داراب نامه- قطعۀ سی و یکم
Description
داراب طمروسیه را که در شمایل مردان است، به کنارۀ دریا برده است تا از راز او سر درآورد که او مرد است تا زن. طمروسیه خود را معرفی می کند. داراب از خوشحالی بیهوش می شود. وقتی بهوش می آید به لشکرگاه می روند و بساط شادمانی می گسترند.
برادر فصطلیقون با هدایا به نزد داراب می آید و پیغام می آورد که تو نمی توانی حصار ما را بگیری. این هدایا را بگیر و بازگرد. داراب او را به زندان می افکند.
طمروسیه در شمایل حاجب داراب در می آید و به همراه خریطینوس به عنوان رسول به دربار پدرش فصطلیقون می رود. در آنجا با گستاخی بر گوشۀ تخت شاهی می نشیند. فصطلیقون هم عصبانی می شود و آن دو را به زندان می افکند.
شب هنگام، فصطلیقون و موبدش به نام عبقرهود به صورت ناشناس به زیارت هیکل سطیقالیس در جزیره ای در میان دریا می روند. در آنجا بتی است پنج هزار ساله که از غایب خبر می دهد.