Discoverگلستان سعدیگلستان سعدی باب اول حکایت بیست و یکم
گلستان سعدی باب اول حکایت بیست و یکم

گلستان سعدی باب اول حکایت بیست و یکم

Update: 2024-10-04
Share

Description

مردم‌آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجالِ انتقام نبود. سنگ را نگاه همی‌داشت تا زمانی که مَلِک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد. درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی؟ گفت: از جاهت اندیشه همی‌کردم. اکنون که در چاهت دیدم، فرصت غنیمت دانستم.


از همین صدا داستان های فارسی را در رادیو حکایت بشنوید:

https://castbox.fm/va/6123493

از همین صدا افسانه ی هزار و یک شب را بشنوید:

https://castbox.fm/va/6197970

Comments 
loading
In Channel
loading
00:00
00:00
1.0x

0.5x

0.8x

1.0x

1.25x

1.5x

2.0x

3.0x

Sleep Timer

Off

End of Episode

5 Minutes

10 Minutes

15 Minutes

30 Minutes

45 Minutes

60 Minutes

120 Minutes

گلستان سعدی باب اول حکایت بیست و یکم

گلستان سعدی باب اول حکایت بیست و یکم