Discover
رواق / Ravaq
![رواق / Ravaq رواق / Ravaq](https://is1-ssl.mzstatic.com/image/thumb/Podcasts211/v4/99/ac/02/99ac0245-4b5d-38db-fe16-bb08de08ac7e/mza_17856637485929650372.jpg/400x400bb.jpg)
رواق / Ravaq
Author: فرزآن
Subscribed: 628,761Played: 25,864,355Subscribe
Share
© Farzin Ranjbar
Description
میترسید بیآنکه بداند میترسد.
غمگین بود بیآنکه بداند از چه.
میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
غمگین بود بیآنکه بداند از چه.
میخواست برود، بیآنکه بداند به کجا.
دلتنگ بود، بیآنکه بداند برای که.
_
پادکست رواق با رویکردی روانشناختی به اگزیستانسیالیسم میپردازه و سادهتر از اسمش، ریشهی بسیاری از احساسات عمیق آدمی رو واکاوی میکنه، غمها، ترسها، آرزوها.
هدف رواق کشفِ فردیِ مخاطبان از ابعادِ زیستِ اصیله و من با تکیه بر آثار اروین یالوم، در این مکاشفه همراه شما هستم. _
من فرزین رنجبر هستم.
192 Episodes
Reverse
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۷مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتفاق جهان میتوان گرفت افشای راز خلوتيان خواست کرد شمع شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت زين آتش نهفته که در سينه من است خورشيد شعلهايست که در آسمان گرفت میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غيرت صبا نفسش در دهان گرفت آسوده بر کنار چو پرگار میشدم دوران چو نقطه عاقبتم در ميان گرفت آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت خواهم شدن به کوی مغان آستينفشان زين فتنهها که دامن آخرزمان گرفت می خور که هر که آخر کار جهان بديد از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت بر برگ گل به خون شقايق نوشتهاند کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت حافظ چو آب لطف ز نظم تو میچکد حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۶مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلانساقی بيا که يار ز رخ پرده برگرفت کارِ چراغِ خلوتيان باز درگرفت آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت وين پير سالخورده جوانی ز سر گرفت آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود عيسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت هر سروقد (حوروش) که بر مه و خور حسن میفروخت چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت زين قصه هفت گنبد افلاک پرصداست کوتهنظر ببين که سخن مختصر گرفتحافظ تو اين سخن (دعا) ز که آموختی که بخت (یار) تعويذ کرد شعر تو را و به زر گرفتزنهار از آن عبارت شيرين دلفريب گويی که پسته تو سخن در شکر گرفتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۵فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان شربتی از لب لعلش نچشيديم و برفتروی مهپيکر او سير نديديم و برفتگويی از صحبت ما نيک به تنگ آمده بودبار بربست و به گردش نرسيديم و برفتبس که ما فاتحه و حرز يمانی خوانديموز پیاش سوره اخلاص دميديم و برفتعشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد(عشوه میداد که از کوی ملامت نرویم)ديدی آخر که چنين عشوه خريديم و برفتشد چمان در چمن حسن و لطافت ليکن (وانگه)در گلستان وصالش (جمالش) نچميديم و برفتهمچو حافظ همه شب ناله و زاری کرديمکای دريغا به وداعش نرسيديم و برفتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۴مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلانساقی بيار باده، که ماه صيام رفت درده قدح، که موسم ناموس و نام رفت وقت عزيز رفت، بيا تا قضا کنيم عمری که بیحضور صراحی و جام رفت مستم کن آنچنان که ندانم ز بيخودی در عرصهی خيال، که آمد کدام رفت بر بوی آن که جرعهی جامت به ما رسد در مصطبه، دعای تو هر صبح و شام رفت دل را که مرده بود، حياتی به جان رسيد تا بویی از نسيم میاش در مشام رفت زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه (شیخ از غرور خود به سلامت نبرد راه)رند از ره نياز، به دارالسلام رفت نقد دلی که بود مرا، صرف باده شد قلب سياه بود، از آن در حرام رفت در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود می ده که عمر در سر سودای خام رفت ديگر مکن نصيحت حافظ، که ره نيافت گمگشتهای که بادهی نابش به کام رفتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۳فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان گر ز دست زلف مشکينت خطایی رفت رفت ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت برق عشق ار خرمن (خرقهی) پشمينهپوشی سوخت سوخت جور شاهی کامران گر بر گدايی رفت رفت در طريقت رنجش خاطر نباشد، می بيار هر کدورت را که بينی، چون صفايی رفت رفت عشقبازی را تحمل بايد ای دل پای دار گر ملالی بود بود و گر خطايی رفت رفت گر دلی از غمزهی دلدار باری برد برد ور ميان جان و جانان ماجرايی رفت رفت از سخنچينان ملالتها پديد آمد (آید) ولی گر ميان همنشينان ناسزايی رفت رفت عيب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه پای آزادی چه بندی گر به جايی رفت رفتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۲مفعول و مفاعیل و مفاعیل و مفاعیلآن ترک (یار) پریچهره که دوش از بر ما رفت آيا چه خطا ديد، که از راه ختا رفت تا رفت مرا از نظر آن چشم (نور) جهانبين کس واقف ما نيست، که از ديده چهها رفتدور از رخ تو (او) دم به دم از گوشهی چشمم سيلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت از پای فتاديم چو آمد غم (شب) هجران در درد بمرديم (بماندیم) چو از دست دوا رفت دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت عمريست که عمرم همه در کار دعا رفت احرام چه بنديم چو آن قبله نه اين جاست در سعی چه کوشيم چو از مروه (کعبه) صفا رفت دی گفت طبيب از سر حسرت چو مرا ديد هيهات که رنج تو ز قانون شفا رفت ای دوست به پرسيدن حافظ قدمی نه زان پيش که گويند که از دار فنا رفتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۱فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلانصبحدم مرغ چمن، با گل نوخاسته گفت ناز کم کن، که در اين باغ بسی چون تو شکفت گل بخنديد که از راست نرنجيم ولیهيچ عاشق سخن سخت (تلخ) به معشوق نگفت تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد هر که خاک در ميخانه به رخسار نرفت در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا زلف سنبل به نسيم سحری میآشفت گفتم ای مسند جم، جام جهانبينت کو گفت افسوس که آن دولت بيدار بخفت گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل ای بسا در که (در و یاقوت) به نوک مژهات بايد سفت سخن عشق نه آن است که آيد به زبان ساقيا می ده و کوتاه کن اين گفت و شنفت اشک حافظ خرد و صبر به دريا انداخت چه کند سوز غم عشق نيارست نهفتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۸۰فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلانعيب رندان مکن ای زاهد پاکيزهسرشت که گناه دگران، بر تو نخواهند نوشت من اگر نيکم و گر بد، تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار، که کشت همه کس طالب يارند، چه هشيار و چه مست همه جا خانهی عشق است، چه مسجد، چه کنشتسر تسليم من و خشت در ميکدهها مدعی گر نکند فهم سخن، گو سر و خشت نااميدم مکن از سابقهی لطف ازل تو (چه دانی که پس پرده) که خوب است و که زشت نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت(گر نهادت همه این است، زهی خوبنهادگر سرشتت همه این است زهی نیکسرشتبر عمل تکیه مکن هیچ که در روز ازلتو ندانی قلم صنع به نامت چه نوشتباغِ فردوسْ لطیف است، ولیکن زنهارتا غنیمت شمری سایهی بید و لبِ کِشت!) حافظا روز اجل گر به کف آری جامی يک سر از کوی خرابات برندت به بهشتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۹مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان کنون که میدمد از بوستان نسيم بهشت من و شراب فرحبخش و يار حورسرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز که خيمه سايهی ابر است و بزمگه لب کشت چمن حکايت (به رمز در) ارديبهشت میگويد نه عاقل (عارف) است که نسيه خريد و نقد بهشت به می عمارت دل (جان) کن که اين جهان خراب بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت مکن به نامه سياهی ملامت من مست که آگه است که تقدير بر سرش چه نوشت قدم دريغ مدار از جنازه حافظ که گر چه غرق گناه است میرود به بهشتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۸مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلانديدی که يار جز سر جور و ستم نداشتبشکست عهد و از غم ما هيچ غم نداشتيا رب مگيرش ار چه دل چون کبوترمافکند و کشت و عزت (حرمت) صيد حرم نداشتبر من جفا ز بخت من آمد وگرنه يارحاشا که رسم لطف و طريق کرم نداشتبا اين همه هر آن که نه خواری کشيد از اوهر جا که رفت هيچ کسش محترم نداشتهر راهرو که ره به حريم درش نبردمسکين بريد وادی و ره در حرم نداشتساقی بيار باده و با محتسب (مدعی) بگوانکار ما مکن که چنين جام جم نداشتخوش وقت رند مست که دنیا و آخرتبر باد داد و هیچ غم بیش و کم نداشتحافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعیهيچش هنر نبود و خبر نيز هم نداشتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۷فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلانبلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت و اندر آن برگ و نوا، خوش نالههای زار داشت گفتمش در عين وصل اين ناله و فرياد چيست گفت ما را جلوهی معشوق در (بر) اين کار داشت يار اگر ننشست با ما، نيست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایی (گدایان) عار داشت درنمیگيرد نياز و ناز ما با حسن دوست خرم آن کز نازنينان بخت برخوردار داشت خيز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنيم کاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت گر مريد راه عشقی فکر بدنامی مکن شيخ صنعان خرقه رهن خانهی خمار داشت وقت آن شيرينقلندر خوش که در اطوار سير ذکر تسبيح ملک در حلقه زنار داشت چشم حافظ زير بام قصر آن حوریسرشت شيوهی جنات تجری تحتها الانهار داشتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۶مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان جز آستان توام، در جهان پناهی نيست سر مرا بجز اين در، حوالهگاهی نيست عدو چو تيغ کشد (اگر تو تیغ کشی)، من سپر بيندازم که تيغ ما، بجز از نالهای و آهی نيست چرا ز کوی (راه) خرابات روی برتابم؟کز اين بهم به جهان، هيچ رسم (روی) و راهی نيست زمانه گر بزند (فکند) آتشم به خرمن عمر بگو بسوز، که بر من به برگ کاهی نيست غلام نرگس جماش آن سهی سروم که از شراب غرورش، به کس نگاهی نيست مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در شريعت ما، غير از اين گناهی نيست عنانکشيده رو ای پادشاه کشور حسن که نيست بر سر راهی که دادخواهی نيست چنين که از همه سو دام راه میبينم به از حمايت زلفش (زلفت)، مرا پناهی نيست خزينهی دل حافظ، به زلف و خال مده که کارهای چنين، حد هر سياهی نيستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۵فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان خواب آن نرگس فتان تو بی چيزی نيست تاب آن زلف پريشان تو بی چيزی نيست از لبت شير روان بود که من میگفتم اين شکر گرد نمکدان تو بی چيزی نيست جان درازی تو بادا که يقين میدانم در کمان ناوک مژگان تو بی چيزی نيست(چشمهی آب حیات است دهانت امازیر لب چاه زنخدان تو بی چیزی نیست) مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق ای دل اين ناله و افغان تو بی چيزی نيست دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت ای گل اين چاک گريبان تو بی چيزی نيست درد عشق ار چه دل از خلق نهان میدارد حافظ اين ديدهی گريان تو بی چيزی نيستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۴فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان حاصل کارگه کون و مکان، اين همه نيست باده پيش آر، که اسباب جهان اين همه نيست از دل و جان، شرف صحبت جانان غرض است غرض اين است، وگرنه دل و جان اين همه نيست منت سدره و طوبی ز پی سايه مکش که چو خوش بنگری ای سرو روان، اين همه نيست دولت آن است که بیخون دل آيد به کنار ور نه با سعی و عمل باغ جنان اين همه نيست پنج روزی که در اين مرحله مهلت داری خوش بياسای زمانی، که زمان اين همه نيست بر لب بحر فنا منتظريم ای ساقی فرصتی دان (جو) که ز لب تا به دهان اين همه نيست زاهد ايمن مشو از بازی غيرت، زنهار که ره از صومعه تا دير مغان اين همه نيست دردمندی من سوختهی زار و نزار ظاهرا حاجت تقرير و بيان اين همه نيست (از تهتک مکن اندیشه و چون گل خوش باشزانکه تمکین جهان گذران این همه نیست)نام حافظ رقم نيک (ننگ) پذيرفت ولی پيش رندان رقم سود و زيان اين همه نيستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۳فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان روشن از پرتو رويت، نظری نيست که نيست منت خاک درت، بر بصری نيست که نيست ناظر روی تو صاحبنظرانند (ولی) آری سر گيسوی تو در هيچ سری نيست که نيست اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب خجل از کردهی خود پردهدری نيست که نيست تا به دامن ننشيند ز نسيمت(ش) گردی سيلخيز از نظرم (مژهام) رهگذری نيست که نيست تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند با صبا گفت و شنيدم سحری نيست که نيست من از اين طالع شوريده برنجم ورنی بهرهمند از سر کويت دگری نيست که نيست از (خیال) حيای لب شيرين تو ای چشمهی نوش غرق آب و عرق اکنون شکری نيست که نيست مصلحت نيست که از پرده برون افتد راز ور نه در مجلس رندان خبری نيست که نيست شير در باديهی عشق تو روباه شود آه از اين راه که در وی خطری نيست که نيست آب چشمم که بر او منت خاک در توست زير صد منت او خاک دری نيست که نيست از وجودم قدری (از وجود این قدرم) نام و نشان هست که هست ور نه از ضعف در آنجا (اینجا) اثری نيست که نيست غير از (به جز) اين نکته که حافظ ز تو ناخشنود است در سراپای وجودت هنری نيست که نيستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۲مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان بحریست بحر عشق، که هيچش کناره نيست آن جا جز آن که جان بسپارند، چاره نيست هر (دم) گه که دل به عشق دهی، خوش دمی بود در کار خير، حاجت هيچ استخاره نيست ما را ز (به) منع عقل مترسان و می بيار کان شحنه در ولايت ما، هيچ کاره نيست از چشم خود بپرس که ما را که میکشد جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست او را به چشم پاک توان ديد چون هلال هر ديده جای جلوه آن ماهپاره نيست فرصت شمر طريقهی رندی، که اين نشان چون راه گنج، بر همه کس آشکاره نيست نگرفت در تو گريه حافظ، به هيچ رویحيران آن دلم، که کم از سنگ خاره نيستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۱فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلانزاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست هر چه گويد در حق ما جای هيچ اکراه نيست در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست در (بر) صراط مستقيم ای دل کسی گمراه نيست تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند عرصهی شطرنج رندان را مجال شاه نيست چيست اين سقف بلند (استادهی) سادهی بسيارنقش؟زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست اين چه استغناست يا رب وين چه قادر (حاکم) حکمت است کاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست صاحب ديوان ما گويی نمیداند حساب کاندر اين طغرا نشان حسبة لله نيست هر که خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو کبر و ناز و حاجب و دربان بدين درگاه نيست بر در ميخانه رفتن کار يکرنگان بود خودفروشان را به کوی میفروشان راه نيست هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست ور نه تشريف تو بر بالای کس کوتاه نيست بندهی پير خراباتم که لطفش دايم است ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست حافظ ار بر صدر ننشيند ز عالی (همتیست) مشربیست عاشق دردیکش اندربند مال و جاه نيستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۷۰فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان مردم ديدهی ما، جز به رخت ناظر نيست دل سرگشتهی ما، غير تو را ذاکر نيست اشکم احرام طواف حرمت میبندد گر چه از خون دل ريش، دمی طاهر نيست بستهی دام و قفس باد چو مرغ وحشی طاير سدره اگر در طلبت طاير نيست عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار مکنش عيب که بر نقد روان قادر نيست عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد هر که را در طلبت همت او قاصر نيست از روانبخشی عيسی نزنم دم هرگز زان که در روحفزايی چو لبت ماهر نيست من که در آتش سودای تو آهی نزنم کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نيست روز اول که سر زلف تو ديدم گفتم که پريشانی اين سلسله را آخر نيست سر پيوند تو تنها نه دل حافظ راست کيست آن کش سر پيوند تو در خاطر نيست؟Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۶۹مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولنکس نيست که افتادهی آن زلف دوتا نيست در رهگذر کيست که (این دام بلا) دامی ز بلا نيست؟چون چشم تو دل میبرد از گوشهنشينان همراه تو بودن گنه از جانب ما نيست روی تو مگر آينهی (صُنع) لطف الهیست حقا که چنين است و در اين روی و ريا نيست نرگس طلبد شيوهی چشم تو زهی چشم مسکين خبرش از سر و در ديده حيا نيست از بهر خدا زلف مپيرای که ما را شب نيست که صد عربده با باد صبا نيست بازآی که بی روی تو ای شمع دلافروز در بزم حريفان اثر نور و صفا نيست تيمار غريبان (سبب) اثر ذکر جميل است جانا مگر اين قاعده در شهر شما نيست؟دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر گفتا غلطی خواجه در اين عهد وفا نيست گر پير مغان مرشد من شد چه تفاوت در هيچ سری نيست که سری ز خدا نيست عاشق چه کند گر (نخورد تیر) نکشد بار ملامت با هيچ دلاور سپر تير قضا نيست در صومعهی زاهد و در خلوت صوفی جز گوشهی ابروی تو محراب دعا نيست ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ فکرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست؟Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۶۸فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلانخوانش غزل 1:06:04ماهم اين هفته (شد از شهر) برون رفت و به چشمم سالیستحال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیستمردم ديده ز لطف رخ او در رخ اوعکس خود ديد گمان برد که مشکين خالیستمیچکد شير هنوز از لب همچون شکرشگر چه در شيوهگری هر مژهاش قتالیستاي که انگشتنمایی به کرم در همه شهروه که در کار غريبان عجبت اهمالیستبعد از اينم نبود شائبه در جوهر فردکه دهان تو در اين نکته خوش استدلالیستمژده دادند که بر ما گذری خواهی کردنيت خير مگردان که مبارک فالیستکوه اندوه فراقت به چه حالت (حیلت) بکشدحافظ خسته که از ناله تنش چون نالیستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
کسی میدونه ماجرای دختر خالدار به کجا رسید ؟
و منی که با کل گربه های محل و محل های اطراف و دور سلام علیک دارم🤣
فقط اونجاش که میگی برنامه ای ندارین امروز😂😂😂😅😅😅😅😅😅😅😅
سلام صبح بخیر 🌹🌹🌹
حسنت به ملاحت میکشد ما را لامصب آخر یک روز
و منی که از اپیزود آخر سائق تنهایی یهو اومدم این پایین تا ببینم حال و هوای این روزهای آقای رنجبر چطوره و چقددددددر این خنده هاتون به دل میشینه💕 بسسسسسسیار مممممنونم ازتون بخاطر صرفا بودنتون 🌱🦋
آخ که چقدر دلم تنگ شد
می چون ارغوان رو نفهمیدم یعنی چی؟
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت کاتش پادکست رواق در آن گرفت
https://drive.google.com/drive/folders/16PipKPrS3FAIZoiDyHerxLSZ5Lw7JI7M غزلیات حافظ نمره ۱ تا ۱۰ با صدای فرزان رنجبر
میدونی چیه من پنجشنبه جمعه چیکار میکنم؟ از بعد از دو بیتی چهارشنبه رو پنجشنبه ها گوش میدم ،جمعه هم بعد تایو رو گوش میکنم که اون دوروز هم داشته باشم صبح هام رو شروع کنم
میدونی چیه من پنجشنبه جمعه چیکار میکنم؟ از بعد از دو بیتی چهارشنبه رو پنجشنبه ها گوش میدم ،جمعه هم بعد تایو رو گوش میکنم که اون دوروز هم داشته باشم صبح هام رو شروع کنم
🌻
دستت طلا ای سوال پرتکرار!!!
🙋🙋🙋🙋🙋🙋🍀🍀🍀🍀🍀🙏🙏🙏🙏🙏
ببخشید گگ داستان یعنی چی؟؟؟ منظورتون باگه؟؟
چندین قسمت عقب افتادم چون همه چی بهم خورد و اتفاقات اونجوری که انتظارش رو داشتم رقم نخورد و الان چندین روزه در حال نشفم. نشفی شدید. می دونم که تو دایره امنم بودن و نشستن و کادود سوزوندن و گوش دادن به اپیزودهای عقب افتاده خیلی حس قشنگ و آرومیه که از دست دادم اما متاسفانه یا خوشبختانه، نشف به جای خود و آرامش به جای خود…. خیلی وقتها همه چیز رو با کنترل و دقت به سمت آرامش بردن یعنی فرار از مواجهه با رشد و من هم نه خودخواسته که به خاطر قدرت و همت نشافم و در معرض و نزدیکش بودن مجبور به مواجهه هستم😮💨
از غم سبک برامدن نصیب مون ایشالااااا🍃
حالا منم یه چیزی در همین موضوع بگم اون دخترای هستن که تو خونه پدرشون همه دوستشون دارن و باباش میگع من دختر به کسی نمیدم یا یه اتفاقی میفته کل خانوادش نگرانش میشن و بال بال میزنن اونم خوبه شاید یکم ناز داشته باشن ولی اکثرا قلب سفیدن و ارزش زمان و انرژی و جوانی رو دارن
بعد از ازدست دادن، زندگی شکل جدیدی به خودش میگیره که یادمیگیری اون شکل رو عادی تلقی کنی