داراب نامه- قطعۀ بیست و پنجم
Description
مهراسب که زن آبی را از دست می دهد، عَمَدی می سازد و از جزیره می گریزد. پس از حوادث بسیار به جزیرۀ ملکوت می رسد با ساکنان یک چشم، هر یک به بلندی بیست گز، سرخ موی و زرد روی با بینیهای کلان و زن و مرد همه برهنه با "میزری بر میان بسته"! شاه جزیره مرده است و او را با توصیۀ حکیم سیطاروش که "شاگرد افلاطون حکیم بود" و می توانست از "اختر بلند" رازها را ببیند، به شاهی می نشانند. مهراسب زن شاه قبلی، که خواهر زنکلیسا زن داراب است، را به زنی می گیرد. وقتی که سیطاروش به خواستۀ مهراسب آینده را از مهراسب می پرسد، مشکلات آغاز می شود.
مهراسب و سیطاروش تا دم مرگ می روند و به حیله ای نجات می یابند. زن و دختر شاه قبلی کشته می شوند. خبر به لکناد و داراب می رسد. با سپاهی به جزیرۀ ملکوت می آیند و مهراسب را می گیرند. "از آنجا که بدبختی مهراسب بود" نام خود را به داراب نگفت! او را در صندوقی در بسته به دریا انداختند و برایش آب و غذایی گذاشتند تا به تدریج بمیرد. داراب هم از آن جزیره خوشش آمد و ساکن آنجا شد.