Discover1001 شبشب ۱۲۶- حکایت ملک‌نعمان و فرزندانش
شب ۱۲۶- حکایت ملک‌نعمان و فرزندانش

شب ۱۲۶- حکایت ملک‌نعمان و فرزندانش

Update: 2025-07-104
Share

Description

«آن‌گاه بانگ به کنیزکان زد و فرمود که پای مرا با ریسمان بستند و دست‌های مرا محکم گرفتند و خود برخاسته آهنی در آتش گذاشت...»


شنیدیم که عزیز عاشق دلیلۀ محتاله شد و عزیزه، دخترعموی مهربانش را، دق‌مرگ کرد. عزیزه فقط وصیت کرد که عزیز به معشوقه‌اش بگوید که وفا ملیح است و مکر قبیح. عزیز سالی را با دختر گذراند و شبی ناگهان دختری در خیابان او را به خانه کشید و واداشتش که با او ازدواج کند. پس عقد کردند و ثروت هنگفتی در اختیار عزیز گذاشت، اما یک سال او را در قصرش زندانی کرد. پس از یک سال عزیز اجازه گرفت که چند ساعتی بیرون برود و قبل از غروب برگردد. پس باز به سراغ دلیله رفت، اما دلیله بر او خشم گرفت که یک سال از او دوری کرده و ازدواج کرده و خواست او را بکشد. در شب ۱۲۶ بشنوید که چه بلایی بر سر عزیز می‌آید.


بعضی واژه‌های دشوار شب ۱۲۶:

استغاثه: التماس

تظلم: دادخواهی، پناهجویی

مذبوح: قربانی، کشته

مضایقه: خودداری، سختگیری



Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

Comments 
In Channel
loading
00:00
00:00
x

0.5x

0.8x

1.0x

1.25x

1.5x

2.0x

3.0x

Sleep Timer

Off

End of Episode

5 Minutes

10 Minutes

15 Minutes

30 Minutes

45 Minutes

60 Minutes

120 Minutes

شب ۱۲۶- حکایت ملک‌نعمان و فرزندانش

شب ۱۲۶- حکایت ملک‌نعمان و فرزندانش