زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شد-فصل پنجاه و چهارم
Description
زنی که از تیر چراغ برق بالا رفت و سنجاقک شد
فصل پنجاه و چهارم
سوفیا توی دو لیوان روی میز چای میریزد. لیوان سرشا را میگذارد جلوی روش. پشت میز و صندلی پلاستیکی و چرکمرد پشتبام نشستهاند. آسمان گرفته است و ابرهای سیاه به جان هم افتادهاند و گاه برقشان از پشت گنبد روی شهر، جرقههایی میسازند شبیه آتشبازیهای شب سال نو. سرشا میخواهد از شکوه آتشبازی و روشن شدن آسمان آن شبها و رنگ به رنگشدنش بگوید که حرفش را درز میگیرد. به یاد آوردن آن روزها و از شیرینیهاش گفتن تا یک جایی حال خوب کن بود. انگار همه با یادآوریها میخواستند ته ماندهی امیدشان برای برگشتن به همان زندگی را حفظ کنند. اما حالا و بعد از گذشتن این همه سال یاد کردن از آن دوران عین حماقت است. جان گرفتن چیزی که مرده و حتی جسدش پوسیده یا عصای موسی میخواهد یا دم مسیحایی پسر خدا را. پس بهتر است یادش هم مثل خودش به دَرَک برود.
نوشتهی : نازنین جودت
صدای : نازنین جودت




