کتابباز: فصل پنجم: قسمت۱: دربارهی افسردگی
Update: 2021-08-12
4,658
Description
با عرض پوزش، این قسمت به دلیل مشکل فنی در صدابرداری و تدوین دارای نویز میباشد. از این که تحمل میکنید ممنونیم.
کتاب های معرفی شده در این قسمت:
۱- صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی اثر الیزابت تووا بایلی - ترجمه کاوه فیضاللهی - نشر نو
۲- هزار خورشید تابان اثر خالد حسینی - ترجمه زیبا گنجی و پریسا سلیمان زاده - نشر مروارید
۳- مغازه ی خودکشی اثر ژان تولی - ترجمه احسان کرم ویسی - نشر چشمه
۴- بچه هایمان به ما چه می آموزند اثر پیرو فروچی - ترجمه مهسا ملک مرزبان - نشر نی
In Channel

























ممنون از این برنامه ، عالی بود
۶ آذر ۱۴۰۴
😔🥺
شما خیلی ارزشمند هستید اقای شکوری چه ارزشی بالاتر از این که قلبی دلیلی برای زندگی یافته
عیب نداره اگه ناراحتیم، اگه افسرده ایم تجربه اش کنیم. دستاوردهای خودمون را ببینیم حتی اگه خیلی کوچک. هممون اشتباهاتی داشتیم این واقعیت انسان بودن ماست. سعی کنیم کمترش کنیم. بدونیم ما مرکز دنیا نیستیم ببینیم کوچک بودمون در برابر دنیا به آسمان توجه کنیم. با طبیعت ارتباط برقرار کنیم. طبیعت را ببینیم. کار فیزیکی مثل ورزش کردن. خوندن تاریخ نشان میده زندگی کوتاه و ارزشمند. رمان بخونیم. بازی با بچه ها و یاد گرفتن ازشون.
هر کی چرایی زندگی را بفهمد چگونگی زندگی را می داند
چقد میکروفون اقای صحت گوش و اذیت میکنه
خوب توصیف کردین آقای دکتر،منم افسردگی گرفتم و فقط دوس دارم بخابم وفقط برای پیاده روی یا ورزش از خونه میزنم بیرون ،جایی که گفتین همین زدن بیرون خیلی سخته دقیقا همینطوره،فقط نمی دونم کی تموم میشه
ای کاش این صحبت ها را سه سال پیش گوش میکردم
چقدرر شما خوبین😍
خواهرم توی شرایط خیلی سختی بود. توی همون شرایط، با خانواده هم دعواش شده بود و جو خونه به شدت متشنج بود. خواهرم یه گوشه تو اتاق نشسته بود و فقط به روبه روش زل زده بود و میدیدم که چجوری داره میلرزه و رنگ صورتش عوض میشه. با وجود اینکه هیچوقت به این شکل اینکارو نکرده بودم، فقط رفتم و بغلش کردم که همون لحظه بغضش ترکید و شاید حدود یک ساعت تو همون وضعیت بودیم بدون اینکه هیچکدوممون حرفی بزنیم و پا به پای هم اشک ریختیم. بعدها که با هم صحبت میکردیم بهم گفت اون شب میخواسته همه چیزو تموم کنه و خودشو بکشه!
دکتر شکوری مردی که خیلی خیلی دوستش دارم به خاطر همین افسردگی رابطه ی فوق العادمونو رها کرد خیلی سعی کردم کمکش کنم نشد...کاش شکستش میداد و برمیگشت پیشم💔
مجتبی و سروش عشق منید ❤️
چقدر دوست داشتم این پادکستو.خودمو تو این حس تنها ندیدم.اینکه همه منو به چشم ی دختر قوی و پر انرژی و عاقل میشناختن.کسی که هیچوقت ناراحت نمیشه.ولی منم تو سیاهی افتادم تو اشتباه افتادم و افسرده شدم.ولی هیچکس درکم نکرد و همه ترکم کردن..هیچکس درک نکرد که منم میتونم زمین بخورم منم میتونم حالم بد باشه
دمتون گرم ، برقرار باشین 💚✨
❤️
عالی و دلنشین
در آخرین لحظه های عمر عزیزترین آدم زندگیم اشکهام را پشت در اتاق گذاشتم و از روزهای قشنگی ک شاید میدونستم هیچ وقت نمیاد براش حرف زدم دستش را گرفتم و خاستم بخاطر من بجنگه...الان بعد از بکسال و هشت ماه به شجاعت و محکم بودن خودم افتخار میکنم...هرچند قلبم الان هزارتکه شده
فوق العاده بود✨️
حالم بهتر شد با این صحبت ها🫂ممنون و ممنون و ممنون