Discoverزنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شد
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شد

زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شد

Author: Nazanin Joudat

Subscribed: 72Played: 2,983
Share

Description

نازنین جودت هستم. داستان نویسم. دو مجموعه داستان و پنج رمان چاپ شده دارم و در چندین مجموعه داستان کوتاه با دوستان نویسنده همکاری داشته‌ام. "زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شد" رمانی است که چندین سال مشغول نوشتنش بودم و به دلایلی تصمیم گرفتم آن را به صورت پادکست منتشر کنم
62 Episodes
Reverse
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل شصت و دومزن جوان از قراری عاشقانه و البته ممنوعه برمی‌گردد. چند دقیقه بیشتر تا ساعت منع عبور و مرور نمانده، اما زن عجله‌ای ندارد بس که حالش خوش است. برف نم‌نم می‌بارد. زن دست‌‌هاش را در جیب پیراهنش کرده و آوازی را زیر لب زمزمه می‌کند. نزدیک تیر چراغ برق نفرین شده می‌ایستد. تیری که لامپش همیشه خاموش است اما امشب خیابان را پر نور روشن کرده. نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل شصت و یکمسرشا با سطل آبی که سر شب زندان‌بان براش آورد، سر و صورت و تنش را می‌شوید. آب موهاش را با حوله می‌گیرد و خوب شانه‌شان می‌کند تا گره‌های کهنه باز شوند. گونه‌ی راستش را چند نیشگون ریز می‌گیرد که سرخ شود و زخم روی گونه‌ی چپ را با چند طره موی خاکستری‌ می‌پوشاند. لب‌هاش را می‌مکد که رنگ بگیرند. نمی‌خواهد شبیه پیرزنی جزامی و دم مرگ، مستأصل و ترسیده به چشم بیاید. دیدار آخر حتما در خاطر آکار حک می‌شود. می‌داند پسر خونی‌اش چقدر به جزئیات توجه دارد. دوست دارد در نبودش سرشا را مثل همیشه سر پا و محکم و البته خوشحال تصور کند. ضعف دلسوزی می‌طلبد و سرشا نمی‌خواهد آکار براش دل بسوزاند و حتی برای لحظه‌ای از حکمی که داده احساس ندامت کند.نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل شصتمسرشا به سمت نفربر می‌رود. دست می‌اندازد به دستگیره‌ی در پشت.ـ این درها همون اول انقلاب جوش داده شدند. باید از دریچه‌ی بالا بری تو. معلومه دفعه‌ی اولته که می‌خوای سوار شی.ـ اون روزی هم که برادرم رو فروختی و به کشتنش دادی، با همین هیولاها اومدن دنبالم. قبل از این که حتی فرصت سوگواری داشته باشم، یه زخم دیگه نشوندن به تنم.نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل پنجاه و نهم سر شب است. سرشا از توی ظرفی که درش را محکم می‌بندد و روش چند تا آجر می‌گذارد که هیچ موجود زنده‌ای نتواند به درونش راه پیدا کند، تکه ای نان در می‌آورد و می‌گذارد کنار تشک. شمع‌ها را خاموش کرده و ظلمات به همه جا نشسته. این تفریح شب‌هاش است که در تاریکی به صدای دویدن موش گوش دهد. به صدای جویدن نان خشک با دندان‌های سفید مرواریدی‌اش و در تاریکی حرکت سینوسی سبیل‌هاش را در ذهن متصور شود. سرگرم این صداها و تصویرهای آرامش بخش است که صدای کوبیدن در همه چیز را خط‌ خطی می‌کند. موش می‌ترسد و پناه می‌برد به سوراخش. سرشا دست می‌اندازد و قمه‌اش را از زیر تشک بیرون می‌کشد. در تاریکی به سمت در می‌رود.نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل پنجاه و هشتمشعله‌های زبانه کشیده تا آسمان از یک محله دورتر هم پیداست. صدای آژیر آمبولانس‌ها و ماشین‌های آتش‌نشانی خوف می‌اندازد به دل هر آدمی که آن حوالی است چه برسد به دل سرشا که می‌داند عزیزانش در آتش گیرافتاده‌اند. هنوز چند خیابان تا پانسیون مانده و دقایق آخر قبل از منع عبور و مرور است. هوا دم دارد و سرشا با تنی خیس آخرین رمقش را برای چرخاندن پدال‌ها خرج می‌کند. میانبرهای پیچ در پیچ کلافه‌اش کرده ولی چاره‌ای نیست. می‌ترسد قبل از رسیدن به پانسیون شکار مأموران شود و او را کت‌بسته بیندازندش توی نفربر و مستقیم ببرند به سازمان امنیت ملی. نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل پنجاه و هفتمسرشا پشت میز کارش نشسته و مشغول بررسی دفتر مشکلات روحی روانی بچه‌های پانسیون است. هر روز بدتر از دیروز و هر ماه بدتر از ماه قبل و هر سال دریغ از پارسال. دردهای کهنه دائما در حال تغییر شکل هستند و مدام به دنبال شمایلی تازه‌ برای به رخ کشیدن قدرت و توانمندی‌شان برای ایجاد اختلال در بچه‌های معصوم و بی‌گناه. تا وقتی نظام  بر اجرای قانون جدا کردن بچه‌ها از پدر و مادرشان مصر باشد، وضعیت همین است. پانسیون‌ها شکل جدیدی از نوانخانه‌هایی شده‌اند که قبل از آب شدن یخ‌های قطبی و جاری شدن‌ نحسی‌شان به زندگی، سرپرستی بچه‌های بی‌سرپرست یا بدسرپرست را عهده‌دار بودند. نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل پنجاه و ششمسرشا وسط اتاق توی زیرزمین نشسته. قسمت‌های سالم لبا‌سهای مستعمل را قیچی می‌کند و روی الگوی دامنی که کشیده، کنار هم می‌چیندشان. خوبی جهنم‌ دره شرق این است که کسی به رنگ لباس آدم‌ها گیر نمی‌دهد. مردم هر چه دستشان می‌آید، می‌پوشند. شاید این یک جور نافرمانی باشد. اما بیشتر از آن به نداری و وضع بد معیشتی آدم‌های این بخش از شهر مربوط است.نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل پنجاه و پنجمآکار می‌نشیند روی صندلی چرمی قضاوت که تکیه‌گاه بلندی دارد. حاضرانی که به احترام قاضی ایستاده‌اند توی صندلی‌هاشان جاگیر می‌شوند. سنجاقک‌های کوچک و بزرگ در ردیف‌هایی نامنظم چسبیده‌اند به دیوارها. سرشا سرِ پا است و خیره به آکار. نگاه آکار بی‌تفاوت‌تر از عصری است که وسایلش را بی‌دقت توی ساک سیاه مخصوص پانسیون می‌چپاند که لوگوی زرد و بزرگش از چند فرسخی توی چشم می‌زد. بعد از هفده سال زندگی در پانسیون تصمیم گرفته بود قرار بود به خوابگاه دانشگاه نقل مکان کند. نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل پنجاه و چهارمسوفیا توی دو لیوان روی میز چای می‌ریزد. لیوان سرشا را می‌گذارد جلوی روش. پشت میز و صندلی پلاستیکی و چرک‌مرد پشت‌بام نشسته‌اند. آسمان گرفته است و ابرهای سیاه به جان هم افتاده‌اند و گاه برق‌شان از پشت گنبد روی شهر، جرقه‌هایی می‌سازند شبیه آتش‌بازی‌های شب سال نو. سرشا می‌خواهد از شکوه آتش‌بازی و روشن شدن آسمان آن شب‌ها و رنگ به رنگ‌شدنش بگوید که حرفش را درز می‌گیرد. به یاد آوردن آن روزها و از شیرینی‌هاش گفتن تا یک جایی حال خوب کن بود. انگار همه با یادآوری‌ها می‌خواستند ته مانده‌ی امیدشان برای برگشتن به همان زندگی را حفظ کنند. اما حالا و بعد از گذشتن این همه سال یاد کردن از آن دوران عین حماقت است. جان گرفتن چیزی که مرده و حتی جسدش پوسیده یا عصای موسی می‌خواهد یا دم مسیحایی پسر خدا را. پس بهتر است یادش هم مثل خودش به دَرَک برود.نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل پنجاه و سومصدای زنگ آیفون سکوت خانه را مرتعش می‌کند. آخرین باری که کسی آیفون این خانه را زد کِی بود؟ سرشا حین پالا پایین کردن احتمالات در ذهنش، در ساختمان را باز می‌کند. آرلت بی‌صدا و آرام بالا می‌آید و سرشا تا توی چشمی در می‌بیندش، کلید را توی قفل می‌چرخاند و در آپارتمان را باز می‌کند. آرلت به نشانه‌ی سلام سر خم می‌کند. بچه‌های بعد از انقلاب قواعد زندگی را بلدند. می‌دانند باید آهسته بیایند و بروند و توجه هیچ‌کس را جلب نکنندنوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل پنجاه و دوم«هر وقت احساس کنم کامم ناخوش شده، هرگاه ببینم روحم دچار خزان نمناک و بارانی شده. هر موقع ببینم بی‌اراده در برابر مرده‌شور خانه ایستاده و مرده‌ها را تشییع می‌کنم و بخصوص هر وقت خونم چنان به قلیان بیاید که بر من چیره شود باید به اصول اخلاقی محکمی متوسل شوم تا به این قصد به کوچه نروم که با عزم جزم کلاه مردم را از سرشان بیندازم. در این مواقع به نظرم وقت آن شده که هر چه زودتر خود را به دریا برسانم. این به دریا رفتن من جای متوسل شدن به پیشتاب و گلوله است.»نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل پنجاه و یکمسوفیا در اتاقکی روی پشت‌بام زندگی می‌کند که به اندازه دراز کشیدن دو نفر کنار هم جا دارد. اما همین جای تنگ را هم با سرشا شریک می‌شود. سرشا سکه‌هاش را پیشکش می‌کند اما سوفیا با اخم به او می‌فهماند از کارش دلخور شده: «بنویس پای مادری‌ای که برای نورماجینم کردی. اما اینم بگما هر کاری هم بکنم تا آخر دنیا حسابم باهات صاف نمی‌شه.»نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل پنجاهمدادستان می‌گوید: با اجازه‌ی قاضی آکار متهم سرشا به شماره شناسایی 0-3333را به جایگاه احضار می‌کنم. لباس شیطان برای بی‌احترامی به دایه‌ها کافی نبود که شماره شناسایی‌شان هم با همه فرق دارد. اولین عدد از سمت چپ مربوط به آمار شهری است که شماره‌ی 3333 به سرشا تعلق گرفته. دومین عدد اگر یک باشد نشانه‌ی مذکر بودن است و اگر دو باشد نشانه‌ی مونث بودن است و اگر صفر نشانه‌ی دایه بودن. دایه‌ها برای حکومت انسان‌هایی بی‌جنسیت هستند. نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل چهل و نهمسرشا چشم‌هاش را باز می‌کند. همه جا تاریک است. سایه‌ای کنارش نشسته. قلبش با صدایی بلند و غیرمعمول می‌زند. این کابوس است یا مرده و در دنیای دیگری چشم باز کرده. ماه از زیر ابرهای مصنوعی خودش را بیرون می‌کشد. سایه دستاری به سر و صورتش پیچیده. دستار را باز می‌کند. موهاش چون رودخانه ای که به خروش افتاده از شانه هاش پایین می‌ریزند. کبریت می‌زند. سرشا پلک‌هاش را می‌مالد و زیر شعله‌ی لرزان، صورت سوفیا را تشخیص می‌دهد، زن کولی که تنها آشناش در این سوی شهر است. لبخند سوفیا دل سرشا را آرام می‌کند.نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل چهل و هشتم سرشا و دایه آنا از نفربر پیاده می‌شوند. مأمور سیاه‌پوش به دست هردوشان دستبند می‌زند. عجیب است به وقت سوار شدن به دست‌شان دستبند نزدند. شاید به احترام دایه آنا بوده وگرنه که نمایندگانِ شیطان ارزش و احترامی ندارند.نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل چهل و هفتمامشب رز و مأمور چهار انگشتی قرار دارند. از بعد از ظهر که سرشا لپ‌های گل ‌انداخته‌ی رز را دید و مهربانی ساختگی‌اش با بچه‌ها که بدجوری توی چشم می‌زد، شستش خبردار شد که بعد از ساعت خاموشی باید پیگیر رز باشد. با امیلی هماهنگ کرد خودش را به مریضی بزند تا دایه آنا اجازه دهد سرشا شب در پانسیون بماند.نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل چهل و ششمسرشا پر شالش را می‌کشد به صورت و اشک‌ها و آب بینی‌اش را پاک می‌کند. سر پسرک هنوز روی پاهاش است و صورتش خیس شده. دست می‌کشد به زخم‌های کهنه‌ی پیشانی‌اش که بی بخیه جوش خورده‌اند. این دنیا خیلی چیزها به این پسرک سبزه بدهکار است، مهم‌تر از همه آسایش و آرامش. تن استخوانی‌اش باید با احترام در خاک جای بگیرد و تا ابد در آرامش و آسایش بیارامد.نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل چهل و پنجمامیلی کنار نرده‌های ورودی پانسیون ایستاده و مضطرب است. سرشا را که می‌بیند دست‌هاش را می‌مالد به کناره‌های رداش که عرق‌شان را خشک کند. چه اتفاقی افتاده که امیلی وقت دعای صبحگاه این طور به هم‌ریخته و کلافه کنار نرده‌ها ایستاده؟ زانوی چپ سرشا شُل می‌شود و سکندری می‌خورد. دست به تیر چراغ برق می‌گیرد و از جوب رد می‌شود. امیلی در آهنی را باز می‌کند. سرشا دو قدم مانده به دروازه می‌ایستد. دهانش دو سه بار باز می‌شود اما آوایی بیرون نمی‌آید. به نظر می‌رسد امیلی هم به لکنت افتاده. سرشا محکم می‌کشد روی لب‌هاش.نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل چهل و چهارمدو مأمور سیاه پوش سرشا را روی زمین می‌کشند و وسط سلول رهاش می‌کنند. نمی‌پرسند از ورودی اصلی زندان تا سلول که تن‌اش را روی زمین سیمانی کشیدند، جایی‌اش زخم شده یا نه؟ نمی‌پرسند برای زخم‌هات ضماد می‌خواهی یا نه؟ زخم‌های کهنه‌ات دهان باز کرده‌اند یا نه؟ می‌توانی با حکم آکار در این تنهایی دوام بیاوری یا نه؟ نمی‌پرسند چون سال‌هاست یاد گرفته‌اند فقط به وظیفه‌ای که به‌شان محول شده، عمل کنند.نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شدفصل چهل و سومداستایفسکی معتقد بود: «انسان موجودی است که به همه چیز عادت می‌کند، اما نپرسید چگونه.» می‌شود به زندگی در جهنم هم عادت کرد. حتما می‌شود. می‌شود که این همه آدم هنوز زنده‌اند و نفس می‌کشند، در نهایت گرسنگی، برهنگی، بی‌سرپناهی و بی‌امنیتی، حتی در خماری و پرسه زدن در جهانهایی که زاییده‌ی توهم‌اند.نوشته‌ی : نازنین جودتصدای : نازنین جودت
loading
Comments (56)

شهین خادمی

این قسمت دردناک بود.

Jun 5th
Reply

شهین خادمی

ممنون خانم جودت

Jan 30th
Reply

dr.mastaneh.farahani

♥️

Jan 25th
Reply

فیروزه علوی

بسیار موضوع خاص و جذاب و متناسب با شرایط سیاسی خودمان همراه خوانش زیبا لذت بردیم

Jan 21st
Reply (1)

Narjes Hoseini Nejad

چه روایت آشنایی، این داستان را عمیقا درک میکنم

Jan 1st
Reply (1)

dr.mastaneh.farahani

چقدر دلم برای آکار سوخت واقعا بغضی زندگی ها عذاب اوره

Dec 17th
Reply (1)

dr.mastaneh.farahani

👍😊

Dec 17th
Reply (1)

dr.mastaneh.farahani

بسیار جذاب و پر کشش

Dec 12th
Reply (1)

dr.mastaneh.farahani

عالی♥️

Dec 12th
Reply

afagh taji

نازنین جان ما منتظر ادامه کتاب هستیم

Dec 10th
Reply (1)

dr.mastaneh.farahani

نازنین جان صدای شما جادویی ♥️

Dec 3rd
Reply (1)

dr.mastaneh.farahani

عالی

Dec 3rd
Reply (1)

dr.mastaneh.farahani

عالی بود نازنین جان ♥️

Dec 3rd
Reply (2)

شهین خادمی

ممنون خانم جودت عزیز

Nov 23rd
Reply

شهین خادمی

ممنون خانم جودت عزیز

Nov 23rd
Reply

شهین خادمی

ممنون خانم جودت عزیز

Nov 23rd
Reply

شهین خادمی

ممنون خانم جودت عزیز

Nov 23rd
Reply (1)

شهین خادمی

هر کلمه ای که می شنوم، حس می کنم. روزگار مردم ایران به همین سمت می رود.

Nov 23rd
Reply (1)

dr.mastaneh.farahani

لذت بردم ♥️

Nov 22nd
Reply (1)

dr.mastaneh.farahani

🙏🏻🩷

Nov 16th
Reply (1)