تصور کن - شانزده: چشمها
Description
چشم هم که نباشد، اگر نتوان به دیده تن، تصویری را دید، توان تصور، ستاندنی نیست.
فقط دقایقی آیا میتوانی خود را به جای من سوی چشمازدستداده، تخیل کنی؟ کف دست بگذاری روی یک دیده، و بکوشی بشنوی زمزمه وجدان هوشیار آن خود بیدار دیگری را؛ خطاب به جای خالی دیده.
دل من روشن است؛ مثل روشندلان دیگر. اما چشم من! تو را هم کشتند! به چه حکمی!؟ یعنی نباید پلیدیها را میدیدی؟ یعنی بدی را باید نیکی تفسیر میکردی؟ یعنی عدسی ساده و صاف تو هم، چون صافی، باید غربالگری میکرد؟ که «آنچه دیده بیند، دل کند یاد»؟ زیبایی زندگی زیر آزادی سرزمینهای دیگر را نبایست میدیدی؟ یا زشتی حاکمان خودی را، نشایست دید؟
در شانزدهمین قسمت از مجموعه پادکستهای «تصور کن»، ماهمنیر رحیمی به موضوع چشمهایی میپردازد که در جریان انقلاب زن، زندگی، آزادی با شلیک سرکوبگران جمهوری اسلامی نابینا شدهاند. چشم؛ همان که نماد بینش و بصیرت است. همانی که هدفمند، هدف گلوله قرار گرفت.
با ما همراه باشید!