به نام نامیه مولا ابوتراب حیدر قدح زنم ز می ناب ساقی کوثر بخوانم از ولی الله متقین یکدم امیر معرکه ها پهلوان یل خیبر
جلوه ی ذات حق، خلیفهء مطلق همانکه ذکرش با ، خدا شده مشتق وصف کمالاتش، به سر نمیگنجد آنکه ز وَجه او ، دُر و گوهر ریزد
شه دلدل سوار شیر پروردگار علی یعسوب دین صاحب ذوالفقار
علی الاعلی مولاناعلی **************** شاعر : عباس قلعه
حاج مهدی مختاری
شور
جانا چکار میکنی
۴/۸۸
جانا چه کار میکنی ما را دچار میکنی اَبرو که در هم می کِشی دل را شکار میکنی
چشمت انار می شود دل بی قرار می شود هو هو نزن عدویِ تو پا به فرار می شود
خمار میشود ۳ وقتی علی بر دُل دُل اَش سوار میشود
مولانا مولا علی
وقتی نقاب میزنی بانگ عذاب میزنی غوغا شود وقتی که تو پا به رکاب میزنی وقتی نهیب میزنی ضربه مهیب میزنی جانم به ناز شصت تو سر را عجیب میزنی
قرار میرود قدار میرود وقتی نقاب از چهره اش کنار می رود
مولانا مولا علی
با نعره های حیدری دل را کجا میبری آقا فراوان دیده ام اما تو چیز دیگری کُشته مرا رویِ تو مستم زِ هو هوی تو کافر مسلمان میکند اَبرویِ تو در تویِ تو
محشر میکنم ۳ روزی جهان را مست حیدر میکنم
مولانا مولا علی ************ شاعر : سید سعید ضیاتبار
حاج مهدی مختاری
مدح
زنی از خاک از خورشید
۱۱/۹
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمیتر زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمیتر
که قبل از قصۀ »قالوا بلی» این زن بلی گفتهست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفتهست
ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش میرود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه
نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد
چه بنویسم از آن بیابتدا، بیانتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!
مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم
مدام او وصله میزد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل میبندد دخیل پر بر آن چادر ستون آسمانها میگذارد سر بر آن چادر تیمّم میکند هر روز پیغمبر بر آن چادر
همان چادر که مأوای علی در کوچهها بودهست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بودهست
غمی در جان زهرا میشود تکرار در تکرار صدای گریه میآید به گوشش از در و دیوار تمام آسمانها میشود روی سرش آوار که دارد در وجودش روضه میخواند کسی انگار
برایش روضه میخواند صدایی در دل باران که یا أماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان
خدا را ناگهان در جلوهای دیگر نشان دادند که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند