Discoverپادکست رادیو جنایی
پادکست رادیو جنایی

پادکست رادیو جنایی

Author: شبکه رادیویی

Subscribed: 1,064Played: 40,209
Share

Description

________________________________________
اگر شخصیتی کنجکاو و جست‌وجوگر دارید و بعد از شنیدن اخبار قتل، تجاوز، آدم‌ربایی، سرقت‌های خشن و مسلحانه یا هر رویداد مرموز ـ یا حتی بحث پیرامون معمای پرونده‌های حل‌نشده ـ ده‌ها سؤال در ذهنتون شکل می‌گیره و نمی‌تونید با اطلاعات محدود منتشرشده، منطق روایت‌ها رو پیدا کنید، شما شنوندۀ حرفه‌ای پادکست «رادیوجنایی» هستید؛ چون ما خبرنگار اغلب اون رخدادهای ترسناک هستیم که به‌صورت مستقیم درگیر پرونده‌های واقعی جنایی می‌شیم.
وقتی با ما همراه می‌شید، تنها با یک خط داستانی دراماتیزه‌شده مواجه نیستید؛ ما شما رو وارد زوایای ناگفته‌ی پرونده‌های واقعی می‌کنیم ـ از دقیق‌خوانی پروندۀ قتل‌های ناخواسته، روایت‌هایی از قاتلان نوجوان و متهمان کم‌سن‌وسال، تا قتل‌های زنجیره‌ای و قاتلان سریالی، جزئیاتی حیاتی رو با شما درمیون می‌ذاریم تا بتونید به عمق فاجعۀ ترسناکی که اتفاق افتاده نزدیک‌تر و نگاهتون نسبت به واقعۀ شوکه‌کننده عمیق‌تر بشه.
حرفه‌ی ما، روبه‌رو شدن با تکان‌دهنده‌ترین صحنه‌های جنایت و تبدیل اون‌ها به گزارش‌هاییه که مردم بتونن تحمل کنن و هشدار بگیرن. چیزی که شما دریافت می‌کنید، روایت‌های پالایش‌شده‌ از تراژیک‌ترین اتفاقاتیه که توی دل زلزله‌ی بم و قزوین، فاجعه‌ی قطار نیشابور، ریزش معدن یورت و طبس، و توی پرونده‌های خانوادگی، قتل‌های ناموسی یا تجاوز به کودکان رخ داده.
ما، خبرنگارهای حوزه‌ی جنایی، با امید به این‌که مطلع شدن از دلایل بروز جنایت بتونه جامعه رو هوشیار کنه تا از فضا و لحظه‌ی ارتکاب جرم فاصله بگیره ـ چه در نقش قربانی و چه در جایگاه عامل جنایت ـ فشار روانی عظیمی رو تحمل می‌کنیم.
ما فقط راوی نیستیم؛ گاهی جزئی از ماجرا می‌شیم. سراغ اولیای دمی رفتیم که رضایتشون می‌تونست یه زن جوان که از فرط استیصال مرتکب قتل شده بود رو نجات بده. با تمام وجود دنبال تصویب ماده‌ی ۹۱ بودیم؛ قانونی که تشخیص بلوغ عقلی رو برای قاتلان زیر ۱۸ سال اجباری می‌کنه. ما کنار فعالان اجتماعی ایستادیم تا دولت‌ها رو وادار کنیم صدای بازماندگان معادن، بلایای طبیعی و جنایات پنهان رو بشنون. ما بخشی از این جهان پُر از راز، ابهام و اضطرابیم.
در نهایت باید بگیم، به‌خاطر الزام‌های قانونی و حرفه‌ای، نمی‌تونیم تمام اون‌چه رو که در مسیر بررسی این پرونده‌های جنایی دیدیم یا تجربه کردیم تعریف کنیم؛ و گاه برای نزدیک شدن به واقعیت‌ها، به اجبار اسامی واقعی افراد رو تغییر دادیم چون حالا به‌عنوان یه شهروند معمولی میون ما زندگی می‌کنن. اما بهتون قول می‌دیم تا جایی که ممکنه، شما رو به دل ماجرا ببریم ـ از شخصیت‌های شرور و رابطه‌شون با قربانی‌ها گرفته، تا انگیزه‌های روانی قتل، نحوه‌ی شکل‌گیری صحنه‌ی جرم، تلاش‌های بازپرس و کارآگاه برای شناسایی متهم اصلی، و نهایتاً عاقبت آدم‌هایی که در متن و پیرامون ماجراهای تکان‌دهنده درگیر بودن.
مرجان لقایی
علی رحیمی‌نژاد
شاهد حلاج
برای دنبال کردن ما در فضایی دیگه، می‌تونید به www.jenayi.com سر بزنید.
نوشتن کامنت و ارائه نظر، مطمئناً کمک بزرگی به بهتر شدن کیفیت پادکست‌هامون می‌کنه.
________________________________________
41 Episodes
Reverse
«رمان سیاه‌خان»نوشتهٔ زنده‌‌یاد امیر عشیریرمانخوانی با قاسم یوردخانی در پادکست رادیو جناییقسمت ۸ - فرارسیاه‌خان با نقشه‌ای حساب‌شده از زندان شاهرود می‌گریزد و با تنها یادگارش، یعنی اسلحه‌ای که از مأمور زندان گرفته، به حاشیه شهر می‌رسد. او در انتظار وسیله‌ای برای خروج از منطقه است که کامیونی را متوقف می‌کند؛ اما مقصد آن تهران است نه مشهد. کمی بعد کامیون دیگری که به مشهد می‌رود از راه می‌رسد و سیاه‌خان با تهدید سلاح راننده و شاگردش، قاسم و اصغر، سوار آن می‌شود.در مسیر، آن سه برای صرف غذا در قهوه‌خانه‌ای بین راه توقف می‌کنند. قاسم قصد دارد سیاه‌خان را با عرق دوآتیشه مست کند تا شاید راه نجاتی بیابد، اما سیاه‌خان هوشیارتر از آن است. قاسم و اصغر که به‌شدت ترسیده‌اند، تلاش می‌کنند فریدون ـ دوست قاسم ـ را که در همان قهوه‌خانه حضور دارد از وضعیت باخبر کنند، اما جرأت نمی‌کنند چیزی بگویند. وقتی فریدون کنجکاو می‌شود، سیاه‌خان اسلحه را بیرون می‌کشد و او را هم ساکت می‌کند.پس از ترک قهوه‌خانه، سحرگاه به مشهد می‌رسند. سیاه‌خان پس از پیاده‌شدن و صرف صبحانه، به سوی جاده قوچان راه می‌افتد و با اتوبوسی که به آن سمت می‌رود همراه می‌شود. تمام مسیر مراقب اسلحه مأمور زندان است که آن را تنها امید نجات خود می‌داند.در یکی از قهوه‌خانه‌های بین راه، مردی سبیلو او را می‌شناسد و به گروهبان ژاندارمری خبر می‌دهد. هنوز سیاه‌خان غذایش را تمام نکرده که گروهبان بالای سرش حاضر می‌شود و هویت او را جویا می‌گردد. سیاه‌خان خود را «عقیل» معرفی می‌کند، اما مرد سبیلو که از افراد قربانعلی راهزن است، او را لو می‌دهد و سیاه‌خان ناگهان با خطری بزرگ روبه‌رو می‌شود
پژمان جمشیدی متهم به تجاوز به یک بازیگر جوان شده‌است. این پرونده با واکنش‌های بسیاری روبه رو شده، ما از ابتدای تشکیل این پرونده آن را پیگیری می‌کردیم. هنوز این پرونده به نتیجه نرسیده‌است. ما یافته‌هایی از دادگاه و پرونده داریم که ناگفته‌های مهمی است و برخی ادعاهای مطرح شده در رسانه‌ها را تایید و برخی را رد می‌کند. ما سعی کردیم در این پادکست به برخی سوالات پاسخ دهیم. از جمله اینکه در نظریه پزشکی قانونی چه آمده‌است؟ چرا دختر ساعت 4 صبح به خانه پژمان جمشیدی رفته؟ نسبت آنها و مراوده‌ای که داشته‌اند چه بوده؟ چرا دختر اصرار بر تجاوز و آدمربایی دارد اما پژمان جمشیدی رد می‌کند ؟ پرونده پژمان جمشیدی چه پروسه‌ای را طی کرده‌است. البته پرونده هنوز در مرحله تحقیقات است و برای محاکمه آماده نیست. پس برخی از اطلاعات آن را نیز نمیتوان منتشر کرد چون محرمانه است. آنچه ما درباره آن صحبت میکنیم پیشتر توسط شاکی یا وکلای متهم طرح موضوع شده است.ما یافته‌ها را با شما قسمت می‌کنیم این به معنای تایید صددرصد هیچ چیز نیست و در مسیر تحقیقات ممکن است برخی فرضیه‌ها رد یا تایید شودبه روایت مرجان لقایی
«رمان سیاه‌خان»نوشته زنده‌یاد امیر عشیریرمان‌خوانی با قاسم یوردخانی در پادکست رادیو جناییقسمت ۷ - زندان خداکرم که در منزل سیاه‌خان مخفی شده تا او را به‌دام بیندازد، توسط سیاه‌خان و طارق غافلگیر میشود و با نقشه‌ایی توسط سیاه‌خان آزاد شده تا روانه پاسگاه شود. طارق متعجب از تصمیم سیاه‌خان در مورد مقصد بعدی که گفته بود: «قصد رفتن به گرگان را دارد»، تازه متوجه میشود که قصد سیاه‌خان  فریب خدا کرم و مامورین دولت بوده‌ست.سیاه‌خان قبل از اینکه با جمیله ملاقات کند، قصد دیدار گلچهره را دارد، ولی اتفاقاتی که رخ میدهد باعث میشود: دیدار با گلچهره را به زمانی دیگر موکول کند.دو دوست دیرینه یعنی سیاه‌خان و طارق اکنون به کاظم‌آباد حوالی مشهد رسیده‌اند و لحظه خداحافظی سیاه‌خان با طارق و پنج تیر و اسبش فرا رسیده؛ این لحظه‌ای‌ست غم‌انگیز برای آن‌دو.  سیاه‌خان تنها راهی شاهرود میشود. پس از ورود به شاهرود در مسافرخانه‌ای اتاقی میگیرد. چند روزی در شاهرود و در همان مسافرخانه زمان را سپری میکند تا برای رفتن به تهران خودش را آماده کند.سیاه‌خان روز چهارم به قصد تهران از مسافرخانه خارج میشود و از بخت بد، مامور پلیسی، او را به جرم حمل سلاح بدون پروانه بازداشت میکند.در بازجویی اولیه، سیاه‌خان خود را محمد طارق و از اهالی شیروان معرفی میکند. وقتی افسر نگهبان از او پروانه حمل اسلحه کمری را مطالبه میکند؛ سیاه‌خان متوجه میشود که جرمش حمل اسلحه بدون پروانه بودهبعد از ضبط اسلحه و تکمیل بازجویی، او برای اولین‌بار در عمرش گرفتار زندان میشود.درون سلول‌، سیاه خان با خودش فکر میکند: چون هویت اصلیش لو نرفته باید راهی برای خلاصی از زندان پیدا کند. او با طرح نقشه‌ای حساب شده بعد از جلب اعتماد مامور سلول در یک فرصت مناسب موفق میشود نگهبان را خلع سلاح کرده و با غافلگیر کردن ماموران برج مراقبت زندان، با درایت خودش و موفقیت در اجرای نقشه ای که کشیده بود از زندان فرار کند و به دنیای خارج، همان دنیایی که چند روز او را از آن جدایش کرده بودند برگردد.اکنون باید قبل از آنکه ردی از او پیدا کنند، خودش را از شاهرود بیرون بکشد و مخفی شود.
اولین برگ پرونده٫ اعلام فقدان دختری ۱۶ ساله بود و در برگ پنجم تشریح جسد سوخته او. بهرام قاتل سانیا چند روز بعد از کشف جسد بازداشت شد . همه چیز آنقدر خشن بود که نمی شد حتی درباره میزان خشونت بدون سانسور نوشت .بهرام چرا و چطور از پسری معصوم به چنین خشونتی دست زد و چه سرنوشتی در انتظار اوست . پرونده بهرام در شعبه ۵ دادگاه کیفری رسیدگی می‌شود. در این پادکست نگاهی کردیم به زندگی بهرام از تولد تا قتل.گزارشی از مرجان لقایی
«رمان سیاه‌خان»نوشتهٔ زنده‌‌یاد امیر عشیریرمانخوانی با قاسم یوردخانی در پادکست رادیو جناییقسمت ۶ - هوسپس از غافلگیر شدن ستوان آندره، سیاه‌خان و طارق، او و همراهنش را به سمت پاسگاه می‌برند و اونها رو رها میکنند. پس از اون، سیاه‌خان و طارق مجبور به ترک پناهگاهشان میشوند چرا که دیگر آسیلما برای آنان امن نیست؛ به این ترتیب سیاه‌خان به همراه طارق برای دیدار با مادر راهی امان‌آباد میشود.زمانی‌که در خانه درکنار مادر و عمو مرالی مشغول صحبت هستند، جمیله که از قبل با طارق هماهنگ کرده به خانه سیاه خان می‌آید،سیاه‌خان برای دیدن جمیله به اتاقی میرود که جمیله - به دور از چشم اهالی خانه - توسط طارق به آنجا راهنمایی شده.جمیله علاقه وافری به سیاه‌خان دارد و با دیدن او ابراز احساسات میکند و درمقابل، سیاه‌خان نیز خشنود از دیدار جمیله، واکنش مثبتی نشان می‌دهد. نتیجه این دیدار چیزی نیست، جز هوس؛ و آن دو بدون احساس گناه مقصود خود را برآورده میکنند.در همین اثنا مامورین دولت که در پی سیاه‌خان هستن به خانه او می‌رسند و همین امر، سیاه خان و طارق را مجبور به ترک آنجا میکند، چرا که مامورین دولت به دنبال دستگیری او هستند.بعد از آنکه مادر در را برای مأمورین باز میکند و مامورین تمام خانه را تفتیش میکنند و اثری از سیاه‌خان پیدا نمی‌کنند، از آنجا می‌روند.جمیله در بین گفته‌های مادر سیاه‌خان از وجود گلچهره و عشق او و سیاه‌خان مطلع میشود و حسادت زنانه‌اش خشم او را برافروخته میکند، تا جایی که در ذهنش تصمیم به لو دادن سیاه‌خان می‌گیرد، ولی او نمی‌تواند این کار را انجام بدهد، چون که او، سیاه خان را دوست دارد و عاشقانه در صدد تصاحب مرد حادثه‌هاست.درست زمانیکه همه تصور می‌کنیم: مامورین خانه را ترک کرده‌اند، یکی از افراد گروه خود را در خانه مخفی کرده ، به این منظور که اگر سیاه‌خان در جایی مخفی شده باشد و یا بعد رفتن مامورین دوباره به خانه برگردد، او را غافلگیر کند و به جایزه‌اش که ترفیع درجه است برسد.شب هنگام زمانی که آن سرباز یعنی «خدا کرم» که در خانه مخفی شده ، برای جستجو و تفتیش از کمین خود بیرون می‌آید، در حال وارسی خانه است که سیاه‌خان او را غافلگیر می‌کند. سیاه‌خان خانه را ترک نکرده، و بالای بام طویله مخفی شده بود.اکنون خداکرم در چنگ طارق و سیاه‌خان است. وقتی طارق از سیاه‌خان درباره سرنوشت خدا کرم و اینکه با او چکار میخواهد بکند میبرسد، سیاه‌خان می‌گوید که تصمیم دارد خدا کرم را به‌قتل برساند و بعد از امان‌آباد به جایی امن برود. خداکرم که خود را در یک قدمی مرگ می‌بیند حسابی ترسیده، سعی می‌کند روحیه نظامی خود را حفظ کند و ترسش را بروز ندهد. سیاه‌خان برای آخرین خدا‌حافظی، نزد مادر می‌رود. او هنگام خداحافظی و ترک خانه، جمیله را به مادر می‌سپارد. سیاه‌خان دیگر آن سیاه سابق نیست چرا که ماجراهای پیش آمده، شخصیت او را بکلی دگرگون کرده.
این پادکست روایتی واقعی از زندگی مهین قدیری است؛ زنی که از دل فقر و ناامیدی برخاست و به اولین قاتل زنجیره‌ای زن ایران تبدیل شد.او مادری بود با دختری بیمار، همسری معتاد و بدهی‌هایی که هر روز او را به لبه سقوط نزدیک‌تر می‌کرد.در شهری آرام، قتل‌های پی‌درپی زنان مسن همه را شوکه کرده بود، اما هیچ‌کس حتی گمان نمی‌برد قاتل یک زن باشد.پلیس به دنبال مردی خشن می‌گشت، تا اینکه رد رنوی زرد مهین همه چیز را فاش کرد.در بازجویی گفت: «من از کشتن لذت نمی‌بردم، فقط می‌خواستم زنده بمانم.»اما آیا او قربانی جامعه بود یا قاتلی با نقشه‌ای سرد و دقیق؟روایتی از جنون، فقر و تصمیمی که همه چیز را تغییر داد.این داستان، مرز باریک میان انسانیت و هیولا شدن را نشان می‌دهد.به روایت علیرضا رحیمی‌پور
«رمان سیاه‌خان»نوشتهٔ زنده‌‌یاد امیر عشیریرمانخوانی با قاسم یوردخانی در پادکست رادیو جناییقسمت ۵ - آسیلما، آخرین پناهگاهسیاه خان و طارق  برای نجات صفر علی به آسیاب کهنه میرن  ،غلام کتل بادسیسه ای که ایادی قربانعلی در آسیابکهنه چیدن   از تاریکی شب استفاده میکنه و خودش رو بجای صفر علی جا میزنه که وقتی به طارق و سیاه خانرسید اونا رو غافلگیر کنه و بکشه ولی نقشه افراد قربانعلی  لو میره و غلام به چنگ سیاه خان می افته ،قربان علی باخیانت افرادش در آسیاب  کشته میشهحیدر تنها بازمانده  آسیاب که در کمین هست،با لو رفتن غلام کتل ،صفرعلی را در آسیاب میکه و از آنجا فرار میکنهسیاه خان و طارق جنازه صفر علی را به عمارت خان میبرن، حیدر که به عمارت رسیده  ماجرای خونین آسیاب را برایخان و صادق محمد تعریف میکنه صادق محمد بعد از با خبر شدن از قتل قربانعلی در آسیاب کهنه فرصت  را برایجبراان شکست گذشته فراهم میبینه و  با ربودن  گلچهره سیاه خان را به انبار علوفه می کشاند تا در کمینی او رابکشد . پس از آنکه سیاه خان و طارق بر صادق محمد فائق آمدن حیدر که به همراه صادق محمد در انبار علوفه بودن ومغلوب شدن   در حضور گلچهره به قتل صفر علی اعتراف میکنه  حیدر در صدد فراره  که توسط طارق کشته میشهبعد از این ماجرا طارق و سیاه خان به سوی سرنوشتی که از اون  بوی خون میاد حسن آباد را ترک میکننحالا  کوه آسیلما پناهگاه سیاه خان شده  و فقط طارق از پناهگاه سیاه خان با خبرهتمام این اتفاقات  که تا کنون رخ داده  باعث شده  تا روسها و مامورین دولت به دنبال سیاه خان و حذف او باشن طارق که به دیدار سیاه خان آمده  از احوال مادر  و عمو مرالی سیاه خان را مطلع میکنه. ولی از اوضاع گلچهره وبرادرش شورک اطلاعی ندارهسیاه خان که حالا اسمش آوازه آبا دیهای اطراف شده خاطر خواه های زیادی پیدا کرده ، یکی از اونها جمیله دخترکاظم خان  هست که در حسرت دیدار و وصل سیاه خانهاز طارق میشنود که جمیله مشتاق دیدار اونه ، سیاه خان هم همچنین بدش نمیاد که جمیله را در کنار خودش  داشته باشه ، بعد از آنکه طارق ،سیاه خان رو از اخبار بیرون از مخفیگاه آگاه میکنه ،بعد از فرارسیدن شب ، ،دودوست دیرینه درپناهگاه خود شب را سپری میکننبا فرا رسیدن صبح ، نیروهای روس به فرماندهی ستوان آندره که در تعقیب سیاه خان هستن، حالا به  پای کوهآسیلما رسیدن و وقتی سیاه خان و طارق متوجه حضور انان شدن با هوشیاری و درایت سیاه خان این بار هم ،مردحادثه ها هست که ورق را به نفع خود برمیگردونه و در رویارویی با روسها این سیاه خانه که  این بار هم برنده میدانمیشه ،بعد از این ماجرا آسیلما دیگر جای او نیست و حالا سیاه خان چاره ایی جز جلای وطن ندارد.
پادکست «کلثوم اکبری؛ بیوه‌ سیاه مازندران» روایتی واقعی از زنی‌ست که در طول بیست سال، دست‌کم یازده شوهرش را به شکلی بی‌رحمانه کشت.کلثوم، زنی میانسال از ساری، در ظاهر آرام و ساده بود، اما پشت چهره‌اش نقشه‌هایی تاریک پنهان شده بود.او مردانی سالخورده و ثروتمند را انتخاب می‌کرد، با قرص و دارو مسمومشان می‌کرد و به‌قتل می‌رساند؛ بدون اینکه حتی خانواده قربانی‌ها شک کنند.راز این قتل‌های زنجیره‌ای زمانی فاش شد که آخرین شوهرش، حاج غلامرضا، ناگهان مُرد و دخترش به این زن شک کرد.با باز شدن پرونده، پلیس به گذشته‌ی کلثوم برگشت و فهمید در شهرهای مختلف، پشت مرگ چند مرد یک نام تکرار می‌شود: کلثوم اکبری.او در بازجویی‌ها با لهجه مازندرانی فقط می‌گفت: «جنون گرفتم… نمی‌خواستم بکشم!»اما پزشکی قانونی سلامت روانش را تأیید کرد و دادگاه او را به ده بار قصاص و ده سال زندان محکوم کرد.پادکست از کودکی و زندگی پرخشونت کلثوم تا لحظه دستگیری و اعترافات تکان‌دهنده‌اش را روایت می‌کند.روایتی از زنی بی‌سواد اما حیله‌گر، که در سکوت و زیر سایه‌ی ترحم و اعتماد، شوهرانش را یکی‌یکی به قتل رساند.«کلثوم اکبری؛ بیوه‌ سیاه مازندران» به روایت مرجان لقایی
«رمان سیاه‌خان»نوشتهٔ زنده‌‌یاد امیر عشیریرمانخوانی با قاسم یوردخانی در پادکست رادیو جناییقسمت چهار - کمینگاه بادبعد از کشته‌شدن عقیل به دست عوامل خان، سیاه‌خان شبانه وارد عمارت امام‌قلی‌خان می‌شود. او در اتاق خوابخان، او را به زانو درمی‌آورد، اما در لحظه‌ی خشم از جانش می‌گذرد. با این حال، خان دیگر حتی لحظه‌ای از فکرانتقام بیرون نمی‌آید.در همین زمان، قربانعلی راهزن با کشتن عقیل، برادر سیاه‌خان، در دستگاه امام‌قلی‌خان جایگاهی برای خود دست‌وپاکرده و از او باج می‌گیرد. صادق‌محمد نیز که موقعیتش را در خطر می‌بیند، تصمیم می‌گیرد با کشتن سیاه‌خانجایگاه از‌دست‌رفته‌اش را بازپس بگیرد. هر دو — صادق‌محمد و قربانعلی — در اندیشه‌ی حذف سیاه‌خان‌اند، اماخاطره‌ی تلخ رویارویی با او هنوز در ذهنشان زنده است.در سوی دیگر، سیاه‌خان که بارها با دشمنان انتقام‌جو روبه‌رو شده، همیشه جوانمردی را پیشه کرده است. او همانشب در اتاق امام‌قلی‌خان از جانش می‌گذرد و زمانی که راز جغتای، جاسوس ازبک، فاش می‌شود نیز جان او رامی‌بخشد. سیاه‌خان و طارق پس از تحویل جغتای به پاسگاه، راهی امان‌آباد می‌شوند. تنها کسی که از ورودشانباخبر است، عمو مرالی‌جان است؛ او هشدار می‌دهد که روس‌ها، امام‌قلی‌خان و قربانعلی همگی در پی کشتنسیاه‌خان‌اند.در همین گیرودار، شورَک با خبری مهم می‌رسد: افراد قربانعلی پدرش را ربوده‌اند تا سیاه‌خان را به دام بکشانند. اماسیاه‌خان که در تیراندازی، یکّه‌سواری و تدبیر بی‌نظیر است، به همراه طارق نقشه‌ای می‌کشد. آنها در خانه‌یصفرعلی موفق می‌شوند رجب را به دام اندازند و او اقرار می‌کند که صفرعلی را به آسیاب کهنه برده‌اند. در این میان،امام‌قلی‌خان در آتش انتقام خون پسرش، فرهاد، همه چیز را زیر نظر دارد.قربانعلی راهزن که در پی خوش‌خدمتی به خان و به‌دست‌آوردن جایگاهی در دستگاه اوست، آخرین تلاشش را برایکشتن سیاه‌خان انجام می‌دهد. اما این سیاه‌خان و طارق هستند که با زیرکی و شجاعت، ورق را برمی‌گردانند و باردیگر برنده‌ی میدان می‌شوند.
این پادکست روایتی از عشقیه که با خیانت آغاز می‌شه و با خون تموم.رضا، مردی که فقط شش ماه زندگی مشترک داشته، دوازده ساله که هنوز نمی‌تونه زنی رو که ترکش کرده فراموش کنه.او بعد از سال‌ها تنهایی، در مسیر کار و خستگی با زنی به نام «هستی» آشنا می‌شه؛ زنی زیبا، مرموز و پررمز و راز.هستی دوباره به رضا یاد می‌ده که زندگی و عشق هنوز معنی دارن، اما پشت نگاهش رازی خطرناک پنهانه.رابطه‌شون کم‌کم از دلدادگی به شک می‌رسه، و گذشته‌ی تلخ رضا دوباره زنده می‌شه.خیانت دوباره، خشم فروخورده و عشقی بیمارگونه، رضا رو به مرز جنون می‌کشونه.یک روز در برابر چشمان مردم، عشق رضا به خون تبدیل می‌شه و فیلم قتل، مثل آتشی در شبکه‌ها می‌پیچه.از دادگاه تا چوبه‌ی دار، صدای نفس‌های آخر رضا پژواکی از تمام سال‌هایی‌ست که نتونست فراموش کنه.اما ماجرا با مرگ تموم نمی‌شه؛ رازی که هستی پنهان کرده بود تازه فاش می‌شه.این پادکست داستان عشقیه که مرز بین دلدادگی و جنون رو درهم می‌ریزه.به روایت مرجان لقایی
رمان «سیاه خان»نوشتهٔ زنده‌یاد امیر عشیریرمانخوانی با قاسم یوردخانی در پادکست رادیو جناییقسمت سه - جاسوس روسسیاه‌خان که تازه از رویای حضورش در کنار گلچهره فارغ شده با خبر شومی که یکی از اهالی برای او می‌آورد به دنیای خشم و انتقام برمی‌گردد؛ خبر شوم، مرگ برادر یعنی عقیل است. سیاه‌خان که قاتل برادر را، کسی جز امامقلی‌خان نمی‌داند، شبانه وارد عمارت او می‌شد و در اتاق خواب او، جایی‌که امامقلی‌خان با خدم و حشمی که دارد ذره‌ای تصور نمی‌کند که سیاه‌خان به آنجا بیاید، مثل اجل معلق بالای سر او حاضر می‌شود.امامقلی‌خان از ترس جانش به التماس می‌افتد و به زانو درمی‌آید و قاتل را معرفی می‌کند: «قاتل قربانعلی راهزن است» سیاه‌خان که حالا نام قاتل برادر را می‌داند از جان اما‌مقلی‌خان می‌گذرد، و یک بار دیگر اجازه زندگی کردن به او می‌دهد. آوازهٔ ماجراهای سیاه‌خان سینه به سینه منتقل می‌شد تا جایی‌که روسها نیز از ماجرای‌های سیاه‌خان مطلع می‌شوند و به‌جهت اینکه، مبادا سیاه‌خان برای فراری دادن جاسوسهای آلمانی با آنها همکاری کند نقشه حذف او را می‌کشند. سربازی ازبک، به نام جغتای، با نقشه حساب شده‌ای مامور حذف سیاه‌خان می‌شود.
این پادکست، "سایه هامون بر زیبادشت"، روایت مستند « شاهد حلاج نیشابوری» از پرونده قتل داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدی‌فر است. این روایت از لحظه حضور خبرنگار در صحنه بازسازی قتل آغاز شده، به میراث هنری مهرجویی، تهدیدهای قبل از حادثه، روند محاکمات پُرابهام و نهایتاً، تصمیم بزرگ خانواده برای گذشت از قصاص می‌پردازد؛ پایانی تلخ اما انسانی.https://jenayi.com/?s=%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%AC%D9%88%DB%8C%DB%8CHttps://jenayi.com/%d9%be%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af%d9%87-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c%d9%88%d8%b4-%d9%85%d9%87%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c-%d9%88-%d9%87%d9%85%d8%b3%d8%b1%d8%b4-%d8%a8%d9%87-%da%a9%d8%ac/https://jenayi.com/%d8%b5%d8%af%d9%88%d8%b1-%da%a9%db%8c%d9%81%d8%b1%d8%ae%d9%88%d8%a7%d8%b3%d8%aa-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87-4-%d9%85%d8%aa%d9%87%d9%85-%d8%a8%d9%87-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c%d9%88%d8%b4/https://jenayi.com/%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9-%d9%85%d8%ad%d8%a7%da%a9%d9%85%d9%87-%d9%85%d8%aa%d9%87%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c%d9%88%d8%b4-%d9%85%d9%87%d8%b1%d8%ac%d9%88/https://jenayi.com/%d8%af%d8%b1%d8%ae%d9%88%d8%a7%d8%b3%d8%aa-%d9%82%d8%b5%d8%a7%d8%b5-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%87%d8%b1-4-%d9%85%d8%aa%d9%87%d9%85-%d9%be%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af%d9%87-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%af/https://jenayi.com/%da%af%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%b4-%d9%85%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%ad-%d9%85%d8%ad%d8%a7%da%a9%d9%85%d9%87-%d9%85%d8%aa%d9%87%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c%d9%88%d8%b4-%d9%85/https://jenayi.com/%d8%a2%d8%ba%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d9%88%d9%85%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%84%d8%b3%d9%87-%d8%b1%d8%b3%db%8c%d8%af%da%af%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d9%be%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af%d9%87-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%af%d8%a7/https://jenayi.com/%d9%85%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%ad-%d8%af%d9%88%d9%85%db%8c%d9%86-%d8%ac%d9%84%d8%b3%d9%87-%d8%b1%d8%b3%db%8c%d8%af%da%af%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d9%be%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af%d9%87-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%af/https://jenayi.com/%d8%a7%d8%b9%d9%84%d8%a7%d9%85-%d8%ad%da%a9%d9%85-%d9%85%d8%aa%d9%87%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%be%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af%d9%87-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c%d9%88%d8%b4-%d9%85%d9%87%d8%b1/https://jenayi.com/%d8%a7%d8%a8%d9%87%d8%a7%d9%85%d8%a7%d8%aa-%d9%be%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af%d9%87-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c%d9%88%d8%b4-%d9%85%d9%87%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c-%d9%88-%d9%87%d9%85/https://jenayi.com/%d9%85%d8%ad%d8%a7%da%a9%d9%85%d9%87-%d8%af%d9%88%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d9%85%d8%aa%d9%87%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c%d9%88%d8%b4-%d9%85%d9%87%d8%b1/https://jenayi.com/%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%af%d9%88%d9%85%db%8c%d9%86-%d8%af%d9%88%d8%b1-%d9%85%d8%ad%d8%a7%da%a9%d9%85%d9%87-%d9%85%d8%aa%d9%87%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c/https://jenayi.com/%d8%b3%d8%ae%d9%86%da%af%d9%88%db%8c-%d9%82%d9%88%d9%87-%d9%82%d8%b6%d8%a7%db%8c%db%8c%d9%87-%d9%85%d8%af%d8%b1%da%a9%db%8c-%d8%af%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d8%ad%d8%b6%d9%88%d8%b1-%d9%85%d8%aa/https://jenayi.com/%d8%aa%d8%a7%db%8c%db%8c%d8%af-%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%aa%d9%87%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%be%d8%b1%d9%88%d9%86%d8%af%d9%87-%d9%82%d8%aa%d9%84-%d9%85%d8%b1%d8%ad%d9%88%d9%85-%d9%85%d9%87%d8%b1%d8%ac/https://jenayi.com/%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d9%88%d8%b1%db%8c-%d9%85%d8%b9%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%a7%d8%b1-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d8%b1%db%8c%d9%88%d8%b4-%d9%85%d9%87%d8%b1%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c/
«رمان سیاه‌خان»نوشتهٔ زنده‌یاد امیر عشیریرمانخوانی با قاسم یوردخانی در پادکست رادیو جناییقسمت دوم - عشق گلچهرهسیاه‌خان شبانه به حسن‌آباد رفته برای دیدن نامزدش (گلچهره) حضور سیاه‌خان در خانه صفرعلی، پدر گلچهره همه اهل خانه را نگران کرده، چرا که، امام قلی‌خان، خان آبادی حسن‌آباد در صدد انتقام از سیاه‌خانِ و حالا سیاه‌خان با پای خودش به حسن‌آباد آمده، دو دل داده یعنی گلچهره و سیاه‌خان در خلوت خود هستند که دق‌الباب میشه و آن دوتا منتظر صفرعلی و شورک هستند، گلچهره که به استقبال پدر و برادر برای باز کردن درب رفته با دوتن از ایادی امام قلی‌خان رو به رو میشه یعنی قدیر و قدرت‌الله. اون دوتا بعد از آزار و اذیت گلچهره اون رو تهدید به کشتن سیاه‌خان و اعضای خانواده خودش میکنند. سیاه‌خان که در خفا شاهد آزار و اذیت گلچهره بوده و رگ غیرتش باد کرده طوری با اون دوتا رو به رو میشه، که ارتباط اون با خانواده صفرعلی افشا نشه.حسابی از خجالت قدیر و قدرت درمیاد و بعد از یه گوش‌مالی حسابی اون دوتارو بدون اسلحه هاشون به همراه پیغامی روانه اربابشون، یعنی امام‌ قلی‌خان میکنه.شب هنگامه و سیاه‌خان درحال برگشت از حسن‌آباد به امان‌آباده که مجددا دوتن از افراد امام قلی‌خان در مسیر به او شبیه خون میزنند ولی این دفعه سیاه‌خان کار رو فراتر میبره و اون دوتارو با دو گلوله پنج‌تیرش از پا درمیاره.روز بعد مرالی‌جان یعنی عموی سیاه‌خان به دیدن برادر زاده رفته، سیاه‌‌خان و چندتا از اهالی امان‌آباد مشغول خرمن هستن. بعد از گفت و گو بین مرالی جان و سیاه‌خان، عمو مرالی میفهمه که ماجرای شب قبل یعنی همون کشته شدن دوتن از افراد امام‌ قلی کار سیاه‌خان بوده.مرالی جان بعد از گفت و گو با سیاه‌خان از او جدا میشه و اونجا رو ترک میکنه.سیاه‌خان غرق در رویا به یاد نامزدش گلچهره لحظه های کنار او بودن رو در ذهنش میگذرونه و غرق در رویای خودش هست که با صدای یکی از اهالی که سر خرمن حضور داره از رویای دلنشین به عالم واقعی پرت میشه.
این پرونده جنایی واقعی راجع به محمد، پسر یک تاجر فرشسنتی است که دل‌بسته‌ی دختری به نام نیلوفر می‌شود و رابطه‌ای پنهانی میان آن‌ها شکل می‌گیرد. با گذر زمان عشقشان عمیق‌تر می‌شود اما اختلاف‌های فرهنگی و خواسته‌های متفاوت باعث تنش و درگیری بین آندو شده بود. محمد حس مالکیت شدیدی داشت و می‌خواست نیلوفر را تحت کنترل داشته باشد، در حالی که نیلوفر به دنبال آزادی، مهاجرت و ادامه تحصیل بود. نیلوفر به بهانه کنکور از او فاصله گرفت و در این مدت با پسری به نام فربد آشنا شد و پنهان از محمد، ازدواج ‌کرد. محمد که دل‌شکسته و وابسته بود، حقیقت را فهمید و نیلوفر را تهدید کرد تا رابطه را برگرداند. سرانجام در دیداری پرتنش….از سری پادکست های عشق و جنونبه روایت: مرجان لقایی
رمان «سیاه‌خان»نوشتهٔ زنده‌یاد امیر عشیریرمانخوانی با قاسم یوردخانی در پادکست رادیو جناییقسمت اول - پنج‌تیر انتقامسال هزار و سیصد و بیستِ شمسی، متفقین نواحی مختلفی از ایران رو اشغال کردن، و همزمان عده‌ای ماجراجو و یاغی از هرج‌و مرج پیش‌اومده سواستفاده کردن و توی راه‌ها و گردنه‌ها دست به راهزنی زدند. قهرمان داستان ما «سیاه خان» از ماجراجوهای شمال خراسان بود که برخلاف بقیه، نه به قصد تاراج اموال بلکه به خاطر مقابله با ظلم و ستم خوانین، دست به اسلحه برد.او نه راهزن بود و نه یاغی.در شروع داستان ما، «فرهاد خان»، پسر «امام قلی‌خان»، خان‌ِ ظالم قریهٔ «حسن‌آباد» به‌دست شخصی ناشناس کشته میشه، قتل به گردن سیاه خان می‌افته؛ چرا؟ چون کنار جسد فرهاد خان پوکه‌های تفنگ پنج‌تیر روسی پیدا کردن. ظاهرا همونطور که سیاه‌خان شُهرهٔ نواحی خودش بوده، گویا شهرت تفنگش هم از خودش جا نمونده، طوری‌که انگار فقط سیاه‌خانه که پنج تیر روسی داره.امام قلی‌خان با «قربان علی» راهزن برای انتقام خون پسرش یعنی فرهاد، پیمان میبنده. با فکری که به سر امام قلی‌خان میوفته، نقشه میکشه که برای عموی سیاه‌خان تله بذاره و اون رو به حسن‌آباد بکشه و به‌قتل برسونه.«عمو مرالی» - عموی سیاه‌خان - درست در لحظه‌ای که با ایادی خان روبه رو می‌شه با حضور به موقع سیاه‌خان جون سالم به در میبره. اینطوری، در اولین برخورد توطئه‌آمیزه امام قلی‌خان،این سیاه‌خانه که پیروز ماجراست.
این پرونده جنایی واقعی، روایت زندگی تلخ سالومه است؛ دختری هنرمند که به اجبار سنت و خانواده با پسرعمویش، مجید، ازدواج کرد. سالومه بعد از سال‌ها تلاش، در ششمین ماه بارداری بود که مجید، گرفتار در رابطه‌ای پنهانی از او دل کند.بی‌مهری‌ها و دوری‌های مجید، تنهایی و رنج سالومه را دوچندان کرد تا که مجید با یک لیوان شیر بادام آغشته به سم، جان سالومه و جنینش را گرفت.مرگ ناگهانی مادر و کودک، خانواده‌ها را در بهتی بزرگ فرو برد. تحقیقات بازپرس، راز پنهان مجید را برملا کرد. مجید در برابر فشار بازجویی و شواهد، به قتل اعتراف و انگیزه‌اش را نفرت و نارضایتی سال‌ها زندگی مشترک عنوان کرد.محاکمه، شکاف میان دو خانواده را عمیق‌تر کرد و برادران سالومه با پافشاری بر قصاص، مانع هرگونه مصالحه شدند. پنج سال بعد، حکم اجرا شد و مجید در کنار قبر سالومه و فرزندی که هرگز به‌دنیا نیامد دفن شد.از سری پادکست‌های عشق و جنونبه روایت: مرجان لقایی
این پرونده جنایی واقعی، روایت جوان ۲۲ ساله‌ای به اسم فراز است که در یک مهمانی با دختری ۱۵ ساله به نام آندیا آشنا شد و خیلی زود عشقی پرشور میانشان شکل گرفت.این رابطه ابتدا برای هر دو رویایی بود اما با گذر زمان، سخت‌گیری‌ها و غیرت افراطی فراز، آندیا را خسته کرد.آندیا که رویای سفر و آینده‌ای متفاوت در سر داشت به‌تدریج از فراز فاصله می‌گرفت، اما فراز طاقت جدایی نداشت.جر و بحث‌های پی‌درپی به جایی رسید که فراز در یک لحظه خشم و جنون، آندیا را خفه کرد و جسدش را از بین برد.پدر فراز تلاش کرد قتل را گردن بگیرد اما حقیقت آشکار شد و دادگاه، فراز را به قصاص محکوم کرد.در نهایت، خانواده آندیا رضایت ندادند و فراز اعدام شد؛ در جیب پیراهن فراز تنها یادگار عشق نافرجامش، عکس آندیا باقی مانده بود. از سری پادکست های عشق و جنونبه روایت: مرجان لقایی
این پرونده جنایی واقعی، روایت پسری به اسم کوشا است که در کلاس ادبیات عشق را آغاز کرد و با جنون پایان داد. کوشا، پسر جوان و ساکت خانواده‌ای آرام در کرج، روز اول دانشگاه دل به دختری به نام مهسا بست؛ دختری پرشور و بلندپرواز. نگاه‌های پنهانی او به مهسا به شیفتگی بیمارگونه تبدیل شد.ماه ها سکوت کرد، اما هر روز بیشتر در خیال ازدواج با او غرق می‌شد. وقتی مهسا با بی‌اعتنایی پاسخ احساساتش را داد، آتش خشم در وجود کوشا شعله کشید.روز حادثه، با کیسه‌ای سیاه و چاقویی در دست، مهسا و دوستش مروارید را در پل مدیریت تهران غافلگیر کرد. ضربه‌های پی‌درپی کار را تمام کرد؛ مهسا جان باخت و مروارید زخمی، جان به‌در برد.دادگاه، کوشا را که دانشجوی ممتاز اما منزوی بود، به قصاص محکوم کرد. آخرین دیدار خانواده‌اش پر از اشک و پشیمانی بود. وصیت کرد اعضای بدنش را ببخشند اما در نهایت، طناب دار بر گردنش افتاد.سرنوشتش نه در کلاس‌های ادبیات، که بر جرثقیلی در پل مدیریت نوشته شد.در این داستان واقعی جنایی، به جزئیات پرونده جنایت پل مدیریت می‌پردازیم.از سری پادکست‌های عشق و جنونبه روایت: مرجان لقاییهشدار: این پادکست شامل محتوای حساس و خشونت‌آمیز است. اگر کمتر از ۱۶ سال دارید، شنیدن این داستان برای شما مناسب نیست. در صورتی که بیشتر از ۱۶ سال دارید و با مشکلات روانی، افکار آسیب‌زا یا بحران‌های عاطفی دست و پنجه نرم می‌کنید، توصیه می‌شود پیش از گوش دادن به این قبیل پادکست‌ها از یک متخصص سلامت روان کمک بگیرید
در پادکست «رادیو جنایی»، با صدای «قاسم یوردخانی»، روخوانی کامل رمان جنایی‌ـ‌اجتماعی «آخرین طناب» از زنده‌یاد «امیر عشیری» را در بخش‌های مختلف که هر چهارشنبه منتشر می‌شود خواهید شنید؛ عشیری نویسنده‌ نام‌آشنای نسل دوم پاورقی‌نویسی ایران و با تعریف گروهی از ‌صاحب‌نظران پایه‌گذار ادبیات پلیسی ایران است.از داستان‌های واقعی جنایی تا رمان‌های تعلیقی پلیسی، روایت‌ها در «رادیو جنایی» همواره تلاش دارند با حفظ اصالت فرهنگی، شما را با دنیای تبهکاری، قتل، معما و قهرمانان عدالت‌خواه آشنا کنند. رمان‌خوانی، مجموعه‌ای‌ست که به بررسی آثار شاخص ادبیات پلیسی ایران می‌پردازد.
این پرونده جنایی واقعی، روایت عشق نافرجام دختری جوان به نام سوفیا است؛ دانشجویی پرتلاش که میان دانشگاه و کار در مجله، زندگی مستقلی برای خود ساخته بود.او در مسیر دانشگاه با پسری به نام رامین آشنا شد؛ رابطه‌ای پر از هیجان و وعده‌های عاشقانه که خیلی زود رنگ فریب و خشونت گرفت.رامین که از گذشته‌ای پرتنش و خانواده‌ای درگیر خشونت برخاسته بود، عشقش به سوفیا را به جنونی ویرانگر تبدیل کرد.این داستان واقعی، روایتی از مرز باریک عشق و جنون، اعتماد و خیانت، امید و مرگ است؛ قصه‌ای که ردپای آن هنوز در حافظهٔ اجتماعی ما زنده است.در این داستان واقعی جنایی، به جزئیات این پرونده قتل می‌پردازیم.از سری پادکست‌های عشق و جنونبه روایت: مرجان لقاییهشدار: این پادکست شامل محتوای حساس و خشونت‌آمیز است. اگر کمتر از ۱۶ سال دارید، شنیدن این داستان برای شما مناسب نیست. در صورتی که بیشتر از ۱۶ سال دارید و با مشکلات روانی، افکار آسیب‌زا یا بحران‌های عاطفی دست و پنجه نرم می‌کنید، توصیه می‌شود پیش از گوش دادن به این قبیل پادکست‌ها از یک متخصص سلامت روان کمک بگیرید
loading
Comments (174)

REZ@😉

خدا رحمت کنه هر سه نفر رو مقتول و قاتل نیلوفر مقتول که فوت شد نیلوفر و پسر هم دیگه ادم سابق نمیشن دنبال مقصر نباشید مراقب باشید فقط با چه کسی وارد ارتباط میشید و همیشه قبل از هر تصمیم به اخرش هم فکر کنید

Nov 22nd
Reply

REZ@😉

در یک کلام داستان عالی روایت و گفتار عالی تر 🙏🙏🙏

Nov 22nd
Reply

Amirhossain Alivahdati

ممنون از اطلاع رسانی بی طرفانه شما کاملا حرفه ای

Nov 22nd
Reply

AraDonA

شاید این یک‌ دیدگاه از لحاظ تئوری توطئه باشه؟! ولی اینکه همزمانی اعلام این خبر با خبرهای عروسی دختر شمعخانی یا بانک آینده که برای کشور و نظام اهمیت خاصی داشتند و اینکه اولین بار خبرگزاری فارس اسم پژمان رو اعلام کرد، خبرگزاری که همه میدونیم وابسته به کدام ارگانهاست!؟ شاید بهترین پوشش برای حاشیه بردن آن خبرها این بوده که در آن روز پژمان به دادگاه برود و با وجود هیچ دلیلی بازداشت شود و خبرگزاری فارس با اعلام اسم او مسیر فکری جامعه رو از عروسی و بانک به سمت بازیگر ببرد.مهم هم نیست آبرو کسی برده شود؟

Nov 20th
Reply (6)

REZ@😉

به عنوان پسر عمو هم و دختر عموت غیرت نداشتی روحتون شاد خدا ببخشه کارت و

Nov 20th
Reply

اف ق

خیلی ممنون اجرا تون عالی بود

Nov 19th
Reply

REZ@😉

با مروری دقیق و اندکی بررسی متوجه میشی عاشقی در سنین کم و جوانی خام و گذری و هوسی بیش نیست تنها نکته ای که در این علاقه ها دخیل نیست عقل و شعوره و منطق هست سن ربطی به عشق نداره پختگی و رسیدن میوه عشق جز با عقل امکان پذیر نیست امیدوارم همه دوست داشتن ها همراه با منطق و تفکر همراه باشه

Nov 19th
Reply

REZ@😉

اسم روان پریشی جنون حماقت بیشعوری این روزها شده عشق واقعا جالبه

Nov 19th
Reply

tina green

دمت گرم مرجان عزیرم. راست میگن همیشه دود از کنده بلند میشه. و روزنامه نگاری تخصصی اینجاست کهدخودشو نشون میده. حرفه ای ؛ دقیق و با موسکافی و به دور از هیاهو و جانبداری. دمت گرم .

Nov 18th
Reply

REZ@😉

دم مردم گرم بازهم مردم خوب و مشتی ایران که همیشه پشت هم هستند 🌹🌹🌹

Nov 18th
Reply (11)

REZ@😉

مردی که با یه ضربه چاقو نفله بشه کلا مرد پلاستیکی هست مرد هم مرد های قدیم 😜

Nov 18th
Reply

REZ@😉

خشم احمقانه

Nov 18th
Reply

REZ@😉

روحش شاد ولی چرا از اسنپ استفاده نکردی یا تاکسی خطی اخه دربستی 😢 چرا هرچی باشه باز اسنپ یه پیگیری داره خدا لعنت کنه هرچی ادم بیمار و روانیه

Nov 18th
Reply

محمدرضا

عرض ادب و احترام چقدر روایت کامل دقیق و بی‌طرفانه‌ای، به معنای واقعی خبرنگاری، یعنی نگارش خبر بدون کم و کاست و و سپاس بابت خوانش زیبا و عالی.

Nov 17th
Reply

محمدرضا

🍃🍃🍃

Nov 17th
Reply

mehdi mip

خانم لقایی کارتون واقعا سخته، خسته نباشید و تشکر بابت زحماتتون

Nov 17th
Reply

khansa dejkam

پادکست همه چیزش خوبه به جز رمان خوانی که واقعاً به نظر من سم خالصه و متنفرم وقتی اپیزود جنایی تمام میشه اون بابا رمان‌خوانی پلی میشه و مجبورم از هر جا هستم مثل یوزپلنگ بیام گوشیو پیدا کنم و ساکتش کنم. واه واه واه

Nov 17th
Reply

shahrzad💙💙

من ترجیح میدم هیچ وقت ،هیچ آدمی رو قضاوت نکنم .....

Nov 16th
Reply (4)

مهدی رفیعی

عالی

Nov 14th
Reply

Sara Khodaverdian

جالب اینه که تقریبا اکثر پرونده های قتل ريشش خانواده ی فرد قاتل هستن ، قاتلین اصلی خانواده ها هستن که با کشتن اعتماد به نفس ، باور و عقلانیت در فرزندانشون باعث چنین فجایعی میشن .

Nov 14th
Reply
loading