Discoverگلستان سعدیگلستان سعدی باب اول حکایت هفتم
گلستان سعدی باب اول حکایت هفتم

گلستان سعدی باب اول حکایت هفتم

Update: 2024-09-02
Share

Description

پادشاهی با غلامی عَجَمی در کشتی نشست و غلام، دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده. گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندانکه ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و عیشِ مَلِک از او مُنَغَّص بود. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت: اگر فرمان دهی، من او را به طریقی خامُش گردانم. گفت: غایتِ لطف و کرم باشد.

راوی: مجید غفارنیا

سه تار: استاد احمد عبادی

Comments 
In Channel
loading
00:00
00:00
x

0.5x

0.8x

1.0x

1.25x

1.5x

2.0x

3.0x

Sleep Timer

Off

End of Episode

5 Minutes

10 Minutes

15 Minutes

30 Minutes

45 Minutes

60 Minutes

120 Minutes

گلستان سعدی باب اول حکایت هفتم

گلستان سعدی باب اول حکایت هفتم