌ترسید و از بدی اجتناب می‌کرد.2برای ایوب هفت پسر و سه دختر زاده شد.3دارایی او هفت هزار گوسفند، سه هزار شتر، پانصد جفت گاو و پانصد الاغ ماده بود، و خدمتکاران بسیار زیاد داشت. ایوب از تمامی مردمان مشرق‌زمین بزرگتر بود.4پسرانش هر یک به نوبۀ خود ضیافتی در خانۀ خویش می‌دادند و فرستاده، سه خواهر خود را دعوت می‌کردند تا با ایشان بخورند و بیاشامند.5و چون دورۀ روزهای میهمانی ایشان به پایان می‌رسید، ایوب از پی ایشان فرستاده، تقدیسشان می‌کرد، و صبح زود برخاسته، به شمار همۀ آنان قربانی تمام‌سوز تقدیم می‌نمود. زیرا ایوب می‌گفت: «شاید فرزندانم گناه ورزیده و در دل خود به خدا لعن کرده باشند.» ایوب همواره چنین می‌کرد.6روزی پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند شرفیاب شوند. شیطان نیز در میان ایشان آمد.7خداوند از شیطان پرسید: «از کجا می‌آیی؟» شیطان به خداوند پاسخ داد: «از گشت و گذار در زمین و سِیر کردن در آن.»8خداوند گفت: «آیا خادم من ایوب را ملاحظه کرده‌ای؟ کسی مانند او بر زمین نیست. مردی بی‌عیب و صالح که از خدا می‌ترسد و از بدی اجتناب می‌کند.»9شیطان در پاسخ خداوند گفت: «آیا ایوب بی‌چشمداشت از خدا می‌ترسد؟10آیا جز این است که گِرد او و اهل خانه و همۀ اموالش از هر سو حصار کشیده‌ای؟ تو دسترنج او را برکت داده‌ای، و چارپایانش در زمین افزون گشته‌اند.11اما اکنون دست خود دراز کن و هرآنچه دارد لمس نما، که رو در رو تو را لعن خواهد کرد.»12خداوند به شیطان گفت: «اینک هرآنچه دارد در دست توست. فقط دستت را بر خودِ او دراز مکن.» پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت.13روزی پسران و دختران ایوب در خانۀ برادر بزرگ خود به خوردن و نوشیدن مشغول بودند،14که قاصدی نزد ایوب آمد و گفت: «گاوها شخم می‌زدند و ماده‌الاغان در کنار آنها می‌چریدند،15که صَبایان حمله آورده، آنها را به یغما بردند و خدمتکاران را از دم تیغ گذراندند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»16او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «آتش خدا از آسمان فرو~افتاد و گله و خدمتکاران را در کام کشیده، سوزانید. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»17او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «کَلدانیان سه دسته شدند و بر شتران هجوم آورده، آنها را به یغما بردند و خدمتکاران را نیز از دم تیغ گذراندند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»18او هنوز سخن می‌گفت که دیگری آمد و گفت: «پسران و دخترانت در خانۀ برادر بزرگ خود به خوردن و نوشیدن مشغول بودند،19که ناگاه تندبادی از جانب بیابان وزیده، چهار گوشۀ خانه را زد و خانه بر جوانان فرو~ریخت، و مردند. تنها من جان به در بردم تا تو را خبر دهم.»20آنگاه ایوب برخاسته، ردای خود چاک زد و سر خویش تراشید، و بر زمین افتاده، پرستش‌کنان21گفت: «عریان از رَحِم مادر بیرون آمدم و عریان نیز باز خواهم گشت. خداوند داد و خداوند گرفت! نام خداوند متبارک باد!»22در این همه، ایوب گناه نکرد و به خدا بی‌انصافی نسبت نداد.

2:1 روزی دیگر پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند شرفیاب شوند. شیطان نیز در میان آنها آمد تا به حضور خداوند شرفیاب شود.2خداوند از شیطان پرسید: «از کجا می‌آیی؟» شیطان پاسخ داد: «از گشت و گذار در زمین و سِیر کردن در آن.»3آنگاه خداوند به شیطان گفت: «آیا خادم من ایوب را ملاحظه کردی؟ کسی مانند او بر زمین نیست، مردی بی‌عیب و صالح که از خدا می‌ترسد و از بدی اجتناب می‌کند. او همچنان کاملیت خود را حفظ کرده است، هرچند مرا بر ضد او برانگیختی تا او را بی‌سبب ضرر رسانم.»4شیطان در پاسخ خداوند گفت: «پوست به عوض پوست! انسان هر چه دارد برای جان خود خواهد داد.5اکنون دست خود دراز کرده، گوشت و استخوانِ او را لمس کن و او رو در رو تو را لعن خواهد کرد.»6خداوند به شیطان گفت: «اینک او در دست توست. فقط جانِ او را حفظ کن.»7پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت، و ایوب را از کف پا تا تارَکِ سر به دُملهایی دردناک مبتلا ساخت.8پس او تکه سفالی برگرفت تا در حالی که در خاکستر نشسته بود، خود را با آن بخراشد.9آنگاه زنش به او گفت: «آیا همچنان کاملیت خود را حفظ می‌کنی؟ خدا را لعن کن و بمیر!»10او وی را گفت: «همچون یکی از زنان ابله سخن می‌گویی! آیا نیکویی را از خدا بپذیریم و بدی را نپذیریم؟» و در این همه، ایوب به لبان خود گناه نکرد.11و چون سه دوست ایوب، یعنی اِلیفازِ تیمانی، بِلدَدِ شوحی و صوفَرِ نَعَماتی از این همه بلا که بر سر او آمده بود آگاهی یافتند، هر یک از مکانِ خویش روانه شده، با یکدیگر ملاقات کردند تا رفته با او ماتم کنند و تسلایش دهند.12چون از دور او را دیدند، نشناختند. پس آواز خود را بلند کرده، گریستند و ردای خویش چاک زدند و خاک به هوا افشانده، بر سر خود ریختند.13آنگاه هفت شبانه روز همراه وی بر زمین نشستند، و هیچ‌یک به او سخنی نگفتند، زیرا دیدند که درد او بسیار عظیم است.

Comments 
00:00
00:00
x

0.5x

0.8x

1.0x

1.25x

1.5x

2.0x

3.0x

Sleep Timer

Off

End of Episode

5 Minutes

10 Minutes

15 Minutes

30 Minutes

45 Minutes

60 Minutes

120 Minutes

ایوب باب ۱ , ۲

ایوب باب ۱ , ۲

Christadelphian Isolation League