بیگانه (بخش آخر)
Update: 2023-04-20
188
Description
پس گفتار
مدت ها پیش بیگانه را در یک جمله خلاصه کردم که می دانم بسیار پارادوکسی بود: در جامعه ما، هر کسی که در مراسم تدفین مادرش گریه نکند می تواند محکوم به مرگ شود. منظور من ساده بود.منظورم این بود که قهرمان این کتاب برای این محکوم به مرگ می شود که حاضر نیست در بازی شرکت کند.به این معنا، او با جامعه ای که در آن زندگی می کند بیگانه است، در حاشیه اش پرسه می زند، در حاشیه زندگی است، تنها و پر از تمنای لذت. به همین دلیل، عده ای از خواننده ها_شنونده ها وسوسه شدند او را مطرود ببینند و به حساب آورند. اما اگر بخواهیم به تصویری دقیق تر از شخصیت او برسیم، یا به تصویری که با مقصود نویسنده تطبیق بیشتری داشته باشد، باید از خودمان بپرسیم به چه ترتیب و از چه جهتی مورسو در بازی شرکت نمی کند. جوابش ساده است: حاضر نیست دروغ بگوید. دروغ گفتن در ضمن، و علی الخصوص، گفتن چیزی بیش از آن است که راست است و حقیقت دارد، و در مورد قلب آدمی، به زبان آوردن چیزی بیش از آنی است که واقعا احساس می کند...ما همه مان هر روز این کار را می کنیم تا زندگی را ساده تر کنیم. اما بر خلاف ظواهر، مورسو نمی خواهد زندگی را ساده تر کند. هر چه هست همان را می گوید و حاضر نیست احساساتش را پنهان کند و جامعه فورا احساس تهدید می کند. مثلا از او می خواهند بگوید از قتلی که کرده پشیمان است؛ طبق قاعده ای که از ازل بوده. اما او جواب می دهد بیشتر از آن که پشیمان باشد اعصابش از کاری که کرده خرد است. و همین تفاوت ظریف است که باعث می شود محکومش کنند...پس برای من، مورسو مطرود نیست، بلکه آدم بیچاره عریانی می باشد که عاشق آفتابی است که هیچ سایه ای به جا نمی گذارد. نه تنها بی احساس نیست، بلکه درست به عکس شوری قوی و برای همین عمیق دارد، شور مطلق، شور حقیقت. این حقیقت اما حقیقتی منفی است، حقیقتی زاده از زیستن و احساس کردن، اما بی این حقیقت منفی هرگز نه می توان بر خود چیره شد و نه بر جهان...پس پر بیراه نیست اگر بگوییم "بیگانه" داستان مردی است که، بی هیچ تظاهر قهرمانانه، حاضر است برای حقیقت جان دهد. در ضمن، یک بار هم گفته بودم، باز خیلی پارادوکسی، که سعی کرده ام مورسو را طوری خلق کنم که نمونه تنها مسیحی باشد که ما شایستگی اش را داریم. پس از این توضیحات باید روشن شده باشد که قصدم اصلا کفر گویی نبوده. بلکه صرفا ابراز محبتی طعنه آمیز بود که هر هنرمندی حق دارد نسبت به شخصیت هایی که خلق کرده است داشته باشد
گوینده: سجاد صفری
مدت ها پیش بیگانه را در یک جمله خلاصه کردم که می دانم بسیار پارادوکسی بود: در جامعه ما، هر کسی که در مراسم تدفین مادرش گریه نکند می تواند محکوم به مرگ شود. منظور من ساده بود.منظورم این بود که قهرمان این کتاب برای این محکوم به مرگ می شود که حاضر نیست در بازی شرکت کند.به این معنا، او با جامعه ای که در آن زندگی می کند بیگانه است، در حاشیه اش پرسه می زند، در حاشیه زندگی است، تنها و پر از تمنای لذت. به همین دلیل، عده ای از خواننده ها_شنونده ها وسوسه شدند او را مطرود ببینند و به حساب آورند. اما اگر بخواهیم به تصویری دقیق تر از شخصیت او برسیم، یا به تصویری که با مقصود نویسنده تطبیق بیشتری داشته باشد، باید از خودمان بپرسیم به چه ترتیب و از چه جهتی مورسو در بازی شرکت نمی کند. جوابش ساده است: حاضر نیست دروغ بگوید. دروغ گفتن در ضمن، و علی الخصوص، گفتن چیزی بیش از آن است که راست است و حقیقت دارد، و در مورد قلب آدمی، به زبان آوردن چیزی بیش از آنی است که واقعا احساس می کند...ما همه مان هر روز این کار را می کنیم تا زندگی را ساده تر کنیم. اما بر خلاف ظواهر، مورسو نمی خواهد زندگی را ساده تر کند. هر چه هست همان را می گوید و حاضر نیست احساساتش را پنهان کند و جامعه فورا احساس تهدید می کند. مثلا از او می خواهند بگوید از قتلی که کرده پشیمان است؛ طبق قاعده ای که از ازل بوده. اما او جواب می دهد بیشتر از آن که پشیمان باشد اعصابش از کاری که کرده خرد است. و همین تفاوت ظریف است که باعث می شود محکومش کنند...پس برای من، مورسو مطرود نیست، بلکه آدم بیچاره عریانی می باشد که عاشق آفتابی است که هیچ سایه ای به جا نمی گذارد. نه تنها بی احساس نیست، بلکه درست به عکس شوری قوی و برای همین عمیق دارد، شور مطلق، شور حقیقت. این حقیقت اما حقیقتی منفی است، حقیقتی زاده از زیستن و احساس کردن، اما بی این حقیقت منفی هرگز نه می توان بر خود چیره شد و نه بر جهان...پس پر بیراه نیست اگر بگوییم "بیگانه" داستان مردی است که، بی هیچ تظاهر قهرمانانه، حاضر است برای حقیقت جان دهد. در ضمن، یک بار هم گفته بودم، باز خیلی پارادوکسی، که سعی کرده ام مورسو را طوری خلق کنم که نمونه تنها مسیحی باشد که ما شایستگی اش را داریم. پس از این توضیحات باید روشن شده باشد که قصدم اصلا کفر گویی نبوده. بلکه صرفا ابراز محبتی طعنه آمیز بود که هر هنرمندی حق دارد نسبت به شخصیت هایی که خلق کرده است داشته باشد
گوینده: سجاد صفری
In Channel
واقعاً لذت بردم ممنون 🌸
چقدر کتاب خوبی بود و چقدر راوی صداش به شخصیت اصلی میخورد.ممنون از انتخاب خوب و خوانش خوبتون🌹
طبق باور اگزیستانسیالیستها زندگی بیمعنا است. مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد. این بدین معنا است که ما خود را در زندگی مییابیم. آنگاه تصمیم میگیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم.
حس میکنم جزای بیتفاوتی به جریان جامعه باعث شد به این روز بیوفته، انگار جامعهای ک به جریاناتی ک کنارش میگذره بیتفاوت باشه محکوم به نابودیه
فوقالعاده بود هم کتاب و هم صدا و خوانش زیبای شما.ممنونم
عالی بود ممنون از صدای دلنشین و خوانش روان و عالیتون/مرداد ۴۰۴
خوانش خیلی زیبایی داشتین ممنونم و اینکه خیلی کامل و واضح احساسات و حال و هوا رو با کلمه ها بیان میکردین
خیلی ممنونم بسیار عالی بود، موفق باشید 🌹
عالی بود ممنون
مورسو دوست نداشت نقش هایی که از ژرف جامعه بهش تحمیل میشه قبول کنه انگارکه بیگانه بود (مثلاً نقش پسر عزادار، عاشق وفادار، یا قاتل پشیمان)
ممنون از خوانش عالیتون❤
سپاسگزارم🍀🩵
ممنونم از خوانش خوبتون، موفق باشین🌹
سپاسگزارم از خوانش وصداى بسيار زيباتون 🙏🌹
پایان کتاب دوشنبه 5 فروردین 1402
عالی بود ممنون از خوانش زیباتون.
سپاس 🙏🌹
فوق العاده بود ، هم کتاب ، هم خوانش دلنشین شما . ممنونم بابت زحمت شایسته ای که میکشید . درود به شما انسان های فرهیخته .🌸 خداقوت به شما و تیم گردآوری . 🙏🏼
خوانش خیلی خوب بود، موزیک انتخابی هم فوقالعاده بود
خیلی ممنون خوانش عالی و دلنشین بود🌸🙏🏻 در وصف کتاب چیزی برای گفتن ندارم 👌🏼