و حسرتی(شعر شاملو برای آیدا)
Update: 2023-01-21121
Description
۱ نه این برف را دیگر سرِ بازایستادن نیست، برفی که بر ابروی و به موی ما مینشیند تا در آستانهی آیینه چنان در خویشتن نظر کنیم که به وحشت از بلندِ فریادوارِ گُداری به اعماقِ مغاک نظر بردوزی. باری مگر آتشِ قطبی را برافروزی. که برقِ مهربانِ نگاهت آفتاب را بر پولادِ خنجری میگشاید که میباید به دلیری با دردِ بلندِ شبچراغیاش تاب آرم به هنگامی که انعطافِ قلبِ مرا با سختیِ تیغهی خویش آزمونی میکند. نه تردیدی بر جای بِنمانده است مگر قاطعیتِ وجودِ تو کز سرانجامِ خویش به تردیدم میافکند، که تو آن جُرعهی آبی که غلامان به کبوتران مینوشانند از آن پیشتر که خنجر به گلوگاهِشان نهند.
Top Podcasts
The Best New Comedy Podcast Right Now – June 2024The Best News Podcast Right Now – June 2024The Best New Business Podcast Right Now – June 2024The Best New Sports Podcast Right Now – June 2024The Best New True Crime Podcast Right Now – June 2024The Best New Joe Rogan Experience Podcast Right Now – June 20The Best New Dan Bongino Show Podcast Right Now – June 20The Best New Mark Levin Podcast – June 2024
In Channel
این برف چه زیباست وقتی شاملو عشق رافهمید وبه یمن وجودآیدا مفهوم عشق در وجودش زاییده شد وبه بارنشست👌🌹🌹🌹🌹❤
چقدر شاملو خوبه واقعا من در تعجبم مردی گنان عاشق و شیفته اخه چطوری تونسته دو ازدواج نا موفق داشته باشه...!
نه این برف را دیگر سرِ بازایستادن نیست، برفی که بر ابروی و به موی ما مینشیند تا در آستانهی آیینه چنان در خویشتن نظر کنیم که به وحشت از بلندِ فریادوارِ گُداری به اعماقِ مغاک نظر بردوزی. باری مگر آتشِ قطبی را برافروزی. که برقِ مهربانِ نگاهت آفتاب را بر پولادِ خنجری میگشاید که میباید به دلیری با دردِ بلندِ شبچراغیاش تاب آرم به هنگامی که انعطافِ قلبِ مرا با سختیِ تیغهی خویش آزمونی میکند. نه تردیدی بر جای بِنمانده است مگر قاطعیتِ وجودِ تو کز سرانجامِ خویش به تردیدم میافکند، که تو آن جُرعهی آبی که غلامان به کبوتران مینوشانند از آن پیشتر که خنجر به گلوگاهِشان نهند.