شب ۱۲۴- حکایت ملکنعمان و فرزندانش
Description
«تو اکنون به حکم کتاب و سنت، شوی منی و بههوش باش که این خانه را که تو در او هستی به سالی یک بار در بگشایند...»
شنیدیم که عزیز یک سالی را با معشوقهاش گذراند و دخترعمویش عزیزه از عشق او مرد و وصیت کرد به دختر بگوید «وفا نکو و مکر قبیح است». شبی عزیز در کوچهای میگذشت که پیرزنی به مکر او را به خانهای برد و آنجا دختری او را مجبور کرد که با او ازدواج کند و به او گفت که معشوقهات دلیلۀ محتاله بوده که میخواسته تو را بکشد و فقط به خاطر وصیت دخترعمویت تاکنون با تو کاری نداشته. حالا قصۀ ازدواج عزیز را در شب ۱۲۴ بشنویم.
بعضی واژههای دشوار شب ۱۲۴:
طراز: تزیین لباس، تریج
آلام: جمعِ اَلَم، رنجها
اسقام: جمعِ سُقم، بیماریها
ناصح: خیرخواه، نصیحتگو
صنعت خروسان: مشغول بودن همیشگی به آمیزش جنسی
مطاوعت: اطاعت
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.