سیاهخان (رمانخوانی) قسمت ۸ - فرار
Description
«رمان سیاهخان»
نوشتهٔ زندهیاد امیر عشیری
رمانخوانی با قاسم یوردخانی در پادکست رادیو جنایی
قسمت ۸ - فرار
سیاهخان با نقشهای حسابشده از زندان شاهرود میگریزد و با تنها یادگارش، یعنی اسلحهای که از مأمور زندان گرفته، به حاشیه شهر میرسد. او در انتظار وسیلهای برای خروج از منطقه است که کامیونی را متوقف میکند؛ اما مقصد آن تهران است نه مشهد. کمی بعد کامیون دیگری که به مشهد میرود از راه میرسد و سیاهخان با تهدید سلاح راننده و شاگردش، قاسم و اصغر، سوار آن میشود.
در مسیر، آن سه برای صرف غذا در قهوهخانهای بین راه توقف میکنند. قاسم قصد دارد سیاهخان را با عرق دوآتیشه مست کند تا شاید راه نجاتی بیابد، اما سیاهخان هوشیارتر از آن است. قاسم و اصغر که بهشدت ترسیدهاند، تلاش میکنند فریدون ـ دوست قاسم ـ را که در همان قهوهخانه حضور دارد از وضعیت باخبر کنند، اما جرأت نمیکنند چیزی بگویند. وقتی فریدون کنجکاو میشود، سیاهخان اسلحه را بیرون میکشد و او را هم ساکت میکند.
پس از ترک قهوهخانه، سحرگاه به مشهد میرسند. سیاهخان پس از پیادهشدن و صرف صبحانه، به سوی جاده قوچان راه میافتد و با اتوبوسی که به آن سمت میرود همراه میشود. تمام مسیر مراقب اسلحه مأمور زندان است که آن را تنها امید نجات خود میداند.
در یکی از قهوهخانههای بین راه، مردی سبیلو او را میشناسد و به گروهبان ژاندارمری خبر میدهد. هنوز سیاهخان غذایش را تمام نکرده که گروهبان بالای سرش حاضر میشود و هویت او را جویا میگردد. سیاهخان خود را «عقیل» معرفی میکند، اما مرد سبیلو که از افراد قربانعلی راهزن است، او را لو میدهد و سیاهخان ناگهان با خطری بزرگ روبهرو میشود
























خیلی ممنون اجرا تون عالی بود