Discover
Luminous Language

Luminous Language
Author: mohammad shabani rad
Subscribed: 85Played: 23,301Subscribe
Share
© Mohammad Shabani Rad
Description
زبان نورانی
218 Episodes
Reverse
محبّت، چسبِ پیوند میان معلم و شاگرد است! إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ!Love is the spiritual glue that binds teacher and student.“If you love God, then follow me, and God will love you.” (Āl-‘Imrān 3:31)Love is a spiritual adhesive that binds the heart of the student to the soul of the teacher.This bond is the true foundation of learning and inner transformation.God says in the Qur’an:“If you love God, then follow me, and God will love you.”In this verse, the Prophet Muhammad (peace be upon him and his family) is introduced as a divine teacher, whose love is the gateway to God’s love.Loving the Prophet is not just admiration — it means following his path, walking in his footsteps, and becoming attuned to his divine light.In Arabic, the word ḥubb (love) implies clinging, attachment, and deep emotional connection.A sick camel that refuses to move from its place is called aḥabba, as if it has fallen in love with the very ground it lies on.Love means enduring attachment — a lasting, rooted bond.Interestingly, in Persian as well, the word “doust” (friend) comes from the older form “dos”, meaning to stick or cling to something — exactly the essence of love.Thus, true love for a divine teacher is not merely an emotional sentiment, but an existential attachment.It draws the heart toward growth, humility, obedience, and divine light.The more we attach our hearts to the teachers of light — the bearers of divine knowledge — the more we are pulled toward God’s love.So let us bind our hearts to the luminous teachers,so our hearts may blossom in the love of God…«حبب» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة»، «حبّ الآخرة»و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است. «حبّ دنیا»در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«بعيرٌ مُحِبٌ: هو أن يصيبَه مرضٌ أو كسر فلا يبرحُ من مكانه حتى يبرأَ أو يموت.»شتری که زمینگیر شده!«أحبّ البعير: إذا لصق بالأرض فلم يبرح، كأنه أحبّ المكان الذي وقف فيه.»+ «لصق»«أَحَبَ البعير: ملازم جايگاه خود شد،گوئى كه مكان خود را به خاطر توقفش در آنجا دوست دارد.»«مَحَبَّةُ الْعَالِمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ»«نوری که نمیتونی ازش دل بکنی!»+ «علق»+ «نور خویشاوندی!»+ «نور مواساة!»+ «ودد – مودّت»دلنوشته«دوست داری؟ پس پیروی کن…»گاهی خدا یک جمله میگوید،و پرده از دلها کنار میرود:«إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»اگر دوستش دارید… دنبال کنید.محبت، تنها نام نیست؛قدم است، انتخاب است، تبعیت است.محبتِ واقعی،نه در لبها پیدا میشود،نه در شعارها،بلکه در آن لحظهی ظریف و پنهانکه دلت میگوید:«من این را میخواهم…اما او چیز دیگری میخواهد…پس من، خواستهام را کنار میگذارمو چشمم را دنبال نور میبرم…»اینجا است که عشق شناخته میشود.نه وقتی که کلمات قشنگ میگویی،بلکه وقتی تمنای قشنگت را قربانی میکنی.شاگردی که معلمش را دوست دارد،با پای خودش میآید،نه با زبانش.اما آنکه تمنای خودش را بیشتر دوست دارد،لبخند میزند،تعظیم میکند،زیبا حرف میزند…اما لحظهی عمل که میرسد،دلش، معلمش نیست؛ تمنایش است.ظاهرش میگوید «دوستت دارم»امّا عملش میگوید«من خودم را بیشتر دوست دارم.»و خدا چه زیبا خط میکشد میان این دو گروه:نه با فریاد، نه با شمشیر…با یک آیه:اگر دوست داری، پیروی کن…اگر پیروی نکردی،پس هنوز دوستداشتن را یاد نگرفتهای.ای معلمِ نور…ای قلبِ دلسوختهی هدایت…بدان:محبتِ ادعایی،درس را جلو نمیبرد.آنکه نور را پسندیده باشد،راه را ادامه میدهد؛و آنکه تمنای خودش را میپرستد،دیر یا زود، خسته میشود و میرود.تو فقط چراغ باش…تا هر دلی که واقعاً میخواهد،راه را پیدا کند. 🌿✨دوست داشتن از روی حسد!!!«لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا…»دعوای حسود سرِ همین دوست داشتنه!نمیگن بابا اونو دوست داره و از ما بدش میاد و دوست نداره!میگن چرا او رو بیشتر دوست داره!چرا یوسف رو از ما بیشتر دوست داره؟!خودشونو با یوسف مقایسه میکنن و خودشونو از یوسف بهتر میدونن و پدر رو متهم میکنن که نمیدونه این چیزی که اونا میدونن و لذا در گمراهی آشکار است.کل ناراحتی حسود همینه که چرا اونو بیشتر دوست داری؟!منو دوست داشته باش و اونو دوست نداشته باش!اختلاف بر سر دوست داشتن و دوست نداشتنه!میزان عشق و محبت و مودت حسود با اهل نور خیلی متفاوته!این مقایسۀ غلط و اشتباه حسود رو ، شیطان تایید میکنه!تکلمات شیطان در دل حسود همینه:تو که از او بهتری، تو که از او بهتر میفهمی، تو که زورت بیشتره، پولت بیشتره، سنّ تو بیشتره، تو که برادر بزرگتری، چرا باید از او اطاعت کنی؟!حسود از این حرف شیطان خوشش میاد لذا بجای تبعیت از نور معلم، از حرف شیطان تبعیت میکنه و اقدام حسدآلود بر اساس میزان توانایی خودش و اینکه خدا هم چقدر تقدیر کنه، یه کاری مثل تهمت زدن و دروغ گفتن و کتک زدن و هل دادن داخل چاه و به غلامی فروختن و … خلاصه یه کاری میکنه که نور رو از بین ببره و بی ارزش کنه تا خودشو عزیز کنه نزد پدری بنام یعقوب ع!
در محضرِ معلّمِ مسؤول، سائل باش؛ تا بشنوی: «قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ!»In the Presence of the Responsible Teacher, Be a Seeker—So You May Hear:“You Have Been Granted Your Request!”Be a Questioner Before the Answering Light—Until You’re Told:“Your Desire Is Granted!”Ask, Seek, and Be Near—In the Presence of the Teacher Who Answers:“You Have Received What You Asked For!”With the Teacher of Light, Be a Seeker of Truth—And the Answer Shall Come:“Qad Uotīta Su’laka!”«یوسف و برادرانش»«يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ»#دلنوشته«لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ»گاهی خدا برای درمانِ عیبهای کهنه، آینهای روبهرویمان میگذارد؛آینهای به نام «یوسف و برادرانش».میگوید:اگر «سائل» شدی، این آینه برای تو «آیات» میشود؛نشانههای روشنِ راه.اگر نپرسیدی، همین آینه میشود دیواری تار و میگذری؛بیآنکه بفهمی زخمِ پنهانِ دلت نامش «حسد» است.بیایید ساده و رو به نور اعتراف کنیم:👈قصه یوسف، قصۀ امروزِ من و توست.👉حسادت «داء الامم» است؛بیماری خاموشی که دستِ معلمِ ربانی را پس میزند و به چاهِ تهمت میاندازد.و آنگاه که قلب، از معلم نورانی فاصله گرفت، نالهی یعقوب از درونمان بلند میشود:«يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ»؛افسوسی که یعنی نور را سبک شمردیم و دل را از مدیرِ رحمانیاش عزل کردیم.اما آیه امید میدهد: «لِلسَّائِلِينَ».راهِ علاج، سائل شدن است.بیایی و بپرسی؛ نه از سرِ جدل، که با ادبِ شاگردی.بپرسی:«خدایا! تو این سوره را برای چه نازل کردی؟سهمِ من از نور یوسف چیست؟»بپرسی از معلم ربانیات:👈«داستانِ تهمت چه بود؟👉انگیزهها چه بودند؟ریشۀ این سیاهی کجاست؟»و خدا جوابِ جوینده را چه زیبا وعده داده:«قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ»؛اگر «سُؤل»ت روشن باشد، پاسخ را به اندازهی ظرفِ قلبت مینوشی.آیات، دوگانههای جهان را پیش چشمت میگذارند؛مثل شب و روز:«فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً».اگر نپرسیم، قلب در تیرگیِ شب میماند و خبر نمیشود که کنار دستش، روزی مُبصِر ایستاده.اگر بپرسیم، همان قصهی تکراری، تبدیل میشود به چراغِ راهی که از چاهِ تهمت تا عزیزِ مصر شدن، قدم به قدم درونمان را میسازد.سائل بودن یعنی:– بیخیال نباشی؛– فاصله نگیری؛– نزدیک شوی و بگویی:«آقا! قصه از چه قرار است؟چرا یوسف به چاه افتاد؟👈چه کسی تهمت زد و چرا؟👉من درونِ خودم کجای این قصه ایستادهام؟»سائل بودن یعنی قبول کنی بدون معلم، دانستنی در کار نیست؛و بیمعلم، آیه هم متشابه میشود و بهانهای برای گریزِ نَفْس.حسود، وقتی سائل نیست، به خذلان میافتد؛لقمهی گرگِ حسادتِ خودش میشود؛همان سرنوشتی که دلهای سخت را در مدارِ «سامری» رها میکند:صداسازِ فتنه، بینورِ حق.پس بیا تمرین کنیم:هر جا نشانهای دیدیم، سؤالِ درست بپرسیم.«عَمَّ يَتَساءَلُونَ؟»از چه میپرسند؟از اینکه آیا «سُؤلِ» خدا را برآورده کردیم؟آیا نورِ یوسف را، که برای تربیتِ دلها نازل شد، سبک نشمردیم؟آیا در حقِّ اخوت، وفادار ماندیم یا به نامِ غیرت، بازارِ حسد را گرم کردیم؟این آیه با مهربانیِ تمام صدا میزند:اگر اهلِ عبرتی—سائل شو!اگر درمان میخواهی—سائل شو!اگر میترسی روزی بر درِ جهنم بایستی و بگویی «ای کاش…»—از امروز سائل شو!بپرس! از نور بپرس!به خانه خدا نزدیک شو؛دورِ بیتِ امنِ ولایت طواف کن؛دست در دستِ معلم ربانی، گرههای کهنه را یکییکی باز کن.بپرس تا آیات، برایت «مُبصِر» شوند؛تا بدانی چگونه «یوسفِ درون» را از چاهِ تهمتِ حسد بالا بکشی و به کرامتِ عزیزی برسانی.بپرس… بپرس… بپرس؛و بشنو از همان راهِ قدیم، همان پاسخِ تازه:«قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ».در این مقاله به بررسی ریشه قرآنی «سَأَلَ» و مشتقات آن در آیات قرآن کریم میپردازیم.یکی از کلیدیترین آیات، آیه ۷ سوره یوسف است:لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَدر سرگذشت یوسف و برادرانش، آیاتی است برای سائلین—پرسشگران.(سرگذشت یوسف و برادرانش، یعنی داستان تکراری رویارویی معلم نورانی با اهل حسد!هذان خصمان اختصموا فی ربهم!)این آیه، شاهکلید فهم یک سنت نورانی در قرآن است:اینکه علم و هدایت، پاسخِ پرسش صادقانه دل است.پرسنده ماییم و پاسخگو، معلم نورانی است؛ در ملک و در ملکوت.سائل، همان شاگردی است که با جان و دل، از فرشتهای مهربان میپرسد: «أسألُک، ای معلم نورانی، بگو در این وضعیت، چه کنم؟!»و پاسخ، از ملکوت میرسد؛ نوری آرامبخش و راهگشا، که دل را از حسد، نادانی، و سردرگمی نجات میدهد.السُّؤْلُ: الحاجة.المسؤول: کسی که چیزی را به عهده دارد.در قرآن آمده: «قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى»یعنی: موسی! خواستهات را دریافت کردی، سوالت پاسخ داده شد.اینجا، سائل و مسئول، رابطهای از جنس نور دارند:مسئول یعنی معلم، یعنی کسی که پاسخهای نورانی را در دل سائل جاری میکند.معلم، مسئول پاسخگویی است و شاگرد، سائل عاشق دانایی است.در آیه ۷ سوره یوسف، خدا تأکید میکند که ما باید سائل باشیم؛یعنی دل ما باید بخواهد بداند:چه شد که به یوسف تهمت زدند؟چرا برادرانش چنین کردند؟ریشه این حسد چه بود؟نقش تهمت چیست؟ما چگونه عبرت بگیریم؟این آیه میخواهد بگوید:فقط کسانی که میپرسند، از نور علم بهرهمند میشوند.بسیاری هستند که معلم را میبینند، اما نمیپرسند. یعنی دلشان نمیخواهد سائل باشند.و این یعنی دوری از هدایت.و فاصله گرفتن از نور مسئول، یعنی عداوت!سائل بودن، شرط دیدن و شنیدن است. شرط نجات است.حسود، از معلم فاصله میگیرد.دیگر نمیپرسد.
«الْمُؤْمِنُ مُلْجَمٌ»:مؤمن، افسار گسيخته نيست![اللّجام: حَكَمَة الدابّة].«وَ الْحِكْمَةُ هِيَ الثَّبَاتُ»«وَ إِنَّ الْحِكْمَةَ نُورُ كُلِّ قَلْب»«إِنَّ الزَّرعَ یَنبُتُ فِی السَّهلِ وَ لایَنبُتُ فِی الصَّفافَکَذلِکَ الحِکمَةُ تَعمُرُ فی قَلبِ المُتَواضِعِ وَ لا تَعمُرُ فی قَلبِ المُتَکَبِّرِ الجَبّارِ،لأِنَّ اللّه جَعَلَ التَّواضُعَ آلَةَ العَقلِ وَ جَعَلَ التَّکَبُّرَ مِن آلَةِ الجَهلِ.زراعت در زمین هموار میروید، نه بر سنگ سختو چنین است حکمت، که در دلهای متواضع جای میگیرد و در دلهای متکبر جای نمیگیرد.خداوند متعال، تواضع را وسیله عقل و تکبر را وسیله جهل قرار داده است.»«وَ لِلْعَالِمِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ الْعِلْمُ بِاللَّهِ وَ بِمَا يُحِبُّ وَ مَا يَكْرَهُ،و دانشمند را سه علامت است:شناختن خدا و آنچه خدايش دوست دارد و آنچه خدا را ناخوش آيد.»+ «قبض و بسط».دلنوشته:«الْمُؤْمِنُ مُلْجَمٌ»مؤمن، رها و یله نیست؛آزاد است، امّا بیمهار نیست.آزادی او از جنس نور است،نه از جنس هوس.دهانهاش زنجیر نیست،لجامش نور است؛لجامی از جنس حکمت،حَكَمَةای که از درون فرمان میدهد،نه از بیرون.این یعنی:هرگاه نَفْس میخواهد بتازد،نور میکشد عقب.هرگاه هوی میخواهد فریاد بزند،نور، دهانش را آرام میبندد.این است وقار اهل نور.و چه زیبا فرمودند:«وَ الْحِكْمَةُ هِيَ الثَّبَاتُ»حکمت یعنی استقرار،یعنی قرار یافتن،یعنی آرامشِ هدایتشده،نه بیتابیِ بیجهت.و باز فرمودند:«وَ إِنَّ الْحِكْمَةَ نُورُ كُلِّ قَلْب»پس هر قلبی که روشن است،به نور ولایت روشن است؛نه به معلومات،بلکه به نورِ حاضر.حکمت در دل متواضع میروید،نه در دل مغرور.همانگونه که بذر در خاک نرم میروید،نه بر سنگ سخت.متکبر، سنگ است؛نور بر او میتابد،اما نفوذ نمیکند.متواضع، خاک است؛سختی را رها کرده،نرم شده،آماده شده،و نور در او ریشه میدواند.تواضع ابزارِ عقل است،تکبّر ابزارِ جهل.چقدر صریح…چقدر روشن…نور با خاکِ نرم کار دارد،نه با سنگِ سرد.و اما نشانهی عالم حقیقی؟نه کثرت کتاب،نه شدّت سخن،نه شهرت میان خلق؛نشانهاش سه چیز است:شناخت خدا،شناخت آنچه خدا دوست دارد،و شناخت آنچه خدا نمیپسندد.این سه،فقط با مطالعه به دست نمیآید؛با قبض و بسط نور در دل حاصل میشود.گاهی نور میتابد و دل گشاده میشود؛این بسط است—فهم میآید، اشتیاق میجوشد.گاهی نور میایستد،دل تنگ میشود،انسان دست بر سینه میگذارد و میایستد؛این قبض است—زمانِ مراقبه و سکوت.قبض و بسط،تنفس روح است در مدرسهی ولایت؛دم، از استاد؛بازدم، از دل شاگرد.و در میان این آمد و شد،دل تربیت میشود؛کنترل میگیرد؛نور میگیرد؛و کمکم یاد میگیردچگونه راه برود،چگونه بایستد،چگونه بگذرد.حکمت یعنی همین:دلِ مهارشده با نور،زبانِ خاموششده از هوی،و انسانی که از درون،تحت ولایت است.فرازی زیبا و مهم از صحیفه سجادیه:«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَكَّبَ فِينَا آلَاتِ الْبَسْطِ،وَ جَعَلَ لَنَا أَدَوَاتِ الْقَبْضِ،وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَيَاةِ،وَ أَثْبَتَ فِينَا جَوَارِحَ الْأَعْمَالِ،وَ غَذَّانَا بِطَيِّبَاتِ الرِّزْقِ،وَ أَغْنَانَا بِفَضْلِهِ،وَ أَقْنَانَا بِمَنِّهِ،سپاس خدایى را که ابزارهاى قبض و بسط در بدن ما ترکیب فرمود و ما را از آسایشهاى حیات بهره مند گردانید و اعضایى در پیکر ما تعبیه فرمود و ما را از روزیهاى پاکیزه خورانید و به فضل خویشتن توانگر ساخت و به نعمت خود سرمایه بخشید».دلنوشته:آلَاتِ الْبَسْطِ وَ أَدَوَاتِ الْقَبْضِ…چه تعبیر باشکوهی از امام سجاد علیهالسلام!گویی این دعا، پرده را کنار میزند و حقیقتی لطیف و ژرف را مینمایاند:خداوند، سازوکار قبض و بسط را در ما تعبیه کرده است.نه فقط به عنوان حالات روانی،که به عنوان ابزارهای تربیت الهی؛وسیلههایی نورانی برای تنظیم قلب،برای سنجشِ حضور،برای صیقل و تلطیف جان.قبض، لحظهایست که دل جمع میشود،نور میایستد…روح میگوید:«درنگ کن… تأمل کن… مراقب باش.»بسط، لحظهایست که نور میجوشد،دل باز میشود،سخن نرم میشود،قدم مطمئن میگردد.قبض، هشدار نور است؛بسط، نوازش نور.قبض، ترمزِ آسمانی است؛بسط، شتاب رحمانی.و امام سجاد علیهالسلام میفرماید:خدا این دو را خودش در ما نصب کرده،به مثابه رهبری از درون؛مهاربندی از جنس نور؛تا ما بینیاز از قید بیرونی،در مدرسۀ فضل الهی پرورش یابیم.این یعنی:بندهی خدا، یتیمِ راه نیست؛در درونش، دو چراغ دارد:چراغ توقف،چراغ حرکت.و هر دو، از یک سرچشمهاند:نور ولایت.پس مؤمن تنها نیست؛در دلش، یک «معلم پنهان» نشسته،لجامی از نور در دهان نفس نهاده،گاهی میکشد،گاهی میبرد،گاهی مینشاند،گاهی به پرواز در میآورد.اینجا آدمی، با همه کوچکیاش،به شگفت میافتد…چه دستگاهی در قلبش نصب شده!چه مهندسی دقیقی از جانب پروردگار!چه حضور دائمیای از نور!و دل نجوا میکند:«پروردگارا، تو مهار را نهادی،تو نور را دمیدی،تو قبض و بسط را آموختی،پس ما را وانگذاربه تدبیر خویش…»چقدر زیباست که در این مدرسه،مجاز نیستیم به خود تکیه کنیم؛باید به نور تکیه کنیم.آنکه به نور سپرده شد،قبضش راهنمای نجات میشود،و بسطش نردبان صعود.اما آنکه به خود واگذار شد،قبضش یأس میشود،و بسطش غرور.پس راز این راه، تسلیم است؛تسلیم نور.تسلیم معلم.تسلیم ولایت.و چه امان و آرامشی دارد این بندگی؛وقتی میفهمیکه مهارِ دل، در دستان نور است،نه در پنجهی هوس.آه، سعادت کسی کهقبضش مراقبه شود،و بسطش شکر.خدایا…تو که ابزار قبض و بسط را در ما نهادی،نورِ درک آن را نیز عطا کن؛تا قبض را علامت طرد ندانیم،و بسط را وسیله غفلت نسازیم؛بلکه در هر دو،دست تو را ببینیم،و در هر لحظه،به نور ولایت نزدیکتر شویم.
نورِ حکمت؛ لگامِ دل و کنترل نورانی قلب! وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ!The Light of Wisdom:Luminous Control of the Heart Through Wilayah«حکم» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«الحَاكُومُ: أو جِهَازُ التَّحَكُّمِ عَنْ بُعْد»«Remote control»«هوی» یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.افسار اسب، یا فرمان ماشین، یا ریموت کنترل، فرقی نمیکنه!مفهوم کنترل از واژه زیبای «حکمت» با این عکسها و مثالهای زیبا، استنباط و تفهیم می شود!«وَ الْحِكْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْهَوَى»+ «نصو»«حَكَمَة: لگام (چانهبند)، دهنه، دهانه حيوان، افسار را حكمة ناميدهاند!(چانه مستحکم!)«حِكْمَةُ اللجام: هي ما أحاط بحنك الدابة يمنعها الخروج»حَكَمَ: أصله منع منعا لإصلاح، و منه سميت اللّجام: حَكَمَةَ الدابّة،فقيل: حَكَمْتُهُ و حَكَمْتُ الدّابة: منعتها بالحكمة،و أَحْكَمْتُهَا: جعلت لها حكمة،و كذلك: حَكَمْتُ السفيه و أَحْكَمْتُهُ»: (دست بچه رو بگیر!)مشتقات ریشۀ «حکم» ۲۱۰ بار در آیات قرآن تکرار شده است.معلّم، مربی تعلیم حکمت است!انگار معلم با آموزش علم به شاگرد، به دهان او مُهر و لگام حکمت میزند تا او فقط از خودش بگوید نه از دیگران! فقط عیب خودش را بییند نه دیگران! فهم قبض و بسط نور قلب به دهان شاگرد لگام میزند به قلب شاگرد لگام میزند تا او با این علم آنلاین، راجع به هیچکس قضاوتی ننماید جز خودش.«وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ … إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۴ الى ۶]وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (۶)…این آیه دقیقاً همین حقیقت را روشن میکند:تعلیمِ معلم ربانی، تعلیمِ حکمت است. نه صرفِ انتقالِ اطلاعات.«وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ… إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»وقتی خدا کسی را انتخاب میکند، اولین چیزی که به او عطا میکند «علمِ تأویل» است؛یعنی فهم لایههای پنهان حقیقت؛ فهمی که ثمرهاش حکمت است.👈و حکمت یعنی: دهانِ قلب بسته شود بر هر قضاوتی غیر از خویش.👉در مدرسۀ نور، معلم فقط دانایی نمیدهد؛دهان میبندد و دل باز میکند.معلمِ حکمت، دهان شاگرد را بر عیبجویی دیگران میبنددو زبان قلبش را باز میکند برای دیدن عیب خویش.چرا؟چون هر کس مزهی نور را بچشد، میفهمد کهبدترین تاریکی، 👈تاریکیِ قضاوت دیگران👉استو زیباترین نور، نوری است که انسان را به تماشای نقص خود میبرد و نه دیگران.معلمِ حکمت، همان کلیددار قلب است؛با علم، دهانِ نفس را لگام میزندو با نور، دل را گره میزند به صدق.نتیجه؟شاگردی که وقتی میخواهد حرف بزند،نخست به خویش نگاه میکند،به قبض و بسط نور قلبش گوش میدهد،و به فرمان نور دهان میگشاید یا میبندد.این همان «علم آنلاین» قلبی است که مدام راجع به آن صحبت میکنیم:زنده، جاری، ناظر، تأدیبکننده،و همیشه همراهمان.پس معلم حقیقی،معلمِ حکمت است؛ نه حافظۀ شاگرد.👈حکمت، علم آنلاین است؛ و حافظۀ شاگرد، آفلاین است.👉به شاگرد میآموزد که:هر کلمهای که گفتی، اول باید از مرزِ قلبت عبور کند.اگر نور اجازه نداد، دهانت بسته بماند.این همان «نعمتِ تمام» است که خدا برای یوسف(ع) وعده داد؛نعمتِ فهم،نعمتِ حکمت،نعمتِ دهانی که پاسبانی بنام قلب دارد.دلنوشته:گاهی دلم را نگاه میکنم…میبینم که چقدر محتاج «حَکَمة» است؛محتاج یک لگام نورانی،که افسار خیال را از هوی و هوس بگیرد،و دهان نَفْسم را از گفتنِ بیجا ببندد.چرا که «حکمت» یعنی همین:لگام نور بر دهان نَفْس،و فرمانِ نور در دست دل.خدایا…تو «ریموت کنترل» این قلب رابه نورت سپردهای، نه به هوی.تو گفتهای:«وَ الْحِكْمَةُ وَ ضِدُّهَا الْهَوَى»و من هر روز میبینم؛وقتی قلب به سمت نور میچرخد،دهان از قضاوت بسته میشود،و چشم فقط عیب خود را میبیند؛اما آن دم که سائقی از جنس هوی،چنگ در افسار دل میاندازد،نَفْس سرکشی میکندو زبان بیاذن نور به حرکت میافتد…آنجاست که میفهمم:معلمِ ربانی، پیش از آنکه به من حرف زدن بیاموزد،به من خاموشیِ حکمت را یاد داده؛به من یاد داده چگونه قلبم«ریموت کنترل» رفتارم باشد،نه سایۀ هوی.به من نشان دادهکه حکمت، آزادی مذموم نیست؛کنترل نورانی است:دست گرفتن کودکِ نَفْس،پیش از آنکه در چاه بیفتد…افسار زدنِ اسبِ خیالپیش از آنکه لگد زند…بستن دهان،تا دل به حقیقت برسد.آه معلمِ عزیزِ من…تو به من نگفتی حرف بزن؛تو گفتی:اول گوش کن به نورِ قلبت.اگر نور اجازه داد، سخن بگو؛اگر اجازه نداد، سکوت کن؛سکوتی که از هزار فریاد آگاهتر است.اکنون که راه میروم،احساس میکنم افسارم در دست نور است،نه در مشتِ هوی…و چه شیرین استزندگی با «حکمت»،که فرمانش آسمانی است،نه زمینی…الهیدل ما را محکم در دست نور نگه دار،و بر دهان نَفْسمانحَکَمةِ ولایت ببند؛تا هرگز به بیراهۀ هوی نرویم،و تنها از نور بگوییم،و تنها به نور برسیم.نورِ حکمت؛ لگامِ دل!نورِ حکمت؛ لگامِ دل! از ریموت ملکوت تا فرمان قلب!واژه «حکم» در زبان عربی، افزون بر معنای رایج داوری و قضاوت، ریشهای عمیق دارد که ما را به مفهوم «کنترل»، «هدایت» و «مهار» بازمیگرداند.در لغت، «الحاكوم» بهمعنای ابزار کنترل از راه دور آمده است؛مفهومی که در فرهنگ امروز به واژه «ریموت کنترل» شباهت دارد.همچنین «حَكَمة» بهعنوان لگام و دهانبند حیوان، چیزی است که چانه و حنک او را دربرمیگیرد تا از انحراف بازداشته شود.این معنا، یعنی کنترل از دور و مهار کردن، ما را به ژرفای معنای واژۀ حکمت در قرآن رهنمون میکند؛ جایی که خداوند میفرماید:«وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ»؛
نعمتِ نور معلم، داروی نرمشدۀ آسمانی است که در دل میتابد و اثر میگذارد! نعمة الله! اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ!“The Blessing of the Teacher’s Light:A Softened Heavenly Medicine That Shines into the Heart and Heals It”«نعم» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«دَقَقْتُ الدَّوَاءَ فَأَنْعَمْتُ دَقَّةً»:دارو را کوبیدم، و چه خوب و نرم کوبیدمش!»«النعيم: اللين»«أَنْعَمَ الشيءَ: آن چيز را نرم كرد.»«طعامٌ نَاعِمٌ: غذاى نرم و لذيذ.»«دَقَّقْتُهُ دَقّاً نِعَمّا: چه بسيار خوب است آنچه را كه كوبيدهام.»مشتقات ریشۀ «نعم» ۱۴۴ بار در آیات قرآن تکرار شده است.+ «حیی – المحایاة»+ «رزق»«Premastication»: «مضغ مسبق»:پیشجویدن، جویدنِ قبلی یا تغذیه با بوسه: عملی باستانیپیشجویدن (Premastication)، یا جویدنِ قبلی (pre-chewing)، یا تغذیه با بوسه (kiss feeding)، عملی است که طی آن غذا به منظور خرد کردن فیزیکی برای تغذیهٔ فرد دیگری که خودش قادر به جویدن آن نیست، جویده میشود. این کار اغلب توسط مادر یا خویشاوندان کودک برای تهیهٔ غذای کودک قابل مصرف در طول فرآیند از شیر گرفتن (weaning) انجام میشود. غذای جویدهشده به شکل یک لقمه (bolus)، مستقیماً دهان به دهان، یا از طریق ظروف، دستها، یا پس از پختن یا فرآوری بیشتر، از دهان یک فرد به دهان فرد دیگر منتقل میشود.این واژۀ زیبا و این عکس، نقش معلم (در ملک و در ملکوت) را برای شاگرد به زیبایی به تصویر میکشد.امام باقر علیه السلام:لَيْسَ عَلَى النَّاسِ أَنْ يَعْلَمُوا حَتَّى يَكُونَ اللَّهُ هُوَ الْمُعَلِّمَ لَهُمْفَإِذَا أَعْلَمَهُمْ فَعَلَيْهِمْ أَنْ يَعْلَمُوا.بر مردم نيست كه بدانند، تا اينكه خداوند به آنان بياموزد.آنگاه كه خدا آنان را آموخت، بر آنان است كه ياد گيرند و بدانند.اینجا اهمیت شناخت معلم و جانشین معلم (وصی) به خوبی معلوم میشود.(اتمام نعمت)«اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ»دلنوشتهگاهی دل مینشیند و فکر میکند:چطور نورِ علم، راهی به قلب نازک ما پیدا میکند؟چطور آن حقیقتهای بلند،که کوهها طاقت حملشان را ندارند،در دلِ کوچک یک انسان مینشیند و جا میگیرد؟پاسخش، یک تصویر است؛تصویری که خدا در طبیعت گذاشته،تا نقش معلم را فهم کنیم:مادری که لقمه سخت را در دهان میگذارد،آرامآرام میجود، نرم میکند،و بعد با عشق، در دهان نوزاد میگذارد.این یعنی «نعمت».یعنی «نِعَم»: نرمی، لطافت، رحمتِ پیشجویده.یعنی علمی که سخت بود، پردهدار بود،دستنیافتنی بود،و معلم، آن را با جانش آسیاب کرد،با اشک و ابتلا نرم کرد،با صبر و شبزندهداری له کرد،و لقمه آماده ساخت.این همان است که موسی ع در تمثیل «القوی الامین» انجام داد:تنها رفت، سنگ را برداشت، آب را جاری کرد،برای گوسفندان دختران شعیب.یک دلِ قوی،یک نیّتِ امین،و کاری که هیچکس نمیدید…این مقدمهی چوپانیِ دلها بود.معلم ربانی هم همینگونه است.میرود به قلهها،به دَمِ آتش،به ابتلای سنگین،به میدانهای خوف و رجا…تا لقمهای پیدا کند.بعد آن لقمه را با نَفْسش میجود،با دردش نرم میکند،با نورش صیقل میدهد،و آرام میگذارد در دهان شاگردش.و آنگاه… امتحان شروع میشود:شاگرد لقمه را قورت میدهد؟یا تف میکند؟بعضیها نور را میبلعند،و میشوند اهل یقین.بعضیها نور را مزهمزّه میکنند،میفهمند، ولی میاندازند بیرون،چون ذائقهشان هنوز برده شببوهای حسد و تمناست.اینجاست که آن حدیث نورانی میدرخشد:لَيْسَ عَلَى النَّاسِ أَنْ يَعْلَمُوا حَتَّى يَكُونَ اللَّهُ هُوَ الْمُعَلِّمَ لَهُمْفَإِذَا أَعْلَمَهُمْ فَعَلَيْهِمْ أَنْ يَعْلَمُوایعنی:خدا خودش لقمه را آماده میکند،با دست معلمینش، با زبان انبیاء،با نَفَس اوصیاء،با نور فرشته مهربان در ملکوت هر قلب.در هر زمان،خدا معلمی دارد که علم را میجود،میکوبد، نرم میکند،و از دهان نورانیاش در دهان شاگرد میگذارد.ای کاش شاگرد،لقمه را بفهمد،نه پس بزند؛ای کاش قدر دندانهای رنجِ معلم را بداند؛ای کاش حرارتِ آن سینهای را درک کندکه علم را پخته و نرم کرده و تحویل داده.خوشا شاگردی که لقمه را نگه دارد،بجود، قورت دهد،و نور شود.و بدا به حال آنکهلقمه را با بیذوقی پس میزندو میگوید: «من خودم میدانم!»که این همان لحظه سقوط است،لحظهای که شیطان گفت:«أنا خیرٌ منه.»ای معلم نور،لقمههایت سفرههای بهشتاند،دستانت آسیاب رحمت،نَفَسَت بوی حیات دارد.ای کاش لیاقت داشته باشیم،نه فقط چشیدن،بلکه بلعیدنِ نور را…تا ما هم بشویمنعمت نرم شده در دست خدابرای دیگری. ✨اللهم صل على محمد و آل محمدو ارزقنا حلاوة العلم، و صدق القبول،و نعمة الهضم و الثبات. 🌿+ مفهوم زیبا و مهم آشکار:انگاری طعم واقعی لذیذ غذا با اضافه کردن همین مختصر نمک به غذا آشکار میشه!« إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ »با همین موعظه «معلم»، طعم غذا میزون میشه.با همین درک قبض و بسط قلبی خودت، کارات میزون میشه و طعم زندگی برای تو شیرین و لذیذ میشه، انگاری با فهم نور ولایت سختی ها آسون میشه، به این میگن نعمت!پس نعمت واقعی اون چیزی است که زندگی سخت رو آسون میکنه و تلخی های حوادث رو شیرین میکنه و نار آیت رو به نور مبدل می نماید! پس اون چیز باید چیز گرانبهایی باشد و اون شیء گرانبها را باید قدرشو خوب دونست «اکرمی مثواه» و چشم ازش برنداشت «شکر».شنیدی میگن: فلانی نونش تو روغنه!«نَعِمَ عَيشهُ: اتَّسَعَ و لَانَ:زندگیش خوش و گوارا شد؛ گشایش یافت و نرم و دلپذیر گشت.»این ترکیب بهزیبایی نشان میدهد که نعمت، فقط به دارایی مادی محدود نیست، بلکه گشایش در دل، نرمی در سیر زندگی، و طراوتی آرام درون انسان نیز هست.
با نور، کار واقعا تمومه! نورِ تمام عیار! رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا!With Light, It Is Complete! A Mystical Reflection on the Qur’anic Root “T-M-M”«تمم» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«أَتَمَّتِ الحُبْلى»«أَتَمَتِ المرأةُ: زايش زن نزديك شد.»اصطلاحات مامایی: [تِرم – پِرِ ترم – پُست ترم]«أَتَمَ القمرُ: قرص ماه كامل شد.»+ «استهلال نور!»+ «احراز هویت نور در ملکوت قلب!»+ «کمل»+ «شهر – نور سرشناس – اوج شهرت ماه!»+ «درناژ دائمی حسادت!»«المنتهی النّور! – سدرة المنتهی!»«لَيْلَةُ تَمامِ الْقَمَرَ: ماه شب چهارده»«و إِذَا تَمَ الْقَمَرُ يُقَالُ لَيْلَةُ التَّمَامِ»«بَدْرٌ تَمَامٌ: قرص كامل ماه كه معمولاً در شب چهاردهم ماه قمرى نمايان مىشود.»«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَتَمَّ لِعَلِيٍّ نِعْمَتَهُ وَ هَنِيئاً لَهُ بِفَضْلِ اللَّهِ الَّذِي آتَاهُ»+ «غیی – غایة»دونده ماراتونی که به خط پایان میرسه!و پرچم کشورشو با افتخار حمل میکنه و دور افتخار رو در ورزشگاه میزنه!او ماموریت با آیات خودشو به نحو احسن به اتمام رسونده [کربلا]!در این ماراتون آیات، ببینیم کیا به خط پایان میرسن و چجوری میرسن! و کیا حسرت میخورن!دراماتیک فینیش! وادی محسّر!حسودی که اشتباه مرگبار مرتکب میشه، در یک قدمی خط پایان سقوط میکنهو نمیتونه کار رو با موفقیت و نمره قبولی تموم کنه و به پایان برسونه! وادی محسر!اما اهل نور، کار رو تموم میکنه! و با موفقیت از خط پایان رد میشه!«فَأَتَمَّهُنَ»: و وى آن همه را به انجام رسانيد.»کار رو باید تموم کنی! نصفه و نیمه ولش نکنی، بری پیِ کارت!این حاملگی رو سقط نکنی! + «عبد الله – امة الله»کارِتو باید به آخر برسونی! به انجام برسونی!«termination»«أَتَمَّتِ الحُبْلى»«التميمة: كأنّهم يريدون أنّها تمام الدواء و الشفاء المطلوب.»عرب به اون داروی اصلی که وقتی به بیمار داده میشه، شفای کامل بیمار حاصل میشه، میگه تمیمة.»+ «سمّ قاض»«التَّمِيمَة: عُوْذَة تُعَلَّق على الإنسان،مهرهى چشمزخم يا نظر قربانى كه معمولًا بر كودكان مىآويزند.»با بستن حرز، خیالش راحت میشه که از هر گزند و آسیبی در امانه! + «شجر – مترس!»پس وقتی به بازوی فرزندت حرز میبندی بهش بگو تو رو با صاحب نور و اندیشه این معلم نورانیات آشنا و مسلح نمودم و دیگر بر تو که برای خودت با فهم نور و ظلمت، میتوانی از تمنا و دلخواه بگذری و مردی شدهای، نگران نیستم و کار تو دیگر تمام شده است و من با تو کاری ندارم!«أَتَمَّتِ الحُبْلى»«امرأة حُبلى مُتِمّ: آنَ أوان وِلادها»خانمی که دوران حملش کامل شده و «ترم» شده و دیگر وقت زایمانش میباشد. + «سبط»عرب به این خانم حامله که دوران حملش کامل شده و وقت زایمانش میباشد و کار حاملگی و دوران حملش تمام شده میگوید «مُتِمّ»، در واقع وقتی بتونی و برسی به این نقطه که روی پای خودت بایستی و نیازی به اینکه کسی تو رو حمل کنه نداشته باشی و خودت مستقلا با فهم قبض و بسط نورت، از دلخواه بگذری و روز به روز قلبت روشن و روشنتر بشه، انگاری کار تو دیگه تمامه و تو به فرج رسیدی و در دنیا طعم شیرین نور و آرامش با یاد صاحبان نور زیستن رو چشیدی و لحظه لحظه زندگی تو توام با نور و آرامش برای خودت و دیگرانه و حالا دیگه باید با وضع حمل به مقام تواضع در قبال آیات برسی «رغم انف – عتبهبوسی» و کبر رو غیر فعالش کنی،«صوم: پاوز حسادت!»«وری: درناژ حسادت!»و به زحمات صاحبان نور در مورد خودت ثمر ببخشی «طوع»و با اعمال صالحی که با تکیه بر عصای نورانی انجام میدهیموجبات خشنودی صاحبان نور را نزد آل محمد ع فراهم نمایی!«تَمَامُ الشيء: انتهاؤه إلى حدّ لا يحتاج إلى شيء خارج عنه»+ «من النقص ان تکون شفیعک کان شیء خارجا عن ذاتک و صفاتک»غایت و نهایت و انتهای کار ما، نور صاحب نور ماست «المنتهی النّور!»+ «دلو – سلسله مراتب نورانی!»و او سقف «صمد» و «سید» ماست!این نور وادارت میکنه نورانی بشی!با یاد این نور، کارها بنحو احسن انجام شده و به اتمام میرسد.«كَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ»!در دعا: أَسْأَلُكَ بِكَلِمَاتِكَ التَّامَّاتِ …«کلمه – نور»اعوذ بكلمات اللّه التّامّات الّتى لا يجاوزهنّ برّ و لا فاجرمن شرّ ما ذرا فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها …أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ الَّتِي لَا يُجَاوِزُهُنَّ بَرٌّ وَ لَا فَاجِرٌمِنْ شَرِّ مَا ذَرَأَ وَ مِنْ شَرِّ مَا بَرَأَ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِهاإِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيم.بِاللَّهِ وَ بِأَسْمَائِهِ التَّامَّةِ الشَّامِلَةِ الْكَامِلَةِ الَّتِي لَا يُجَاوِزُهُنَّ بَرٌّ وَ لَا فَاجِر.وَ نَحْنُ الْكَلِمَاتُ الَّتِي لَا تُدْرَكُ فَضَائِلُنَا وَ لَا تُسْتَقْصَى.أُعِيذُ نَفْسِي بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ.پس اون داروی اصلی شفابخش قلب بیمار و حسود ما، علوم ربانی استو وجود این علوم برای ما همان کلمات تامات است که با اخذ از این علوم،میتوان از شر هر ذی شری به کهف حصین آل محمد ع پناه برد و به نور آنها ملحق شد.«أَتْمِمْ لَنا نُورَنا أَلْحِقْ بِنَا شِيعَتَنَا»+ «کمل» + «شهر»الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَتَمَّ لِعَلِيٍّ نِعْمَتَهُ وَ هَنِيئاً لَهُ بِفَضْلِ اللَّهِ الَّذِي آتَاهُ«بِكَ يُتِمُّ اللَّهُ الْخَيْرَاتِ»+ «جبی»رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:يَا أَبَا الْحَسَنِ … بِكَ يُتِمُّ اللَّهُ الْخَيْرَاتِ وَ يَمْحُو عَنْ مُحِبِّيكَ السَّيِّئَاتِ.صاحبان نور «تتمّة» نور آل محمد ع!«أَتْمِمْ لَنا نُورَنا»میگن حالا که برای خودت مردی شدی، دیگه کار تمامه!کتاب لغت التحقيق:أنّ التمام ما كملت أجزاؤه و لا يحتاج الى شيء خارج في اكتماله،و يقابله الناقص و هو ما لم يتمّ.
حادثه، گفتوگوی بیکلام معلم با دلِ شاگرد! وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَديثاً!✨ A New Light, A New Response!Every challenge or moment that arises in our daily life calls for a fresh, living answer — one that is real-time and alive, capable of unlocking the meaning of the event as it unfolds.The key to such insight lies in the hands of a kind guardian angel, appointed by God to guide the heart.A heart whose light mechanism is activated receives the answer right in the moment of the event, through the whisper of divine guidance.السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُحادثه، گفتوگوی بیکلام معلم با دلِ شاگرد!«حدث» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«مُحادَثَةُ السَّيْفِ: جِلاؤه»«گفتوگو با شمشیر» یعنی فرایند صیقلدادن شمشیری که کند شده است.انگار جنگجو داره برای شمشیرش حدیث میگه!!!یعنی با هر حرکت، سخنی در گوش فلز زمزمه میکند، تا دوباره تیز شود و بدرخشد.«گفتوگو با مداد» یعنی تراشیدن نوک مدادی که شکسته است.انگار دانشآموز داره برای مدادش حدیث میگه!!!تا بتواند دوباره بنویسد، روشن، روان و بینقص.هر چیزی که در مسیر فرسایش یا فراموشیست، نیازمند گفتوگوست؛نه گفتوگوی لفظی، بلکه حدیثی از جنس بازگرداندن به اصل، به تیزی، به نور و روشنایی.+ «#ورکلایف»+ «جدد»+ «نشأ»+ «عبد»فرشتهٔ مهربان، معلمِ ملکوتیِ من است؛در ملکوتِ قلبم با من سخن میگویدو برایم حدیثِ نور و محبت روایت میکند. ✨مُحادَثَةُ السَّيْفِ!در زبان عرب، وقتی جنگجو شمشیرش را صیقل میدهد تا برق بیفتد بر لبهاش، بجای عبارت «صیقلدادن» یا «تمیزکردن» شمشیر، میگوید: مُحادَثَةُ السَّيْفِ، یعنی «گفتوگو با شمشیر».ریشهی واژهی مُحادَثَة از ریشۀ «حَدَث» و «حَديث» این تعبیر زیبا را دارد:گویی اشاره دارد به گفتوگویی پنهان میان جنگجو و شمشیرش؛ گفتوگویی که حاصلش جلا، درخشندگی و آمادگی برای حقیقت میدان است.و چه تعبیر دقیقیست از آنچه حادثه نیز با ما میکند.حادثهها، بیدلیل «حادثه» نام نگرفتهاند؛ چرا که آنان نیز برای گفتوگو آمدهاند.نه با زبان، که با ظاهری از نار و باطنی از نور! آمدهاند تا با قلب ما حدیثی در میان گذارند.و اگر گوش جان بسپاریم، خواهیم دید که هر حادثه، گفتوگوییست برای جلا دادن دل؛برای برکشیدن آن از زنگار حسادت،تا آیینه شود برای تماشای نوری که همیشه آنجاست.نوری تازه؛ پاسخی تازه! در حادثهای تازه!هر رویداد یا چالشی که در زندگی روزمره پیش میآید، پاسخی نو و متناسب با همان لحظه میطلبد، پاسخی که باید زنده و در لحظه باشد، تا قفل آن واقعه را بگشاید.این کلید، در دست فرشتۀ مهربانی است که از سوی خداوند مأمور هدایت دلهاست.قلبی که روشن شده و مکانیسم نورانیاش فعال است، در همان لحظهای که با حادثه روبرو میشود، پاسخ را نیز از فرشته دریافت میکند.وَ كُنْ خَلَقَ الثِّيَابِ جَدِيدَ الْقَلْبِ!لباسهات اگه کهنه بود، عیبی نداره! اما مدام قلبتو مجهز به نور جدید بنما!نهالی نو، ریشهای کهن!درخت نورانی علم، ریشهای کهن دارد، و لحظه به لحظه شاخهای نو و جدید سبز میکند!مثال زیبای «مدادتراش» برای درک مفهوم واژه «حدث» که یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است:هر حادثهای که ایجاد می شود برای نو شدن قلبی است که زنگار گرفته و رو به فرسودگی است!درمان زنگارِ حسدِ درونِ قلبِ ما نیاز به چند حادثه دیگر دارد؟ ما نمیدانیم! در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«محادثة السيف: جِلاؤه» یعنی فرایند صیقل دادن چاقویی که کند شده است.«حَادِثَة: رويدادى تازه و شگفت بدون سابقه قبلی»+ «#ورکلایف»«إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا يَحْدُثُ»«إِنَّمَا الْعِلْمُ مَا حَدَثَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ يَوْمٌ بِيَوْمٍ وَ سَاعَةٌ بِسَاعَةٍ»«السَّلَامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ»+ مقاله «نور سواد و سیادت!»مثال زیبای مداد تراش !!!با یک چاقوی کند و یا نوک مداد شکسته نمیشه کار کرد!نه میشه با چاقوی کند تو آشپزخونه کاری انجام داد و نه میشه با یک مداد نوک شکسته چیزی نوشت یا نقاشی کرد!باید حادثهای ایجاد شود! باید کسی درِ گوش این چاقوی کند یا نوک مداد شکسته چیزی بگوید و آن را تیز و نوک دار نماید تا بتواند ماموریت خود را انجام دهد.آیات هم که مثل این تراشها، رنگ و وارنگ آماده و حیّ و حاضر!… همینطور نباید انتظار داشته باشی با یک قلب کند و تاریک بتونی نور ولایت معلم رو در ملک و ملکوت ببینی و بفهمی و حس کنی و این فرایند هم مثل چاقوی کند و مداد نوک شکسته نیاز به حادثه دارد! نیاز به گفتگویی نورانی دارد! حادثه یعنی نور ولایت، یعنی آیاتی و رسلی! یعنی نیاز به آموزش دو جزء شفاهی (تئوری) و عملی داره و جزء تئوری رو از معلم در ملک فرا میگیری «رسلی» و جزء علمی رو هم از تمثال نورانی معلم در ملکوت قلبت (فرشتۀ مهربان) در شرایط و حوادث و آیات پیش آمده «آیاتی» کسب مینمایی ان شاء الله تعالی و این «آیاتی و رسلی» همون چیزی است که اهل شک حسود تکذیبش میکنن، قبولش ندارن و زیر بارش نمیرن و این شیوه زندگی رو مسخره میدونن و این همون نقض عهد اونهاست.+ [سورة الكهف (۱۸): الآيات ۹۹ الى ۱۰۶]:ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً (۱۰۶)«چالش – راستیآزمایی»حوادث کارشون همین راستیآزمایی و به چالش کشیدن اعتقادها و باورهاست!+ «محن»: امتحان قلوب نسبت به نور ولایت: «أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى»+ «فتن»+ «بلو»: «وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً»+ «خبر»
بازگشت به نور آغازین! هُوَ الْأَوَّلُ! آلُ الله!In the beginning, there is Light.Let us first learn the language of Light—Then, there is no longer a need to learn anything else.For the one who understands the language of Lighthas truly become literate.امام رضا علیه السلام:أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى النُّوراول ما خلق الله الماءاول ما خلق الله القلماول ما خلق الله العقلنور، اولین چیزی است که خداوند خلق نموده است و همه چیز با این نور، دارای حیات استو این نور هزار اسم دارد که معنای همه این اسامی به نور بر میگردد.وقتی زبان نور را یاد بگیریم، باسواد هستیم!«زبان نور، فراتر از زبان مادری»+ «قلب نورانی، اولویّت اوّل!»هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ!نورِ اوّل!«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ»«يَا أَوَّلِيُّ يَا وَحْدَانِيُّ يَا فَرْدَانِيُ»«اى نخستين! اى يگانه! اى فرد!»امام هادی علیه السلام:«إِلَهِي تَاهَتْ أَوْهَامُ اَلْمُتَوَهِّمِينَ وَ قَصُرَ طَرْفُ اَلطَّارِفِينَ وَ تَلاَشَتْ أَوْصَافُ اَلْوَاصِفِينَ وَ اِضْمَحَلَّتْ أَقَاوِيلُ اَلْمُبْطِلِينَ عَنِ اَلدَّرْكِ لِعَجِيبِ شَأْنِكَ أَوِ اَلْوُقُوعِ بِالْبُلُوغِ إِلَى عُلُوِّكَ فَأَنْتَ فِي اَلْمَكَانِ اَلَّذِي لاَ يَتَنَاهَى وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْكَ عُيُونٌ بِإِشَارَةٍ وَ لاَ عِبَارَةٍ هَيْهَاتَ ثُمَّ هَيْهَاتَ يَا أَوَّلِيُّ يَا وَحْدَانِيُّ يَا فَرْدَانِيُّ شَمَخْتَ فِي اَلْعُلُوِّ بِعِزِّ اَلْكِبْرِ وَ اِرْتَفَعْتَ مِنْ وَرَاءِ كُلِّ غَوْرَةٍ وَ نِهَايَةٍ بِجَبَرُوتِ اَلْفَخْرِ.»«اى خداى من! خيالهاى خيالكنندگان سرگردان شده، نگرش نگرندگان كوتاه شده،وصفهاى وصفكنندگان از هم پاشيده و گفتارهاى پوچ بيهودهگويان نابود شده از آنكه شأن عجيب تو را دريابند، يا به اوج بلنداى تو برسند و فرودآيند.پس تو در جايى هستى كه پايان ندارى و ديدگان به اشاره و عبارت به آن نرسند هيهات اى آنكه منسوبى به نخستين، و اى آنكه منسوبى به يگانگى، در برترى هيهات به عزّت بزرگى و بزرگوارى والا شدهاى، و از پس هر نشيب و پايانى به جبروت و عظمت فخرى كه دارى، اوج گرفتهاى.»«اول» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است. در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«آل الشيء يؤول أولا و مآلا: رجع»اول، یعنی چیزی که رجوع به سمت اوست!نور، مرجع همه چیز است! «نورِ مرجع»+ «وءل – موئلا»+ «جبی – مجتبی»امام حسین علیه السلام:«نَحنُ آلُ اللهِ وَ وَرَثَةُ رَسُولِه»«ما آل خدا و وارثان پیامبر اوییم.»اول و آغاز هر حادثهای نور است: «تاویل الاحادیث».«اوّلشو کی میدونه؟!»«وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»نور اول، خانه اول، بیت مبارک!«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً»«هو الاول»: یعنی همه چیز به اون بر میگرده.«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»: یعنی قلب، فقط با رجوع به قبله نورانی، به آرامش می رسد.نور در اولویّت است!«first things first»: «اول کارهای مهم».مواد اولیه: نور، ماده اولیه برای ایجاد آرامش است!+ «آل و اهل»«آل الله – آل محمد ع – اهل البیت ع»«اللهم صلّ علی محمد و آل محمد ع»آل، در معنای مذموم: «آلِ فِرْعَوْنَ»یعنی نقطۀ مقابل آل الله، میشه آل فرعون!«Native Language»زبان مادری رو، مادر یاد میده!زبان نور رو معلم یاد میده!زبان نور، فراتر از زبان مادری است!اول زبان مادری رو یاد گرفتیم، یا زبان نور رو؟!بیایید زبان نور را یاد بگیریم!خدای مهربان با چه زبانی با ما حرف میزنه؟!«هر زبانی، بجز زبان نور، لغو است!»امام علی علیه السلام:مَغرِسُ الكلامِ القَلبُ، و مُستَودَعُهُ الفِكرُ، و مُقَوِّيهِ [ومُقوِّمُهُ] العَقلُ، و مُبدِيهِ اللِّسانُ،و جِسمُهُ الحُروفُ،و رُوحُهُ المَعنى، و حِليَتُهُ الإعرابُ، و نِظامُهُ الصَّوابُ.كشتگاه سخن، دل است و انبار آن، انديشه و تقويت كننده آن، خرد و آشكار كننده آن، زبانو جسم آن، حروف (كلمات) و جانش، معنا و زيورش، درست بيان كردن و نظامش، درستى.[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۴ الى ۶]وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكيمٌ (۶)[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۲۱ الى ۲۲]وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (۲۱)[سورة يوسف (۱۲): الآيات ۹۹ الى ۱۰۲]وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بي إِذْ أَخْرَجَني مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْني وَ بَيْنَ إِخْوَتي إِنَّ رَبِّي لَطيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ (۱۰۰)رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ (۱۰۱)
همهی خوبیها به نور ختم میشه! حَرَماً آمِناً يُجْبىٰ إِلَيْهِ ثَمَرٰاتُ كُلِّ شَيْءٍ!The Light is the source of all goodness!«جبی» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«جَبَيْتُ الماء في الحوض»«الحوض: جابية، چالۀ آب»«جبی» از حوض گرفته شده، عرب به حوض میگه جابیة چون آب، توی اون جمع میشه!«جبى: جمع الشيء و التجمّع»«وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ»«مجتبی» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.+ «ثوب – ثُبَةُ الحوض: فوسطه الذي يثوب إليه الماء»+ «حزب – مرکز نورانی!»«حزب الله» یعنی معلّم!همهی خوبیها به نور ختم میشه!نور، سرچشمهی همهی خوبیها!+ «خاستگاه نورانی!»«أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ»«فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ»[سورة إبراهيم (۱۴): الآيات ۳۵ الى ۴۱]رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِرَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَفَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْوَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (۳۷)پروردگارا، من [يكى از] فرزندانم را در درّهاى بىكشت، نزد خانه محترم تو، سكونت دادم.پروردگارا، تا نماز را به پا دارند، پس دلهاى برخى از مردم را به سوى آنان گرايش ده و آنان را از محصولات [مورد نيازشان] روزى ده، باشد كه سپاسگزارى كنند.حضرت ابوطالب علیه السلام:«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي جَعَلَنَا مِنْ زَرْعِ إِبْرَاهِيمَ وَ ذُرِّيَّةِ إِسْمَاعِيلَ وَ جَعَلَ لَنَا بَيْتاً مَحْجُوجاً وَ حَرَماً آمِناً يُجْبىٰ إِلَيْهِ ثَمَرٰاتُ كُلِّ شَيْءٍ»«سپاس خدايى را كه ما را از نسل ابراهيم و خاندان اسماعيل قرار داد.خانهاى پررفتوآمد (كعبه) و حرمى امن براى ما قرار دادكه «ثمرات هرچيز (از هر شهر و ديارى) به سوى آن آورده مىشود.»نور، سرچشمه همهی خوبیها !امام صادق علیه السلام:نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍوَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّفَمِنَ اَلْبِرِّ اَلتَّوْحِيدُ وَ اَلصَّلاَةُ وَ اَلصِّيَامُ وَ كَظْمُ اَلْغَيْظِ وَ اَلْعَفْوُ عَنِ اَلْمُسِيءِ وَ رَحْمَةُ اَلْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ اَلْجَارِ وَ اَلْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِوَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّوَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍفَمِنْهُمُ اَلْكَذِبُ وَ اَلْبُخْلُ وَ اَلنَّمِيمَةُ وَ اَلْقَطِيعَةُ وَ أَكْلُ اَلرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ اَلْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي اَلْحُدُودِ اَلَّتِي أَمَرَ اَللَّهُ وَ رُكُوبُ اَلْفَوَاحِشِ «مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ» وَ اَلزِّنَا وَ اَلسَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ اَلْقَبِيحِفَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا.ما ريشۀ هر گونه خير و خوبى هستيمو همۀ نيكيها از شاخههاى ماست،و از جملۀ نيكيهاست يكتاپرستى و نماز و روزه و فرو خوردن خشم و چشم پوشى از تبهكار و مهربانى به كمتوشه و دلجويى از همسايه و اعتراف به فضيلت اهل فضل،و دشمنان ما ريشۀ هر شر و تباهى هستندو از شاخۀ آنهاست زشتى و هرزگى.از آنهاست دروغ و بخل و سخن چينى و بريدن از خويشاوندان و رباخوارى و بناحق خوردن مال يتيم و تجاوز به حقوقى كه خداوند تعيين كرده و ارتكاب كارهاى پنهان و پيداى پليد و زنا و دزدى و كارهاى زشتى مانند اينها،و لذا دروغ مىگويد هر كه گمان مىكند كه با ماست ليكن به شاخههاى ديگرى جز ما چنگ مىافكند.أَصْلُها ثابِتٌ!نور، سرچشمه پابرجا و ثابت و همیشگی برای همه خوبیها !كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ[سورة إبراهيم (۱۴): الآيات ۲۳ الى ۲۶]أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاًكَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ (۲۴)آيا نديدى خدا چگونه مَثَل زده:سخنى پاك كه مانند درختى پاك استكه ريشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است؟تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (۲۵)ميوهاش را هر دم به اذن پروردگارش مىدهد.و خدا مَثَلها را براى مردم مىزند، شايد كه آنان پند گيرند.وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ (۲۶)و مَثَلِ سخنى ناپاك چون درختى ناپاك استكه از روى زمين كنده شده و قرارى ندارد.«اصل» یکی از هزار واژه مترادف «نور» است.در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«أَسَاسُ الحائِطِ أصْلُه»«أَصْلُ كلِّ شيءِ ما يَسْتَنِدُ وجودُ ذلِكَ الشيءِ إِلَيْهِ»«رجلٌ أَصِيلُ الرأى: أى محكَم الرأى»به چه کسی میگن: انسان اصیل؟!اصالت داشتن به اینه که قلبا نور و ظلمتتو بفهمیو پی به وظیفهای که خدای مهربان برای تو تعیین کرده ببریو این اوامر نورانی رو اختیارا عامل باشیو گول تمناهاتو نخوری و حسدتو استعمال نکنی!به این میگن اصالت داشتن و اصیل بودن و اصل و نسب داشتن!عقلِ وصلِ به نور، مُولّد هر کار خوبی است!امام صادق علیه السلام:وَ نُقِلَ أَنَّهُ كَانَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ اَلسَّوَادِ يَلْزَمُ جَعْفَراً عَلَيْهِ السَّلاَمُفَفَقَدَهُ فَسُئِلَ عَنْهُفَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَسْتَنْقِصَ بِهِ إِنَّهُ نَبَطِيٌّفَقَالَ جَعْفَرٌ عَلَيْهِ السَّلاَمُأَصْلُ اَلرَّجُلِ عَقْلُهُ وَ حَسَبُهُ دِينُهُ وَ كَرَمُهُ تَقْوَاهُوَ اَلنَّاسُ فِي آدَمَ مُسْتَوُونَفَاسْتَحْيَا ذَلِكَ اَلْقَائِلُ.نقل شده كه مردى دهاتى پيوسته رفت و آمد با امام صادق (عليه السّلام) داشت.امام علیه السلام مدتى او را ملاقات نكرد، از حالش جويا شد.شخصى كه تصميم داشت از آن مرد عيبجوئى كند و از مقامش بكاهد، گفت:آقا آن مرد، عامى و دهاتى است.
حسد، دور ایستادن از نور؛ روایت پنهانِ دشمنی! مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْريلَ وَ ميكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ!The Darkness of Enmity!Envy: Standing Away from the Light — The Hidden Tale of Hostility.Envy, a Silent Withdrawal from the Light — The Unspoken Story of Enmity.Envy is Just Stepping Back from the Light — That’s How Hidden Hatred Begins.Envy Means You Won’t Stand by the Light — That’s the Quiet Face of Hate.Envy: When You Step Away from the Light and Pretend It’s Nothing.حسادت: دوری از نور – داستان پنهان دشمنی.حسادت، کناره گیری خاموش از نور – داستان ناگفته دشمنی.حسادت فقط عقب نشینی از نور است – نفرت پنهان اینگونه آغاز می شود.حسادت به این معنی است که در کنار نور نمی ایستید – این چهره آرام نفرت است.حسادت: وقتی از نور دور میشوی و وانمود میکنی که چیزی نیست.میدونی حسادت چیه؟ وقتی نور به تو نیاز دارد، فقط در سایه ایستاده باشی.حسادت زمانی است که شما بی سر و صدا از معلم نورانی عقبنشینی میکنید و آن را چیزی نمینامید.نفرت واقعی همیشه فریاد نمی زند، گاهی اوقات فقط ساکت میماند…مثل حسادت که نور را از دور تماشا میکند.حسادت این است که وانمود کنید نور را نمیبینید، فقط برای اینکه مجبور نباشید در کنار آن بایستید.میدونی؟حسادت همیشه فریاد نمیزنه.گاهی نه داد میزنه، نه میجنگه.فقط… یهکم آروم، بیصدا، عقب میره وقتی نور پیدا میشه.نه تشویق میکنه، نه کنارت میایسته، نه دستت رو میگیره.فقط از دور نگاه میکنه…جوری که انگار براش مهم نیست.اما اون سکوت؟ اون یه قدم عقب؟هیچی نیست؟ نه…اون، اولین زمزمهی کینهست.اون، همون حسادته؛دشمنی که لبخند میزنه و توی تاریکی میایسته.ما از اونایی نمیترسیم که با ما دشمنی میکنن و شمشیرشون رو از رو بستن…اونا تکلیفشون روشنه.اما اونایی که آروم عقب میرن،که میبینن نور هست، ولی نمیخوان کنارش باشن…که میدونن حق با کیه، اما صداشون درنمیاد…اونا دل آدم رو بیشتر میسوزونن.و دل ما، با اینا بیشتر درگیره.نه از سر خشم… از سر امید.امید داریم یه روز بفهمن چی رو از دست دادن.یه روز از خواب بیدار شن و ببینن چقدر از نور دور شدن،و دلشون بلرزه برای اونهمه لحظهای که میتونستن کنار نور باشن… اما نبودن.ما دعاشون میکنیم.نه اینکه شکست بخورن، نه…دعامون اینه که یه روز دوربرگردون رو دور بزننو برگردن به سمت همون نوری که ازش فاصله گرفتن.مثل یه معلم که با اینکه شاگردش همیشه غیبت میکنه،بازم هر جلسه منتظرشه…باور داره یه روز بالاخره میاد، میشینه،و از همونجایی که جا مونده، شروع میکنه.میخونه، مینویسه، جبران میکنه.ای کاش بفهمن:ما نمیخوایم هیچکس توی تاریکی بمونه.ما فقط میخوایم کنارمون بیان، کنار نور،و باور کنن که هنوز میتونن… حتی با اون گذشتهی پر از سکوت و دوری.#دلنوشتهبرای آنها که بیصدا عقب کشیدند…ما دشمنی شما را فریاد نمیزنیم، چون شما فریادی نزدید.شما فقط آرام ایستادید، نگاه کردید، و کنار رفتید.نه شمشیری، نه طعنهای، نه تهمتی… فقط سکوت.سکوتی که از نور فاصله گرفت،و همدست تاریکی شد، بیآنکه خودش را دشمن بنامد.اما ما هنوز دعا میکنیم برایتان.ما هنوز امید داریم که دلتان بلرزد برای لحظههایی که میتوانستید باشکوه باشید… ولی نخواستید.امیدواریم روزی برسد که دوربرگردان را دور بزنیدو بازگردید…بازگردید به نوری که از آن بریدید.این، آرزوی هر معلمیست:که شاگرد خاموشش، یک روز چشم باز کند، قلم بردارد، و ورقهای سفید را پر کند.که گذشتهی تاریک را دور بریزد و بگوید:«من برگشتم… دیر رسیدم، اما هنوز دلم با نوره.»ما همیشه منتظر آن لحظهایم…که شما تصمیم بگیرید دشمنی را کنار بگذاریدو باز هم دوستِ نور شوید.Internal exile to a remote borderland.Political banishment to the margins of the country.Assigned to a remote, hostile location as a form of punishment.«عدو» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.[الشَّيْطانَ عَدُوٌّ – اللَّهَ عَدُوٌّ]مذموم: «إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ»ممدوح: «فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ»در فرهنگ لغات عربی مینویسند:مفهوم «بُعد: دوری» از واژۀ «عدو» باید استنباط شود!عرب، به دشمن میگه «عدو» چون دور وایمیسته تا یاریات نکند!اللغة:ٱلْعَدُوُّ ٱلْمُتَبَاعِدُ عَنِ ٱلنَّصْرَةِ لِلْبُغْضَةِ.👈دشمن، کسی است که از یاری کردن بهخاطر دشمنی، دوری میجوید.👉(عداوت یعنی دوری کردن از نور بمنظور یاری نکردن نور!)(اون حس عقبنشینی خاموش و دشمنی پنهان)من «عدا يعدو» إذا باعد خطوة.«عَدا یَعدو» بهمعنای دور شدن با گام برداشتن است؛و «عدا عليه» باعد خطوة للإيقاع بهو «عَدا علیه» یعنی با گام برداشتن به سوی او برای آسیب رساندن.و «تعدى في فعله» إذا أبعد في الخروج عن الحق.«تعدّى در کار خود» یعنی در خروج از حق، زیادهروی کرد.و منه «عدوتا الوادي» لأنهما بعداه و نهايتاه.و از همین ریشه است «عدوتا الوادی» (دو جانب دره) زیرا این دو، دو سوی دور از هم و انتهای درهاند.«عدوة الوادی: جَانِبُهُ، لبه پرتگاه»«edge»: حسادت، لبۀ تاریکی!کتاب لغت مفردات:عرب به مکان نامطمئن و نا آرام میگه عدواء!«و تارة بأجزاء المقرّ،و گاهى به اعتبار مكانهاى آرميدن و قرار گرفتن است،فيقال له: الْعَدْوَاءُ.گفته مىشود: له العَدْوَاء: ناآرام و نامطمئنّ است.يقال: مكان ذو عَدْوَاءَ، أي: غير متلائم الأجزاء؛یعنی جائيكه اجزايش با هم متناسب و قابل استقرار نيست.»مفهوم «unstable» + «طمن»«مكان ذو عَدْوَاءَ، أي: غير متلائم الأجزاء؛مکانی که اجزائش با هم سازگار نیستند و دشمن هم هستند!لذا مکانی ناآرام و نامطمئنّ است.»«dangerous condition»
قلبم به نور خو گرفته؛ إِنِّي آنَسْتُ ناراً! اما حسود، با وحشت تمنایش تنهاست؛ وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ!My Heart Has Grown Familiar with the Light: “Indeed, I Perceived a Fire” (Qur’an 20:10)But the Envious One is Left Alone with the Horror of His Desire: “And When the Wild Beasts Are Gathered” (Qur’an 81:5)«انس» یکی از هزار واژه مترادف «نور» است.«إِنِّي آنَسْتُ ناراً».اهل نور، با نور انس می گیرند. به نور خو میگیرند.«وحش» یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.«وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ»در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«إِنْسِيُ القوس – وَحْشِيُ القوسِ»«کمان نرم – کمان سخت»+ مفهوم «قُرب – بُعد»«إِنْسِيُ القوس: للجانب الذي يقبل على الرامي»«إِنْسِيُ الدابة: للجانب الذي يلي الراكب»انس کمان به کماندار!کمان نرمی که موقع کشیدن، بخوبی به سمت کماندار، خم و منعطف میشود.انس حیوان به صاحبش که بدنبالش میدود!+ «ماخذ نورانی – گرایش و گزینش!»+ « اهل – قَرْيَةٌ آهِلَةٌ: عَامِرَةٌ – أَهَّلْتُ بالرجل : إذا آنستَ به»+ «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِم»+ «ولی»«انس: القرب مع الظهور بعنوان الاستيناس، في مقابل النفور و الوحشة و البعد.»«وحش: الانقطاع و بعد القلوب عن المودّات.»+ «عشق و نفرت!»ریشهشناسی لغویانس:از ریشۀ «قرب» و «ظهور»؛ به معنای نزدیکی همراه با آرامش و خو گرفتن.مثالها:«إِنِّي آنَسْتُ ناراً» (طه: ۱۰)؛ یعنی نوری دیدم که مرا آرام کرد.«إِنْسِيُ القوس» = سمت نرم و منعطف کمان که رو به کماندار است.«إِنْسِيُ الدابة» = سمت حیوان که نزدیک و تابع سوار است.نتیجه: انس یعنی خمشدن دل به سمت محبوب و خو گرفتن با او.وحش:از ریشۀ «بُعد» و «نفور»؛ به معنای جدایی، بریدگی و ترس.مثالها:«وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ» (تکویر: ۵)؛ یعنی وقتی موجودات وحشی محشور شوند.در لغت: «وحش: الانقطاع و بعد القلوب عن المودّات»؛ یعنی جدایی و بریدن دلها از دوستیها.نتیجه: وحش یعنی فاصله، خشونت، بیگانگی، و نفرت.انس و وحش – نور و حسد«انس» یکی از هزار مترادفهای «نور» است.«وحش» یکی از هزار مترادفهای «حسد» است.اهل نور، با نور انس میگیرند؛ به آن خو میکنند و دلشان آرام میشود.اهل حسد، با تمنّا و شیطان وحشی میشوند؛ دلشان خشن، بیقرار و تنها میماند.انس؛ پیوند قلبی با نورانس، یعنی گرایش قلبی به معلم ربانی و ولیّ الهی.«فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِم» (ابراهیم: ۳۷)؛ یعنی خدا دلهایی را به سوی اهل بیت علیهمالسلام متمایل میکند.انس، یعنی همان ماخذ نورانی؛ جایی که دل مأمن و آرامش مییابد.«ولی» نیز همریشه با این معناست: نزدیکی، قرابت، و پناه بردن به یک صاحب نور.وحش؛ جدایی و تنهایی حسودوحشت، حاصل بریدن از ولیّ خداست.«الوحشة» = دوری و انقطاع.حسود چون به جای انس با نور، انس با تمنّا و شیطان میگیرد، دچار وحشت میشود.وحشت یعنی: عشقهای دروغین + نفرتهای کور.تقابل عشق و نفرتانس = عشق، نزدیکی، آرامش.وحش = نفرت، دوری، تنهایی.انسان نورانی با نورش عشق میورزد،اما انسان حسود با تمنّاهایش انس میگیرد و با وحشتش نابود میشود.انس و وحش، دو روی یک سکهاند:انس: قرب نورانی، یعنی خو گرفتن با ذکر، با ولیّ، با آرامش الهی.وحش: بُعد حسدآلود، یعنی جدایی از ولیّ، غرق شدن در تمنّا، و گرفتار شدن در شیطان.پس دل نورانی همیشه میگوید:«إِنِّي آنَسْتُ ناراً» = نوری دیدم که مرا آرام کرد.اما دل حسود در قیامت با حقیقتش آشکار میشود:«وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ» = و هنگامی که وحوش محشور شوند…تفاوت «انس» و «وحش»:انس (إنس) از ریشۀ «أُنْس» و «إیناس» به معنای نزدیکی همراه با آرامش و الفت است.به انسان «إنسان» میگویند چون با نور الهی و هدایت انس میگیرد، با آن آرام میشود و جانش در پیوند با حقیقت و ولیّ خدا آرام میگیرد. آیهای که این معنا را میرساند:«إِنِّي آنَسْتُ ناراً» (طه: ۱۰)یعنی: من نوری را مشاهده و با آن اُنس گرفتم.پس انس همیشه نشانهٔ قرب، آشنایی، الفت و روشنایی است.وحش (وحشی) از ریشۀ «وحش» به معنای دوری، بریدگی و ترس است.«وحش» به حیوان بیابانی و رمنده گفته میشود. اهل حسد به جای آنکه با نور و با ولیّ خدا انس بگیرند، با تمنّاها و شیطانشان انس میگیرند؛ نتیجهاش تنهایی، هراس و گمراهی است.قرآن میفرماید:«وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ» (تکویر: ۵)یعنی: هنگامی که وحوش (بیابانیان/رمندگان) گرد آورده شوند. این واژه به جدایی دلها از مودّت و محبت اشاره دارد.…انسان = کسی که با نور و هدایت انس میگیرد.شیطان = کسی که از نور دوری میکند «بعد و نفرت» و با تمنّاهای سرکش انس میگیرد.«تسمية يونس ع باسمه لاستئناسه بالله و بقومه بعد رجوعه إليهم.»«یونس، یعنی مانوس با نور معرفت امام علیه السلام.»مَعْنَى يُونُسَ:أَنَّهُ كَانَ مُسْتَأْنِساً لِرَبِّهِ مُغَاضِباً لِقَوْمِهِوَ صَارَ مُؤْنِساً لِقَوْمِهِ بَعْدَ رُجُوعِهِ إِلَيْهِمْ.انگاری یونس ع بعد از اینکه از تاریکی شکم ماهی در اومد، اسم خودشو معنا کرد!«تسمیة یونس (ع) باسمه لاستئناسه بالله و بقومه بعد رجوعه إلیهم»یعنی: «نامگذاری یونس به این نام، از آن جهت بود که او پس از بازگشت به سوی قومش، با خدا و با قوم خود انس گرفت.»واژهٔ یونس از ریشهٔ «أُنس» است؛ همان الفت و آرامشی که گفتیم.وقتی یونس(ع) در شکم ماهی گرفتار شد، همهٔ تمنیات نفسانی و تعلقاتِ غیرِخدایی از او بریده شد. تنها به یاد نور ربوبی ماند و با خدا انس گرفت:«فَنادىٰ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ» (انبیاء: ۸۷)همین لحظهٔ انسِ حقیقی با خدا، حقیقت اسم او را معنا کرد. گویی نامش با ذاتش یکی شد: یونس = «مُستأنِس بالله».
دوریِ خطرناک از نور؛ سرنوشت قلبِ حسود گرفتار تمنا و شیطان! فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ!The Dangerous Distance from the Light: The Fate of the Jealous Heart Trapped by Desire and Satan“So Satan pursued him, and he became one of the deviators.” (Qur’an 7:175)«دوریِ خطرناک از نور؛ سرنوشت قلبِ حسود گرفتار تمنا و شیطان!فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ!»«شیطان؛ لیدر دورکننده از نور!قلبی که به تمنا گرفتار و به شیطان تسلیم شده، دیگر ارزشی ندارد و دورانداختنی است.قَالَ ع:الشَّيْطَانُ هُوَ الْبَعِيدُ مِنْ كُلِّ خَيْرٍالرَّجِيمُ الْمَرْجُومُ بِاللَّعْنِالْمَطْرُودُ مِنْ بِقَاعِ الْخَيْرِ.شیطان همان موجود دورافتاده از هر خیر است؛راندهشده و سنگسار شده با لعنت،و مطرود از هر سرزمینی که در آن خیر و نیکی باشد.«البَعیدُ مِن كُلِّ خَیر» = معنای عینی «شطن»؛ یعنی شیطان ذاتاً از سرچشمۀ نور دور است.«الرَّجیمُ المَرجُومُ باللَّعن» = او جایی در فضای نورانی ندارد و همواره با لعنت حقیقتجویان روبهروست.«المطرود من بقاع الخير» = قلبهای مؤمنین، مجالس ذکر و محیطهای علم ربانی، بقاع خیرند که شیطان در آن راه ندارد.«شطن» یعنی دوری از نور.شیطان موجودی است که هم خودش از خیر دور است و هم دیگران را دور میکند.قلبی که تمنّا و حسد را انتخاب کند، به تدریج مثل شیطان میشود:دور از خیر، مطرود از نور، و بیارزش برای سلوک الهی.بدین ترتیب، واژۀ «شطن» پرده از حقیقت شیطان برمیدارد: او نماد دوری خطرناک از نور است؛ همان فاصلهای که اگر قلب انسان در آن گرفتار شود، ارزش خود را از دست میدهد و دورانداختنی میشود. + «عداوت»«شطن» یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.«شَطَنَتِ الدَّارُ: بَعُدَتْ، خانه دور شد.»«بئرٌ شَطُون: چاه ژرفناك و بسيار عميق.»«غُرْبَةٌ شَطُون: غربتى بس دور.»مشتقات ریشه «شطن» ۸۸ بار در قرآن تکرار شده است.مفهوم «دوری از نور» از هزار واژه مترادف «حسد» استنباط می شود.[مترادفات مفهوم «بُعد» که بطور اختصاصی در جای خود بکار میروند:«فقه اللغة ؛ فصل في تقسيم الوصف بالبُعْدِ:مكانٌ سَحِيقٌ. فَجٌ عَمِيقٌ. رَجْعٌ بَعِيدٌ. دَارٌ نَازِحَةٌ. شَأْوٌ مُغَرِّبٌ. نَوًى شَطُونٌ. سَفَرٌ شاسِعٌ. بَلَدٌ طَرُوحٌ.»+ [سحق – عمق – بعد – نزح – غرب – شطن – شسع – طرح]«شطن» یعنی دور شدن، «فاصله گرفتن» و «عمیق شدن در بُعد».نمونهها:«شَطَنَتِ الدَّارُ: بَعُدَتْ» = خانه دور شد.«بئرٌ شَطُون: چاه ژرف و بسیار عمیق».«غُرْبَةٌ شَطُون: غربتى بسیار دور».بنابراین، «شیطان» در اصل یعنی موجودی به شدت دور افتاده از نور و حقیقت.کلمۀ «شیطان» ۸۸ بار در قرآن آمده است.هر بار نماد دوری از نور، جدایی از ذکر و افتادن در وادی حسد است.آیۀ کلیدی:«فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ» (اعراف: ۱۷۵)یعنی: شیطان دنبالش رفت و او را در زمرۀ گمراهان قرار داد.پیوند با حسد و تمنّا:«شطن» یکی از هزار مترادفهای «حسد» است.همانطور که حسد قلب را از نور محروم میکند، «شیطان» نیز با پررنگ کردن تمنّا و کمرنگ کردن معلم نورانی، انسان را قدم به قدم به وادی خذلان میبرد.در ملک (دنیا) = رهبران سوء و لیدرهای باطل.در ملکوت (دل) = وسوسهها و تکلمات شیطانی که جای فرشته را میگیرند.مقایسۀ واژگانی (از فقهاللغه):عرب برای بیان مفهوم «دوری» از واژگان مختلف استفاده میکند:«مكانٌ سَحِيقٌ» (جایگاه بسیار دور)«فَجٌ عَمِيقٌ» (درهای ژرف)«رَجْعٌ بَعِيدٌ» (بازگشتی دور)«دارٌ نازِحَةٌ» (خانهای دورافتاده)«سَفَرٌ شاسِعٌ» (سفری دراز)«نَوًى شَطُونٌ» (غربتی بسیار دور)از میان اینها، «شطن» معنای «دوری همراه با دشمنی» دارد؛ یعنی نه فقط فاصله گرفتن، بلکه به قصد جدا کردن دیگران از نور.شیطان = موجود دور شده از نور + لیدر دورکننده دیگران.قلبی که تمنّا و حسد را انتخاب میکند، ابزار مناسبی برای شیطان میشود؛ چرا که دیگر ارزش علمی و معنوی ندارد و دورانداختنی است.رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:«الْحَسَدُ شَيْطَانٌ وَ الْغَضَبُ شَيْطَانٌ»«حسد و غضب، خوی زشت و ناپسند شیطانی هستند.»در واقع ریشه دوری از نور حقیقت و در نتیجه، تاریکی قلب، حالت مذموم حسد قلبی است.«الشَّطْنُ: إذا خالفه عن نِيّته وَ وَجْهِه»وقتی اصرار به تمناهایی داشته باشی که همسو با تقدیرات نیست،شیطان فرصت خوبی پیدا میکنه تا با القائاتش،قلبتو از منبع نور، دور کنه، و مشمول خذلان شوی.شیطان تلاش میکنه تا حسود، با تمناهای خودش سرگرم باشه («لهو و لعب: اَلکی خوش!») و اینجوری قلب، فاسد و عفونی میشه و حالا این قلبِ دورانداختنی ، جاش توی سطل آشغال زباله های عفونی است «Discarded heart».شیطان میخواد طروات و شادابی رو از قلبها بگیره!رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند:«الْحَسَدُ شَيْطَانٌ وَ الْغَضَبُ شَيْطَانٌ»«حسد و خشم، هر دو خوی زشت و ناپسند شیطانی هستند.»پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در این بیان نورانی، حسد و غضب را عین شیطان معرفی میکنند.یعنی وقتی انسان به حسد و خشم آلوده میشود، «شیطان» درون او زنده و فعال میشود.ریشۀ اصلی دوری از نور حقیقت، همین حسد قلبی است؛ حسدی که انسان را از پذیرش نور معلم ربانی بازمیدارد و قلب را در تاریکی فرو میبرد و متمایل به شنیدن کلام شیطان مینماید.«الشَّطْنُ: إذا خالفه عن نِيّته وَ وَجْهِه»در لغت آمده است: «شطن» وقتی به کار میرود که کسی از نیت و جهت درست فاصله بگیرد.یعنی هرگاه انسان بر تمنّاها و خواستههای نفسانی خود اصرار بورزد، و با تقدیرات الهی همسو نشود، عملاً از مسیر نور فاصله گرفته است.همین لحظه، بهترین فرصت برای شیطان است تا با وسوسههایش بر قلب غلبه کند و او را به وادی خذلان بکشاند.
«کید»: نوری الهی یا حیلهای شیطانی؟! إِنَّهُمْ يَكيدُونَ كَيْداً وَ أَكيدُ كَيْداً!Kayd: Divine Light or Satanic Deception?“فریب یا حقیقت؟!کدام یک بهتر است؟”در اینجا، «فریب» میتواند به معنای همان «کید» شیطانی باشدو «حقیقت» نمادی از جرقهی معلمی که همان هدایت الهی است.دو گزینهای که انسان با آزادی خود باید یکی را انتخاب کند:فریب شیطان یا حقیقت هدایت.انسان در معرض دو انتخاب قرار دارد:یکی فریب (که نماد کید است) و دیگری حقیقت (که نماد قدح است).در هر دو زبان، بازی با این دو گزینه نشاندهندهی معنای آزادانهای است که در برابر انسان قرار دارد.در زندگی انسانی، همچون دو راهی در دل شب، همیشه دو انتخاب در پیش است.یکی از این دو، فریب است؛ کیدی پنهانی که از سوی شیطان میآید و به طرز ماهرانهای دلها را فریب میدهد، انگار که آتشی از خوشی و لذت میافروزد، اما در حقیقت، شعلههای آن بیشتر به تاریکی و هلاکت منتهی میشود.و دیگری حقیقت است؛ قدحی از نور که از دل معلم، از دل هدایت الهی، به قلب انسان میرسد.این نور هرچند در ابتدا شاید آتش ناملایمتی برانگیزد،اما در پایان راه به روشنایی و آرامش خواهد انجامید.در نهایت، انتخاب با خود انسان است.آیا او فریب شیطان را میپذیرد و در تاریکی گم میشود،یا نور حقیقت را برمیگزیند و در راه روشن هدایت گام برمیدارد؟این سؤالی است که هر قلبی باید به آن پاسخ دهد.پس کدام را برمیگزینی؟آیا تسلیم فریب میشوی و در تاریکی گم میگردی؟یا نور حقیقت را در آغوش میکشی و راه هدایت را میپیمایی؟هر قلبی باید پاسخ دهد.و هر انتخابی، نشان میدهد که معلم واقعیاش کیست.«کید» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.کید در معنای مذموم: «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفاً»کید در معنای ممدوح: «وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ»در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«كادَ الزَّندُ: آتشزنه آتش بيرون داد.»یعنی: «چخماق (یا سنگ آتشزا) نزدیک بود که آتش برساند.»(به عبارتی: جرقه زد، اما آتش کاملی ایجاد نشد.)انگاری سنگ چخماق، یک کلک میزنه و آتش رو روشن میکنه!برای ایجاد آتش، اون جرقۀ اولیه رو سنگ چخماق میزنه!در معنای مذموم، انگاری سیئۀ حسد و وسوسۀ شیطان، یعنی کمپلکس تسویل نفس و تسویل شیطان، جرقۀ اولیۀ لازم برای ارتکاب جرم رو برای اهل حسادت میزنن و اینجوری حسود به متشابهات می افته و میره برای رسیدن به تمنای خودش اون کار اشتباه رو انجام میده و کار رو تمام میکنه، پس شیطان تمام کننده کار نیست بلکه جرقۀ اولیه رو نفس و بعدا شیطان میزنه حالا شخصی که بدنبال تمناهاش بوده، با این تریگور و ماشه، میره که کار رو تموم کنه.در معنای ممدوح هم اینه که قلب اهل نور منتظر یک اشاره از طرف نورشه تا متوجه خواست خدا بشه و حالا او برای اینکه به خواست خدا عامل بشه و نشون بده که راضی به این تقدیرات خدای مهربان خودش هست، میره و تولید عمل صالح میکنه. پس کید در معنای ممدوح و مذموم اشاره به همون نقش ماشۀ اولیه داره و همون علم اولیه چه محکم و چه متشابه، و این خود شخص است که بر اساس داشتن زیغ قلبی میره که این علم متشابهی که شیطان به دلش انداخته رو بهش عمل کنه و کار رو تموم کنه. یا اهل نوری که با کلام فرشتۀ مهربانش، میره که نظر اونو اجرا کنه و کار رو تموم کنه. کید همون جرقه زدن اولیۀ سنگ چخماق است که اگه چوب یا چیزی برای آتش گرفتن نباشه، هر چقدر هم چخماق جرقه ایجاد کنه آتشی بپا نخواهد شد و اینکه شخصی جرمی مرتکب میشه معنیش اینه که خودش تمایل داره به کلام شیطان گوش بده و بهش عمل کنه.+ فیلم زیبای فندک «قدح»:در نظر بگیر که گاز یک فندک تموم شده باشه، حالا هر چی فندک بزنی، جرقه میزنه اما آتشی روشن نمیشه. دقیقا تکلمات شیطان همینجوریه یعنی اگه قلب، زیغ نداشته باشه، هر چی شیطان تلاش کنه با وسوسههاش آتشی بپا کنه، چون این فندک گاز نداره، چون این قلب تمایل به تمناها نداره، لذا آتش حسادت بپا نمیشه و مشکلی پیش نمیاد، بماند که شخص حکیم از سنخ تلاشهای وسوسه شیطان متوجه علم لازم برای تشخیص و دفع عیب خودش میشه.این مثال زیبا در معنای ممدوح هم کاربرد داره یعنی اگه فرشتۀ مهربان درِ گوش قلب اهل نور یه چیزی بگه و یه جرقه ای بزنه چون اهل نور دوست داره تولید عمل صالح کنه، یعنی چون فندکش گاز داره، فورا روشن میشه و اون عمل خوب رو انجام میده اما اگه قلب تمایلی برای انجام عمل خوب نداشته باشه، هر چقدر فرشتۀ مهربان جرقۀ تقلب علمی رو بهش برسونه باز هم فایده ای نداره که نداره.وازه های زیبای کید و قدح در مفاهیم ممدوح و مذموم چقدر قشنک نور الولایة و حسد رو به ما میفهمونن که داستان چیه و اون تلنگر اولیه کلام فرشتۀ مهربان و یا تکلمات شیطان از جنس اجبار نیست بلکه دعوت هست، پیشنهاد هست و این ما هستیم که بر مبنای تمایلات قلبی خود انتخاب میکنیم که به حرف کدامیک گوش کنیم و عمل کنیم.«كاوَدَه الدّواء: اذا أخلف الظّنّ بالشّفاء»«الكَيد: المُعالجة»«کَید به معنای تدبیر و چارهاندیشی (در کارها) است.»انگاری معلم در ملک و در ملکوت (فرشتۀ مهربان)، با راهنماییهای مهربانانهاش، داره تلاش میکنه که برای این مخاطب، تدبیر و چارهاندیشی خوبی داشته باشد.+ «فندک نورانی! جرقهی تعلیم و تربیت! فَالْمُورِياتِ قَدْحاً!»جرقۀ قَدْح و تدبیر کید:نقش اختیار در پاسخ قلب به دعوت خیر و شردر زبان عربی، دو واژهی زیبا و پرمعنا وجود دارد: «کَید» و «قَدْح».هردو به معنای تدبیر، جرقه زدن و ایجاد حرکت در چیزی هستند، امّا میتوانند هم ممدوح باشند و هم مذموم، بستگی به فاعل و نیت آن دارد.قَدْح در اصل به معنای کشیدن آتش از سنگ چخماق است؛ همان جرقهی نخستین. و کَید به معنای چارهگریِ پنهان، چه برای خیر، چه برای شر.میتوان این دو واژه را به زیبایی به نقش معلم و نقش شیطان در قلب انسان تشبیه کرد:...
دل در بند نور! نور اخوت! إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ!The Heart Bound to Light: The Light of Brotherhood! “Indeed, the believers are but brothers.”Brotherhood (ikhwah) in the Qur’an is not merely a social tie or a family bond; it is a spiritual connection rooted in divine light. The verse “Indeed, the believers are but brothers” (Qur’an 49:10) reveals that true brotherhood is a bond of hearts united by faith and the light of divine guardianship (nūr al-wilāyah).From a linguistic perspective, the root “akhw” implies connection, closeness, and binding—like a rope tying two things together. This illustrates that genuine brotherhood is a binding covenant of the heart, rooted in divine commands, through which believers grow, find guidance, and remain secure.The Qur’an warns us that envy (ḥasad) is the greatest threat to this sacred bond. The story of Yusuf (Joseph) illustrates this clearly: his brothers were “ikhwah” in name, but due to envy, they broke the covenant of brotherhood and turned into enemies. Thus, brotherhood without the removal of envy is an empty label.The Prophet and the Imams emphasized that brotherhood requires three essentials: justice, mercy, and the negation of envy. When these are present, the believer’s heart is bound to the rope of God, and the ties of faith turn former enemies into loving brothers:“And remember the favor of Allah upon you—when you were enemies, and He brought your hearts together so you became brothers by His grace.” (Qur’an 3:103)True brotherhood, then, is not only horizontal (between believers) but also vertical (between the heart and the divine). To neglect this connection is to slip (zalq) and lose one’s footing in the path of God. To honor it is to hold firmly to the rope of light, to love the family of the Prophet and their followers, and to serve the needs of fellow believers.This is why brotherhood in Islam is called a light-bound covenant: it begins with love for the Prophet and his family, extends to their allies and followers, and flourishes in acts of compassion and service. Such brotherhood is the very rope that saves the heart from the abyss of division and guides it safely across the bridge of the Hereafter, leading into the gardens of peace.اخیّة القلوب: پیوندی با نور بیپایانرشتهای از نور: اخوّت دل با مهربانی خدابندِ مهر: قلب، در ملازمتِ نور خدااخوت نوری: پیوندی که دل را به آسمان میکشددل بستهی نور: حدیثی در اخوت قلب و خدابا نور، همبند: سلوکی در ملازمت رحمت الهیریسمان مهر: اخوت دل با خورشید مهربانیدل در بند نور: تفسیر اخوّت با حق تعالیاخوتی از جنس نور: پیوندی جاوید میان دل و محبوببند مهر، بند نور: اخوّت قلب با خدای مهربان«اخو» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«أخيّة الدابّة: حلقه و ريسمانى است كه حيوان را با آن به زمين مىبندند.»«آخيت بين الشيئين»مفهوم «connection»مفهوم قرب و نزدیک، از این واژه و هزار واژه مترادف «نور الولایة» استنباط میشود.وقتی مکانیسم نورانی قلبت فعال میشه، یک پیوند و رابطه قوی و ناگسستنی بین قلبت و اوامر نورانی خدا برقرار میشه که برای رشد و هدایت و عاقبتبهخیری تو بسیار مهم و حائز اهمیت است.پیوند اخوّت همین است!چیزی که بشدّت این پیوند رو تهدید میکنه، حسادت است.مشتقات ریشۀ «اخو» ۹۶ بار در آیات قرآن تکرار شده است.[اخو – ولی]:مفهوم «نزدیک و دور»انگاری اخوت میشه همون نور ولایت زیبا که عامل نزدیکی و پیوند اهل یقین و معلم ربانی است.+ «ضیف»[۲=۱+۱]+ «عنق»[اخو – بیع]:در عکس مقالۀ بیع داریم میبینیم که دو طرف اومدن نزدیک هم و دارن به هم دست اخوت میدن! به این میگن بیع، اخوت، ولایت، محبت و هزار واژۀ مترادف نور الولایة …[اخو – حکم]:اخو – حکم – سکت – و … هزاران اسم دیگر همه نامهای زیبای معلم و آیات محکم موید اندیشه او هستند که اهل یقین با عمل به علوم ماخوذ از این معلم نورانی، در دل شرایط و تولید نور آرامش عمل صالح، پیوند و رابطه علمی خود را با آل محمد ع برقرار و حفظ میکنند و استمرار میدهند.این میشه اخوت. همون حکمت است و همان سُکته و همان نور ولایت آل محمد ع در دل شرایط که اهل یقین با قبض و بسط قلبی خود این امر الله و اذن الله را میفهمد و حالا با درک این نور ولایت به استقبال آیات می رود و این نیابت از جانب معلم برای کفو شدن با آیات، جواب میدهد و پیوند آیت و نور ولایت برای اهل یقین عامل به اندیشه معلم، ولدان مخلدون را ثمر میدهد.یک اسم هزار معنا – هزار اسم یک معنا! هزار به توان هزار …اگه گفتی اسم کیه؟!اسمه رجال …نام زیبای معلم و آیات محکم موید اندیشه اوست.هر کی ریاضیش خوبه حساب کنه، هزار به توان هزار میشه چند تا ؟!!!هیچ کامپیوتری جواب نمیده !!!آخه نامحدود در محدود نمیگنجد …[اخو – طلب]:کتاب لغت فقه اللغه به نکات ریز اشاره میکنه:فقه اللغه: «الطَّلَبُ عام. و التَّوَخي في الخير خاص»پس اخو هم مثل قناعت و شکر معنای زیبای طلب رو میده! یعنی چشمش به چیز با ارزش افتاده حالا اونو میخواد برای همینه رابطه با معلم برقرار میکنه.اما حسود و بخیل و اهل بغی، طلب و خواستنش توام با ناآرامی و بغی است، در حالیکه خواسته و دلخواه او بیارزش است «حب دنیا». بیارزش نا آرامی تولید میکنه و با ارزش آرامش خلق میکند!+ «زید – وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ»اخوت یک خواستن خاص است در امر خیر!+ «نور ولایت»
وقتی که خورشید به نور یوسف سجده میکند، ما چه وظیفهای داریم؟ راز اخذ علم از معلم ربانی با فرمان اسْجُدُوا لِآدَمَ!When the Sun Prostrates to the Light of Yusuf: What Is Our Duty?The Secret of Receiving Knowledge from the Divine Teacher through the Command “Prostrate to Adam!”«سجد» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«السَّفِينةُ تَسجُدُ لِلرِّياح: تطيعُها و تميل بميلِها»«سَجَدَتِ السَّفِينَةُ لِلرِّيَاحِ: خَضَعَتْ وَ مَالَتْ بِمَيْلِهَا، أطَاعَتْهَا.»«کشتی، فرمانبردار باد است و طبق جهت آن متمایل میشود.»+ «ناشئة اللیل – استارتآپ!»«دراهم الإسجاد: درَاهمُ كانت عليها صورٌ، فيها صورُ ملوكهم، و كانوا إذا رأوها سجَدُوا لها.و هذا فى الفُرس.»دراهمی بودند (سکّههایی) که بر روی آنها تصاویری نقش داشت، که شامل تصاویر پادشاهان آنها میشد. و وقتی مردم این سکهها را میدیدند، در برابر آنها سجده میکردند.و این رسم در میان فارسیان (ایران باستان) رایج بود.این عبارت «دراهم الإسجاد» به یک رسم باستانی اشاره دارد که در آن مردم در برابر سکههایی که تصاویر پادشاهان و افراد برجسته بر روی آنها نقش بسته بود، سجده میکردند. در اینجا، عبارت «سجده» نماد احترام و ادب به شخصیتهای برجسته است که معمولاً در دورانهای مختلف، به ویژه در شاهنشاهیها، این نوع آیینها دیده میشد.+ «طوع»+ «مول»+ «اخذ»مشتقات ریشۀ «سجد» ۹۲ بار در آیات قرآن تکرار شده است.دراهم الإسجادبه نور سجده کن،آنگاه که خودِ خورشید در برابر نور سر تعظیم فرود میآورد!به نور فرشتهٔ نگهبانت حرمت بگذار و در برابر او به خاک بیفت،تا دلت جان بگیرد و سفر تازهای را در معنای راستین زندگی آغاز کند.…وقتی که خورشید به نور سجده می کند، ما چه وظیفه ای داریم؟به نور فرشته نگهبان خود احترام بگذاریدو بر او سجده کنید (از علوم نورانیاش بهرهمند شوید)،تا قلب شما زنده شود «حیاة طیّبة»،و تجربه جدیدی از معنای زندگی واقعی را آغاز کند.«نور، آغاز بیپایان!»«السفينة تسجد للرياح»،ظاهرا معنایش این است که کشتی به سبب باد به حرکت درآمد و به راه افتاد،اما چرا با واژه «سجد»؟!اینجوری بگوییم:کشتی برای حرکت نمودن باید به باد که محرک اوست سجده نماید،و اقرار به فضیلت او بنماید تا براه بیفتد!قلب سلیم به نور فرشته نگهبان خود سجده میکند،انگاری تبعیت از اوامر نورانی ذات اقدس الهی را مینماید.حالا این قلب، روان و جاری میشود و حیات پیدا میکند و براه میافتد!+ «سیر: سفر انفرادی با نور!»:«يَا سَارَّ أَوْلِيَائِهِ»: نوری که راهِت میندازه!وقتی که خورشید به نور سجده میکند، ما چه وظیفهای داریم؟اخذ علم از معلّم!اسْجُدُوا لِآدَمَ! مَساجِدَ اللَّهِ!واژهٔ «سجد» در قرآن، از کلیدیترین مفاهیم ارتباط عبد با ربّ است.«نور ولایت»، پیوند «عبودیت و ربوبیت» است.در معنای ممدوح، «سجده» از جلوههای نور الولایة است؛یعنی نهایت خضوع قلبی و عملی در برابر حق و نمایندگان حق.در معنای مذموم، «سجده» همردیف حسد است؛یعنی انحراف خضوع به سمت باطل، همانگونه که ابلیس با حسد، از سجده به آدم سر باز زد.از نگاه زبانشناسی:«السَّفِينةُ تَسجُدُ لِلرِّياح: تطيعُها و تميل بميلِها» — کشتی، فرمانبردار باد است و به هر سو که آن بوزد، متمایل میشود.این تصویر، استعارهای زیبا برای قلب مؤمن است که با نسیم وحی و هدایت، به سمت نور خم میشود.«دراهم الإسجاد»: سکههایی با تصویر شاهان که مردم با دیدنشان به احترام آنها سجده میکردند؛ خضوعی در برابر لیدر خودشان!حقیقت این است که قلب ما نیز میتواند محل سجده باشد:وقتی نور علم الهی را از معلم ربانی و فرشتهٔ مهربان دریافت میکند، جان زنده میشود، حرکت میکند، عمل صالح میآفریند و مهربانی در میان خلق میپراکند.سجدهٔ حقیقی، همین خمشدن دل در برابر نور ولایت و حقیقت است؛ سجدهای که سرچشمهٔ حیات، عمل صالح و آرامش میشود.اسْجُدُوا لِآدَمَ!اسْجُدُوا لِیُوسُفَ!اسْجُدُوا لِ…!… باید بدونیم: برای چه کسی سجده کنیم!خدا مهربان است و مهربانی را دوست دارد و از ما ماموریت مهربانی خواسته!ما میگوییم ای خدای مهربان، ما مهربانی بلد نیستیم.خداوند میگوید من معلم مهربانی هستم! من معلم مهربانی را برای شما خلق کردم و بموقعاش، خود او را برای شما آشکار میکنم اما از شما میخواهم وقتی که هویت او را برای شما آشکار کردم، از او مهربانی را یاد بگیرید و از او اخذ علم کنید و برای او سجده کنید. این میشه تعبیر خواب یوسف ع!…سجده؛ رمز اخذ نور از معلم مهربانیاسْجُدُوا لِآدَمَ!اسْجُدُوا لِیُوسُفَ!اسْجُدُوا لِ…!قرآن بارها فرمان «سجده» را در موارد خاص بیان کرده است.اما پیام مشترک همهٔ این آیات، یک اصل بنیادین است:وقتیکه سجده میکنی، باید بدانی برای چه کسی سجده میکنی و چرا!سجدهٔ حقیقی، تسلیم کامل در برابر مأموریت الهی است؛تسلیمی که به وسیلهٔ «نمایندهٔ حق» در زمین تحقق پیدا میکند.وقتی فرشتگان به آدم سجده کردند، حقیقتاً به نور ولایت الهی در وجود او سجده کردند.وقتی خانوادهٔ یعقوب بر یوسف سجده کردند، به جایگاه الهی و مأموریت ویژهٔ او خضوع نمودند.پیام روشن خداوند:«من مهربانیام و مهربانی را دوست دارم. شما را مأمور مهربانی کردهام.اما میدانم که شما بهتنهایی مهربانی را نمیآموزید.پس معلم مهربانی را برای شما خلق کردم، و در زمان مقرر او را آشکار میکنم.وقتی او را شناختید، از او مهربانی بیاموزید، علم را از او اخذ کنید و در برابر این نور، سجده نمایید.»این همان حقیقت خواب یوسف است:خورشید و ماه و ستارگان، نماد دلهایی هستند که در برابر نور ولایت و مأموریت الهی، سر فرود میآورند.سجدهٔ آنها، نه پرستش شخص، بلکه پذیرش کامل مأموریت الهی و جریان یافتن نور مهربانی در زندگی است.
رؤیت نور؛ رؤیای بیدار دلان! لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ!The Vision of Light: A Wakeful Dream of the Heart!From dreams in sleep to visions in the heart’s awakening!«أرِني بِرَأْيِكَ : براى من نظر خود را اعلام كن.» «با نظرات ارزشمندت، سیرابم کن!»«رئی» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«رَوَّى النّبَاتَ: گياه را آبيارى كرد».+ «سقی»«رویت» و «ریاء» و «رویا» و «مرآة» و «مرئی» و «رایة» و «رای» و … مشتقات ریشه «روی» هستند.+ «تاریکی ریا»:عاقل میدونه که اقتدا به نور هدایت، یک امر قلبی است:«الِاقْتِدَاءُ نِسْبَةُ الْأَرْوَاحِ فِي الْأَزَلِ وَ امْتِزَاجُ نُورِ الْوَقْتِ بِنُورِ الْأَزَلِ»:کامل این حدیث در مقالهی تاریکی ریا مطالعه شود.+ «تاریکی ریا! الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ!»+ «فیدبکِ نورانی!»رؤیت نور؛ رؤیای بیدار دلان!از خواب دیدن تا دیدن نور در بیداریِ قلب!از رؤیا در خواب تا شهود در بیداری قلب!فهم قبض و بسط نور قلب، فرایندی است که در بیداری رخ میدهد، نه در خواب.در عالم خواب، چیزهایی میبینیم.در عالم بیداری هم، قلب توان فهم چیزی را دارد که از جنس نور و ظلمت استو این کلام خالق اوست که با زبان نور با او سخن میگویدو انسان کلام خالق خود را در بیداری، بخوبی میبیند و میشنود و میفهمد.چه کسانی این فرایند را تجربه کردهاند و میتوانند کلام ربّ خویش را در بیداری و همزمان با اینکه زندگی روزمره خود را انجام میدهند، فهمیده و متوجه این اوامر نورانی هم بشوند؟!آیا کسی تجربهای از این گفتگوی محرمانه و زیبا دارد که برای ما بازگو نماید (وُرکلایف).فریضه اینه که این نور، یعنی این رویای بیداری رو تجربه کنی!قلب سلیم، این نور رویت شده در بیداری را درک میکند و میپرستد!وقتی با قلبت تاریکی رو احساس میکنی فورا استغفار کن.اگه به اشتباهت ادامه بدهی و بخوای اون کار یا فکر غلط رو انجامش بدهی، این نور از وجودت خارج میشه، انگاری خودت بدون این نور، مرتکب فعل حرام میشی، و بعدش اگه خدا بخواهد این نور که برگرده به قلب، توام با حالت ندامت و پشیمانی است.خروج نور توام با حالت خاصی است و رعشهای به تن میافته و انگاری روح از بدن خارج میشه و با خروج این روح و نور ایمان، حالا میتونی با اجازۀ خودت، اون فعل حرام رو انجام بدهی، وگرنه با وجود و حضور این نور ایمان در قلب، نمیتونی این کار رو بکنی.بعد از اینکه روح ایمان از قلبت فاصله میگیره، بدون مزاحم، کارتو میکنی و از گناه هم لذت میبری اما وقتی گناه رو مرتکب شدی، بعدش دو حالت پیش میاد:اگه حالت ندامت و پشیمانی بهت دست بده، بدان که نور ایمان به قلب برگشته و خاصیتش اینه که بهت میگه باید پشیمان بشی و استغفار کنی.اما اگه خدای ناکرده روح ایمان به قلب برنگرده، نه حالت پشیمانی پیش میاد و نه اینکه شخص از عقوبت کاری که کرده نگران خواهد بود و بقول معروف، انگاری برای او: آب از آب تکون نخورده!و این مفهوم وحشتناکی برای شخص داره، انگاری یه جوری مرتکب اون اشتباه مرگباری شده که با این اشتباه کبیره، دیگه روح ایمانی که ازش مفارقت کرده، به قلبش بر نمیگرده و این میشه همون فرایند «نور از دست رفته!».انگاری برای یه مدتی این نور رو خدا به این شخص عاریه داده بود تا باهاش کار کنه «دوران آتشبس!»، و ببینه که چقدر چیز خوب و با ارزشیه، لذا خواهانش بشه و مالکش بشه و اشتباه عالم ذرشو که قلبا این نور رو نپذیرفته بود، جبران کنه و براش بداء حاصل بشه و عاقبت به خیر بشه،اما متاسفانه آمار کسانی که پس از دوران رفق و استصحاب و آتشبس و دورانی که خدا رایگان نورشو به قلب اونها هدیه کرده، باز هم در امتحانات زندگی، تمنا رو بر تقدیر ترجیح میدن و نور رو فدای خواستههای خودشون میکنن و نور رو پشت سرشون میافکنند و مثل یک چیز بیارزش از قلبشون اخراجش میکنن و براشون اصلا مهم نیست که فرقِ مبارکِ علی ع شکافته شود یا سر حسین ع بریده شود!مهم براشون اینه که کسی تمنّاهای اونا رو زیر پا نذاره.آینهی آیات![آینهی آیات – حسادت و نور ولایت] :نظر و باور خدا همونیه که برات تقدیر کرده + «ما کتب الله»!به رای و نظر خدا احترام بگذار + «امر الله»و راضی به تقدیراتی که برای تو مقدر نموده باشو رای و نظر حسادتآلود خودتو بذار کنارو حالا تو در آینه آیات، مدام عیب حسادت خودتو میبینی«اَلْمِرآةُ الَّتي يَنْظُرُ الاِنْسانُ فيها إلى أَخْلاقِهِ هِيَ النّاسُ»«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ»و با کمک یدالله نورانی ولایت ، عیب و بدجنسی از این چهره تاریک زدودهو قلبت، آن به آن، منور به نور درخشنده هدایت آل محمد ع میگردد، ان شاء الله تعالی.اهل نور با صاحب نورش، در ملکوت قلبش حرف میزنه!«اله – پرستش نور!»«زوج زیبای عبد و ربّ»+ «احراز هویت نور در ملکوت قلب!»سوالشو میپرسه «راءَیيْتُهُ: با او مشورت كردم.»و میگه ببین نظرتو به من اعلام کن، نظرت چیه؟! موافقی یا نه! مثبت یا منفی؟! یه اشاره ریز کافیه، فقط بگو آره یا نه! دلیل و توضیح لازم نیست! فقط بگو آره یا نه، بقیهاش با من!قلب سلیم با قبض و بسط نورش میفهمه چیزی که مد نظرشه، مورد تایید هست یا نه! لذا یا مورد تاییده و انجامش میده یا مورد تایید نیست و بیخیالش میشه!گاهی هم هنوز وقت جواب قطعی نیست، پس فعلا صبر میکنه تا کی دستگاه روشن فکس قلبش، بکار بیفته و اعلامیه و بیانیۀ لیدر به دستش برسه.زبان اهل بهشت خیلی ساده و قابل فهم است!سختیاش موقع اطاعت بیچون و چرا از این دستور است «آبیدینس».وقتی قرار شد برای اطاعت کردن، در حالیکه چشمت به دلخواهت افتاده و آب از لب و لوچه آویزونه [بلوغ لذت]، یا میخوای داد و بیداد کنی [شفای غیظ]، اما حالا نباید اصلا هیچ اقدامی بکنی، اینجا معلوم میشه کی صادقه و کی صادق نیست! میشه داستان کربلا!اگه بجای من بودی، چکار میکردی؟!
تجلّی نورِ بازدارنده یا تاریکیِ امتناع؟! اخم شفابخش پدر! وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ! اباء ابلیس! فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ!«ابو – ابی – ابا» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.در معنای ممدوح یعنی اخم پدر که غذای روحی فرزندشه و نمیذاره او دل به تمناهاش ببنده.نور بازدارنده میشه «منع ممدوح»و در معنای مذموم میشه اباء ابلیس از اینکه رو به نورش کنه.تاریکی امتناع میشه «منع مذموم»مفهوم «منع» در این واژه از این عبارت گرفته شده:«أَبَوْتُ المأووفَ: عالجته»«طبیب، بیمارش را از خوردن هر چیز آفتزا (المأووف)، منع میکند.»«عنز أَبْوَاء: إذا أخذه من شرب ماءٍ فيه بول الأروى داء يمنعه من شرب الماء»«بُز پس از خوردن آب آلوده به ادرار آهوان، مبتلا به بیماری میشود که علامتش این است که از خوردن آب خوددارى مىكند، از خوردن آب دوری میکند،انگاری یه عاملی اونو از خوردن آب منع میکند!»حسود، از قبول و پذیرش نور حقیقت، اباء و امتناع میکند!خوشمزه ترین غذا هم وقتی که مریض میشی میبینی یک کراهت شدیدی داری بهش و میلت نیست بخوری و بدت میاد ازش. این میشه اباء.+ «نذر»: مبشّرین و منذرین!مشتقات ریشۀ «ابو» ۱۱۷ بار در آیات قرآن تکرار شده است.+ «ابی»: مشتقات ریشۀ «ابی» ۱۳ بار در آیات قرآن تکرار شده است.«ابو – ابی – ابا»:«أَبَوْتُ الصبيَّ أَبْواً: غَذَوْتُه»«أبو»، «أبی»، «أبا»:در بطن این واژگان، مفهوم واحدی نهفته است: «منع».منعی که گاه ممدوح و تربیتی است، و گاه مذموم و ناشی از کبر و انکار.…منع ممدوح: نور پدر، نور معلمأبو – پدر:ریشه: «أَبَوْتُ الصبيَّ أَبْواً: غَذَوْتُه»:یعنی پدر کسی است که تغذیه میکند، تربیت میکند، و بازمیدارد.پدر مهربان، نه با نوازش دائم، بلکه با اخم تربیتی خود، کودک را از میل به انحراف و تمناهای نادرست بازمیدارد.این «منع»، عین «محبت» است. مانند نوری که گاه با قبض و تاریکی موقت، راه را نشان میدهد.طبیب – درمانگر:«أَبَوْتُ المأووفَ: عالجته»:درمانگر، بیمار را از خوردن چیزی که برایش ضرر دارد منع میکند.این منع، نه نشانه قهر، بلکه عین رحمت و دانایی است.مثال کتاب لغت در مورد واژۀ «ابو – ابی» بُز بیمار:«عنز أَبْوَاء: إذا أخذه من شرب ماءٍ فيه بول الأروى…»بُز، به خاطر بیماری، از نوشیدن آب آلوده امتناع میکند. این امتناع نشانهی تشخیص خیر و شرّ است.در این معنا، «ابا» میشود صفت شاگرد دانا؛ کسی که به نور استاد گوش میسپارد و با منعی آگاهانه (تقلّبی که معلم به شاگرد میرسونه) از مسیر خطا بازمیگردد.…منع مذموم: ابلیس، حسد، تاریکیاباء ابلیس:«فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ»ابلیس از نور معلم خود رویگردان شد.از سجده بر مظهر نور امتناع کرد.این امتناع، نه از روی سلامت، بلکه از حسد و تکبّر بود.حسد: امتناع از پذیرش نور:حسود، از اینکه دیگران به نور برسند، ناراحت است.و در باطن، خود را نیز از آن نور منع میکند.او همان بُز بیمار حسودی است، که نورش را نمیپذیرد.«أبو – أبی – أبا» همگی حکایت از ممانعت دارند؛اما مهم این است که این منع از کجاست و به سوی چه؟اگر از «نور» به سوی «ظلمت» باشد، مذموم است: اباء ابلیساگر از «تمنا» به سوی «نور» باشد، ممدوح است: منع پدر، منع معلم، منع طبیباین سه واژه، در عمق معنا، یکیاند:بازدارندگی، یا در مسیر نور، یا در مقابل آن.وقتی نور میگوید نه!!!وقتی نور میگوید نه:«ابو – ابی – ابا»میان بازدارندگی الهی و امتناع شیطانی!“When Light Says No:Abu – Abi – Aba between Divine Restraint and Satanic Refusal”دو چهرۀ امتناع: نور پدر یا تاریکی حسد؟وقتی اخم، نور میشود: راز عرفانی «ابا»ابو – ابی – ابا: زبان بازدارندگیِ مهر یا امتناعِ تکبر؟منع الهی در برابر امتناع شیطانی: راز نهفته در «ابا»پدران، درمانگران و ابلیس: سرگذشت یک واژه با دو سرنوشت!ابو – ابی – ابا: بازدارندگی مقدس یا امتناع شیطانی؟!+ مفهوم زیبای واژۀ «عداوت»وقتی نور میگوید نه: معنای عرفانی «ابو»زبان بازدارندگی الهی: پژوهشی قرآنی دربارۀ واژۀ «ابو»The Two Faces of Refusal:Light of the Father or Darkness of Envy?When a Frown Becomes Light:The Spiritual Secret of ‘Aba’Abu – Abi – Aba:A Language of Loving Prevention or Arrogant RejectionDivine Restraint vs. Devilish Refusal:The Secret Within ‘Aba’Fathers, Healers, and Iblis:The Story of One Word with Two Destinies.“Abu – Abi – Aba: The Sacred Restraint or the Satanic Refusal?”“When Light Says No: The Mystical Meaning of Aba”“The Language of Divine Prevention: A Qur’anic Study of ‘Aba’”«أبو – أبی – أبا»: تجلّی نورِ بازدارنده یا تاریکیِ امتناع؟واژههای «أبو»، «أبی»، و «أبا» در نگاه نخست، سه واژۀ متفاوت به نظر میرسند: «أبو» به معنای پدر، «أبی» به معنای امتناع ورزیدن، و «أبا» شکل دیگر امتناع و بازداری.اما در ساختار زبان عربی این سه واژه به یک هستۀ معنایی مشترک بازمیگردند: ممانعت. منعی که میتواند یا از سر عشق و تربیت باشد، یا از سر انکار و حسد. در این مقاله، به تبیین دو چهرۀ متقابل این «منع» میپردازیم: یکی نورانی و دیگری ظلمانی.منع ممدوح – پدر، معلم، نور
داستان تکراری تاسف برانگیز بیاعتنایی به دانستهها! شیطان میخواهد تمرکزت را بهم بزند! أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ!Neglecting what one knows!Disregarding one’s knowledge!Turning a blind eye to what one knows!Being heedless of known truths!Failing to act upon one’s knowledge!Disregarding what you know is not ignorance, it’s negligence!True knowledge demands responsibility!Ignoring it is a form of betrayal, not of others, but of oneself!The devil is trying to distract you.Who are the most steadfast people?Those who maintain a luminous connection with their guardian angel, a connection that keeps their thoughts grounded and their hearts humble.When you’re focused, no outside force can lead you to arrogance.But if you get distracted by the devil’s whispers, you become unaware of the mission your guardian angel has been sent to deliver.ATTENTION DEFICIT !!!ببین چشمش بدنبال تمناهاشه، حواسش به کاری که باید بکنه نیست!پای میز مذاکره با شیطان نشسته و داره به حرفها و وسوسههای او گوش میکنه!توی یک عالم دیگه داره سیر میکنه!میدونه باید کارشو انجام بدهها، اما نسبت به این دانسته، بیاعتناست!به این حالت میگن غفلت!در نظر بگیر که اگه بجای این کار، مشغول رانندگی باشه و بیتوجه باشه، چی میشه!«Attention deficit hyperactivity disorder»«Inattentive» یعنی بیتوجهی نسبت به نور الله، امر الله، اذن الله، آیات الله!+ «تکذیب آیات»:«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ»«اوتیسم» میشه توجه به خود و تمناهای خود و بیتوجهی و بیاعتنایی به امر الله!حسادت موجب «Attention deficit» میشود.«Attention» به نور، میشه «عین شکری»«Attention» به تمنا، میشه «غفلت»:«أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»حسود به تقدیرش راضی نیست و چشمش بدنبال تمناهای خودشه،لذا مدام توی قلبش پای میز مذاکره با شیطان نشسته و داره به حرفهای او گوش میکنه،و اصلا پیشرفتی در انجام وظایفش نمیبینی!لذا قطعا از درناژ حسادت خبری نیست! از اصلاح و تربیت خبری نیست!نتیجۀ شوم این بیتوجهی و بیاعتنایی به دانستهها میشه خلود در آتش جهنم!«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»داستان تکراری تاسف برانگیز بیاعتنایی به دانستهها!داستان تکراری تاسف برانگیز بیاعتنایی به علم آنلاین معلم ربانی!شیطان میخواهد تمرکزت را بهم بزند!شیطان میخواهد توجه تو را به علم آنلاین بهم بزند!شیطان میخواهد به علوم آفلاینی که خودش به یادت میآورد توجه نمایی!أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ!تلاش شیطان همینه که برای تو ایجاد غفلت کنه!«غفل» + «سول»«تسویل و تزیین شیطان یعنی چه؟! تلاش تاریکی برای غلبه بر نور! بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً! الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ!»به این علائم دقت کنیم و ببینیم آیا در ما از این نشانهها چیزی هست!علائم ADHD از نوع بیتوجهی (یا اختلال کمتوجهی – بیشفعالی نوع بیتوجه):دشواری در توجه به جزئیاتفراموشکاری + «نسی – نسیان»گم کردن اشیای مهممشکل در تمرکزبینظمیحواسپرتی زیادفراموشکاری مکررمدیریت ضعیف زمانحافظه کاری ناکارآمدنداشتن تمرکزSymptoms of inattentive ADHD include:Difficulty paying attention to detailsForgetfulnessLosing important itemsTrouble with concentrationDisorganizationDistracted easilyFrequent forgetfulnessPoor time managementFaulty working memoryLack of focus«غفل» یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.در فرهنگ لغات عربی می نویسند:«أَغْفَلَ الكتابَ: كتاب را بدون نقطه و اعراب نوشت.»«إِغْفَالُ الكتاب: تركه غير معجم، كتاب و نوشتهاى را بدون نقطهگذارى ترك كردن.»«نَعَمٌ أَغْفَال: شترانِ بىنشان.»«شركة مُغْفَلَةٌ: شركتى كه داراى سهام بىنام است.»«أرضٌ غُفْلٌ: لا عَلَم بها، سرزمینی بینشانه؛ که در آن هیچ علامت و نشانی نیست.»در زبان عربی، واژهی «غُفْل» به چیزی گفته میشود که خالی از نشانه، علامت، یا ابزار تمایز باشد.در اینجا، أرضٌ غُفْلٌ یعنی زمینی که نه نشانهای دارد، نه علامت راهی، نه اثری از آبادانی یا شناخت. چنین زمینی برای مسافر یا رهگذر قطعا گمراهکننده و خطرناک است.غفلت، تاویلا یعنی استخفاف نسبت به نور معلم، در ملک و در ملکوت!غفلت از علم آنلاین! فقط توجه به علم آفلاین خود و بالیدن به آن!حسود، حواسش پرته و متوجه آلارم تاریکی قبض نور نمیشه!حسود، حواسش پرته و متوجه آلارم بازدارندۀ معلّم در ملک و ملکوت نمیشه!حسادت برادران حسود یوسف چنان قلبشونو تاریک کرده و جلوی چشماشونو گرفته که به هیچ چیزی فکر نمیکنن الا اینکه یوسف رو از سر راهشون بردارن!شیطان هم حواسشونو پرت کرده که اصلا متوجه آلارم تاریکی قلبشون نشن!حسود هیچوقت نمیتونه به نور آرامش برسه مگر اینکه چشم از تمناهاش برداره:«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»معلم ربانی وقتی داره با حسود در ملک صحبت میکنه، چشمهای حسود به یک گوشهای خیره شده و اصلا توجهی به صحبتهای این معلم دلسوز نداره (اصلا این معلم رو دوست نداره)، و داره به تکلمات شیطانش گوش میکنه (عاشق تمناهاشه و اونا رو در معرض خطر میبینه)، درست مثل همین عکس کودکی که به یک گوشه خیره شده و حواسش به بازی خودش نیست! بقول معروف انگار کشتیهاش غرق شده!معنی ضرب المثل ”کشتیهایش غرق شده“کشتیهایش غرق شده، کنایه از چیست؟۱- کنایه از اوج ناراحتی و افسردگی کسی است.۲- وقتی یک ضرر مالی یا جانی متحمل کسی می شود، تمام فکر و ذهنش درگیر آن مسئله می گردد. وقتی دیگران با چهره غمگین او مواجه می شوند می گویند: کشتیهات غرق شده؟ درواقع معادل همان ”چرا حالت خرابه؟” است.۳- شاید ریشه این ضرب المثل و اصطلاح به این موضوع باز گردد که اگر تاجری یک کشتی پر از کالای ارزشمند برای تجارت داشته باشد و ناگهان درگیر طوفان یا جنگی شود که کشتیهایش زیر آب غرق شوند، درواقع سرمایه او از دستش رفته است.غرق شدن کشتی یعنی ورشکستگی و اوج خسارتهای مالی و روحی به تاجر!از این رو وقتی به کسی خسارتی وارد میشود که بابت آن غصه میخورد، حال او را به تاجری تشبیه میکنند که کشتیهایش زیر آب غرق شده و ضرر کرده است. شاید به همین دلیل باشد که چنین ضرب المثلی بین مردم رایج شده و معمولا آن را برای افراد ناراحت به کار میبرند.داستان تکراری و دردناک بیاعتنایی به نور معلم ربانی:وقتی حسادت، چشمانت را کور و قلبت را تار میکند!أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ!در فرهنگ قرآن، واژۀ «غفلت» صرفاً به معنای “فراموشی” یا “بیتوجهی لحظهای” نیست؛بلکه گاهی به یک وضعیت عمیق و مزمن اشاره دارد:نشنیدن نوری که باید دیده شود، و ندیدن معلمی که باید شنیده شود!ریشهشناسی واژه «غَفَل»:در لغت عربی، «غَفَل» به معنای چیزی است که نشانه و علامتی ندارد؛خالی از هشیاری، و بدون ابزار تشخیص یا تمایز.برخی کاربردهای این واژه:أرضٌ غُفْلٌ: زمینی که هیچ نشانی در آن نیست؛ بیعلامت و گمراهکننده.نَعَمٌ أَغْفَال: شتران بینشان؛ گمشدنی، بیصاحب، بیمسیر.شركة مُغْفَلَة: شرکت با سهام بینام؛ هویتش پنهان است.إغفال الكتاب: کتابی که بدون نقطه و اعراب رها شده؛ ناقصنویسی، ابهام، ترک هدایت.نتیجه:غفلت یعنی نداشتن نشانه هدایت؛یعنی نه نقشهای داری، نه راهی، نه تابلویی… نه حتی چراغی!غفلت در قرآن، یعنی استخفاف نسبت به نور معلم ربانیهر جا در قرآن میگوید «غافل»، پای یک ندا بوده که پاسخ داده نشده.غفلت یعنی ندای معلم ربانی را نشنیدن، یا عمداً نادیده گرفتن.غافل از ولایت، یعنی گوشِ دلش را روی صدای آسمانی بسته است.…غفلت و حسد، دو واژۀ مترادف هستند:حسود حواسش پرت استحسود آلارم خاموشی نور قلب را نمیشنودحسود عاشق تمناهای خودش است، نه عاشق حقیقتحسود معلم دلسوز را پس میزند، چون ته دلش نمیخواهد کسی به او «یاد بدهد»برادران یوسف، نمونهای کامل از این وضعیت بودند:دلشان تار شد،ذهنشان بسته شد،و همهی تلاششان شد حذف یوسف از صحنه.«قالُوا اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً»…چرا؟ چون قلبشان پر شده بود از تمنای “من باشم و او نباشد”!…وقتی چشم حسود خیره میماند…در کلاس ولایت، وقتی معلم ربانی دارد با زبان نور صحبت میکند،غافل چشم به نقطهای نامعلوم دوخته…به صدای شیطان درون گوش میدهد…لبخند نمیزند…و بیحال و بیرمق، فقط منتظر تمام شدن جلسه است!عکسالعملش را ببین! مثل کودکی که وسط بازی از همه چیز دلکنده، به گوشهای زل زده،گویی همهی کشتیهایش غرق شدهاند!…راه نجات از غفلت:«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»یعنی:تا از آنچه که دوست داری نگذری،به نور آرامش نمیرسی.و تا گوش نسپاری به معلم ربانی،ندای آسمانی را به جای صدای شیطان نخواهی شنید……غفلت، آن زمان آغاز میشود که تو برای دانستههایت حرمت قائل نشوی.وقتی نوری به قلبت رسیده و آن را رها کردهای…وقتی به کلاس ولایت آمدهای ولی دلت در بازار دنیاست…و وقتی معلمی ربانی مقابلت ایستاده ولی گوشی برای شنیدن نداری!أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ…!از واژه «غفل» که یکی از هزار واژه مترادف تاریکی حسادت است،مفهوم «بینشان» و «بیعلامت» استنباط می شود.«تاریکی غفلت» «قلب تاریک» «قلب بینشان و بیعلامت نورانی»قلبِ بینور، امنیت روانی ندارد!هزار واژه، تاریکی حسادت را تفسیر میکنند.کما اینکه هزار واژه، حسّ خوب نور هدایت را وصف مینمایند.«غفل» و «جهل» حس وحشتناک تاریکی حسادت را وصف میکنند.قلبی که از منبع نور آرامش خود جدا افتاده، ترس و وحشتی تجربه میکند همچون بچه آهویی که از مادر و گله خویش جدا افتاده و در چنگال شیری گرسنه اسیر شده است!«خذلان» یعنی همین اوضاع اسفبار حسودی که پشت به نور هدایت خویش نموده است.این مستند راز بقاء مفهوم «خذلان» را آموزش میدهد.در واقع مفهوم غفلت و کبر و هزار واژه مترادف حسادت از این فیلم قابل استنباط است.متکبر خود را نیازمند حمایت نور فرشته نگهبان نمیبیند.داستان تکراری تاسفبرانگیز بیاعتنایی به دانستهها!شیطان میخواهد تمرکزت را بهم بزند!+ «سُقُلمهی شیطان!»غفلت از آنچه میدانید!بیاعتنایی به دانش!چشم بستن بر آنچه میدانید!غافل بودن از حقایق شناخته شده!عمل نکردن به دانش خود!نادیده گرفتن آنچه می دانید جهل نیست، غفلت است!دانش واقعی مسئولیت میطلبد!نادیده گرفتن آن نوعی خیانت است نه به دیگران، بلکه به خود!شیطان سعی می کند حواس شما را پرت کند.استوارترین مردم چه کسانی هستند؟کسانی که ارتباط نورانی با فرشته نگهبان خود برقرار می کنند، ارتباطی که افکار آنها را ثابت نگه می دارد و قلب آنها را فروتن می کند.وقتی تمرکز دارید، هیچ نیرویی نمی تواند شما را به سمت تکبر سوق دهد.اما اگر حواستان به زمزمههای شیطان پرت شود، از مأموریتی که فرشته نگهبان شما برای انجام آن فرستاده شده است، بیخبر میشوید.👈داستان تکراری تاسف برانگیز بیاعتنایی به دانستهها!!!👉👈داستان تکراری تاسف برانگیز غفلت معارین حسود!!!👉👈داستان تکراری تاسف برانگیز گرگهای سرگردان حسود!!!👉👈داستان تکراری تاسف برانگیز پشههای سرگردان حسود!!!👉امام باقر علیهالسلام:احْتَبَسَ الْوَحْيُ عَلَى النَّبِيِّ صفَقِيلَ احْتَبَسَ عَنْكَ الْوَحْيُ يَا رَسُولَ اللَّهِقَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صوَ كَيْفَ لَا يَحْتَبِسُ عَنِّي الْوَحْيُ وَ أَنْتُمْ لَا تُقَلِّمُونَ أَظْفَارَكُمْ وَ لَا تُنَقُّونَ رَوَائِحَكُم !وحی بر پیامبر صلیاللهعلیهوآله مدتی قطع شد.پس به او گفته شد: ای رسول خدا! چرا وحی از تو بازداشته شده است؟پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود:چگونه وحی از من بازداشته نشود، در حالی که شما ناخنهایتان را کوتاه نمیکنید و بوی بدتان را نمیزدایید؟!👈اگر مخا
انتقال نور علم آنلاین، بیدرنگ و بی سر و صدا! با نور، همه خوبیها به سرعت گسترش مییابد! أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ!The Transmission of Light: Instant and Silent!When Knowledge Travels at the Speed of Light, Silently!Light of Knowledge: Swift, Subtle, and Unseen!The Silent Speed of Divine Knowledge!Unspoken, Unstoppable: The Flow of Luminous Knowledge!«وحی» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.وحی ممدوح: «إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ»وحی مذموم: «وَحْيُ الْكَذِبِ»: « شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ»در فرهنگ لغات عربی می نویسند:«ذَبْحاً وَحِيّاً»«مَخْرَجاً وَحِيّاً»«وَحَّى فلان ذبيحته: إِذا ذَبَحها ذَبْحاً سَرِيعاً وَحِيّاً»»سرعت انتقال علوم نورانی آنلاین اینقدر بالاست که زمان و مکان، کم میآورند!این مفهوم از واژه «وحی» استنباط میشود.«مَخْرَجاً وَحِيّاً: خروج اضطراری»+ «رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»«يَا مَنْ يُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ …وَ جَرَى بِقُدْرَتِكَ الْقَضَاءُ …لَا يَنْكَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا كَشَفْتَ …اجْعَلْ لِي مِنْ عِنْدِكَ مَخْرَجاً وَحِيّاً …يَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِيمِ …»قَالَ عَلِيٌّ ع:الطَّاعُونُ مِيتَةٌ وَحِيَّةٌ. (وحيّة أي سريعة.)«وَحَى الذّبيحةَ: قربانى را با شتاب ذبح نمود.»«ذبح آنی: سَرِيعاً وَحِيّاً»سرعت عمل بالا « High speed operation »«قطار فائق السرعة»: قطار تندرو «سریع السیر»+ «زبان نور ولایت، فراتر از زبان مادری»+ «ذکو – ذَكَّى الذَّبِيحَةَ»+ «عنق – سير عَنِيق: سير دقيق سريع»+ «ندف» + فیلم زیبای آب خوردن حیوان.+ «عجل – چاه چرخ گاوی»«وحيت الذبيحة»«وحّى الدواء الموت – أَوْحَى الدَّوَاءُ المَوْت: آن دارو مرگ را زودرس كرد.»«وحی» + «کن فیکون»انتقال نور علم آنلاین، بیدرنگ و بی سر و صدا!با نور، همه خوبیها به سرعت گسترش مییابد!أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ!در زبان قرآن، واژۀ «وحی» صرفاً به معنای ارتباط خاص پیامبران با خداوند محدود نمیشود، بلکه حامل معنایی عمیق از انتقال ناپیدا، سریع، بیواسطه و سراسر نورانیِ دانش الهی است.در ریشهشناسی لغوی، «وَحْيّ» به معنای حرکت سریع، انتقالی بیدرنگ، و حتی ذبح فوری آمده است؛گویی اشاره به حرکت بیدرنگ نور از منبع وحی به قلب پاک و آماده دارد.همانگونه که در قرآن آمده: «إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ»، این ارتباط نورانی از جنس کلام معمولی نیست، بلکه نوعی تجلی نور درونی است که در سکوت و خلوت دل، اما با روشنی عظیم اتفاق میافتد.امروز هم، قلبهایی که به نور ولایت متصلاند و معلم ربّانی خود را در ملکوت شناختهاند، قابلیت دریافت علوم الهی را با سرعتی نورانی و بیواسطه دارند؛ آنچنان که زمان و مکان در برابر این انتقال عقب میمانند. این دریافت سریع، وحی قلبی نام دارد؛ بیسروصدا اما سرشار از حقیقت.بر این اساس، هرگونه انتقال نور معرفت بهقلبی آماده و تسلیم، بهمثابهی «وحی» است؛خواه بر پیامبری باشد، خواه بر مؤمنی اهل نور.انتقال نور علم، بیدرنگ و بی سر و صدا.به این میگن وحی!وحی (نور علم) در لحظه عمل میکنه.فراتر از مکان و زمان اثر میذاره.و نمیشه مسیر حرکتشو با ابزار مادی اندازه گرفت.نور علم (وحی)، انتقالی فراتر از زمان.علم، نوری است به سرعت وحی.وحی، رمز سرعتِ ناپیدای انتقال علم.نور علم، لحظهای میتابد؛ بیواسطه، به این میگن «وحی».نور، خوبیها و مهربانیها را از زمان و مکان فراتر میبرد.سرعت نور، حاملِ علم و مهربانی است.وقتی نور علم بتابد، مرزها ناپدید میشوند.نور، حقیقت را بیدرنگ و بیمرز منتشر میکند.نور، پیام خوبی و مهربانی را بیوقفه میرساند.در زبان عربی، واژهی «وحی» تنها به معنای پیام الهی نیست، بلکه حامل مفهومی عمیقتر است: انتقالی بسیار سریع، بیواسطه و نامرئی.این ویژگی، دقیقاً همان چیزیست که در نور علم هست.نوری که از عالم بالا میتابد، زمانی برای رسیدن به دلها نمیطلبد، و هیچ محدودیت جغرافیایی یا زبانی سد راهش نمیشود.گویی آنچه علم را حقیقتاً زنده و تأثیرگذار میکند، محتوا و سرعتِ الهیِ انتقال این محتواست؛ سرعتی که با نور سنجیده میشود، و با وحی معنا پیدا میکند.نور علم (وحی): انتقالی فراتر از زمان و مکاندر زبان عربی، واژهی «وحی» تنها اشاره به پیام الهی ندارد، بلکه حامل مفهومی عمیقتر و ساختاریتر است: انتقالی بسیار سریع، بیواسطه و نامحسوس. این انتقال چنان لطیف و فوریست که نه دیده میشود، نه قابل اندازهگیریست، اما اثرش بر جان، ژرف و ماندگار است.این ویژگی در مفهوم واژۀ «وحی» و «نور علم» دیده میشود.نوری که از منبع الهی به دلهای آماده میتابد، نه گرفتار مسافت میشود، نه در زمان گم میشود. انتقال نور علم، انتقالیست شبیه به وحی؛ سریع، لحظهای، و بیمرز.ماهیت نور علم:علمی که از سرچشمهی الهی جاری میشود، «نور» نامیده شده است:«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ… نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ»در این آیۀ زیبا بیان میشود که هدایت الهی با نور صورت میگیرد؛ نوری بر فراز نور. علم در اینجا نه تنها دانستنی نیست، بلکه نوعی حضور و تجلی است. نوریست که وقتی بتابد، درون انسان را روشن میکند.علم، نور است، و انتقالش نیز از جنس انتقال نوری است.انگاری بدون نیاز به زمان؛بدون واسطههای مادی؛بدون توقف به دلیل فاصلههای فیزیکی.مثل الهام ناگهانی، مثل کشف درونی، مثل فهم عمیقی که بیمقدمه در دل مینشیند.این انتقال سریع نور علم، دقیقاً همان چیزیست که واژهی «وحی» میخواهد برای ما توصیف کند.
نوری که قلب و چهره را زیبا و جذّاب میکند! إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ!The Light That Beautifies Heart and Face — Understanding Ḥusn in the Qur’an!«حسن» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.در فرهنگ لغات عربی مینویسند:«تَحَسَّنَ: زيبا شد، آرايش كرد.»نوری که قلب و چهره را زیبا و جذّاب میکند!«فى تَحَسُّن: در حال پيشرفت»«الحَاسِن: زيبا روى، خوشگل.»«الْحُسْنُ: عبارة عن كلّ مبهج مرغوب فيه،حُسن، عبارت است از هر اثر بهجتآفرين و شادىبخش كه مورد آرزو باشد.»+ «بهج»+ «فرح»«رجل حَسَنٌ و حُسَّانٌ: مرد نيكو منظر و زيبا، مرد خوشگل»«امرأة حَسْنَاءُ و حُسَّانَةٌ: زن نيكو منظر و زيبا، زن خوشگل»«أَحْسَنْتُ الشَّىءَ: عَرَفْتُهُ و أَتْقَنْتُه»+ «زین – زینة»+ «عتب»+ «وسم»: «اسماء الله الحسنی: یوزرنیمهای زیبا!»+ «ذهب»نوری که قلب و چهره را زیبا و جذّاب میکند!إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ؛ و این است أَحْسَنَ الْقَصَصِ!واژۀ «حُسن» در فرهنگ لغت، همواره درخششی از زیبایی، آرایش، و بهجت را با خود دارد. از ریشههای آن چنین آمده است:تَحَسَّنَ: زیبا شد، آراسته گردید.الحُسن: آنچه موجب شادی، بهجت و میل قلبی است.و در تعبیری دلنشینتر: فى تحسُّن: در حال پیشرفت.گویی که حُسن، نه فقط حالتی ثابت، بلکه نوری جاری و روبهکمال است؛ نوری که زیبایی میآفریند، دل را نرم میکند و چهره را تابان میسازد.در قرآن، خداوند داستان یوسف را «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» مینامد؛ زیباترین روایت. چرا؟ چون قلب یوسف، آیینهای از حسنِ الهی بود؛ آینهای که با هر امتحان، شفافتر شد و با هر مهرورزی، جلوهای تازه یافت. یوسف زیبا بود، چون دلش زیبا بود.و هر کس به این معلم نورانی اقتدا کند، مهربانیاش را بیاموزد، به علمش عمل کند، و در پی نوری که در اوست، حرکت کند، بهراستی خود نیز زیبا میشود.نه فقط در چهره، که در دل و در نگاه خدا.إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ، یعنی: نورِ زیباییها، تاریکی بدیها را میبرد. و زیباترین نیکیها، همان لحظههاییست که انسان به نور معلمش پاسخ میدهد.و این است آغاز حسن، آغاز آن نوری که هم دل را میبرد، هم گناهان را.معلمی که زیبایی را تعلیم میدهد!یوسف، معلم نورانی قرآن، در کلاس زندان، علم «تأویل احادیث» میآموزد،اما پیش از آن، به یاران خود مهربانی کردن میآموزد.او نه با کتاب، که با حضورش تعلیم میدهد؛نه فقط با کلام، که با کرامت.و چون از نور خداوند بهرهمند است، تعلیمش، آراسته به حُسن است:وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً؛و چون به رشد رسید، او را حُکم و علم دادیم.علم او، زینت داشت؛ حُسن داشت؛ نوری داشت که دیگران را جذب میکرد.زنانی که او را دیدند، گفتند:ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَريمٌ!این بشر نیست! این فرشتهای کریم است!اما یوسف، نه بهخاطر چهرهاش، که بهخاطر دلش، ملکوتی بود.و هر دلی که با نور این معلم آشنا شود، و به مهربانیاش پاسخ دهد،از جنس همین ملکوت میشود. زیبا میشود.…قلبی که با معلم نورانیاش آشنا میشود، «حَسن» میشود!یوسف، در دل خود، از کینه برادران، چرکینه نساخت.بهجای انتقام، اشک ریخت.بهجای نفرت، بهانهای برای آشتی جُست.او از زیباییِ روح آمده بود؛و دلِ هر کس را که با او نشست، از همان روح، نصیبی داد.وقتی به برادرانش رسید، گفت:لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ؛امروز بر شما سرزنشی نیست.این دل، چقدر زیباست!دلِ یوسف، خود «حُسن» است.و هر دلی که چون او ببخشد، زیبا میشود.…حُسن، یعنی لبخند نور بر چهرۀ دل!در برابر «سیئات»، گناهان و زشتیها، خداوند از «حسنات» یاد میکند:إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ.یعنی:نور نیکیها، ظلمت بدیها را خاموش میکند.اما حسنات چه هستند؟جز لحظههایی که دل روشن میشود؟و اما حسنات که هستند؟جز جرقههایی که از معلم نورانی به قلب ما میرسد و ما به آنها پاسخ میدهیم؟وقتی انسانی در برابر ظلم، محبت میورزد؛وقتی در دلِ تاریکِ رنج، چراغی برای دیگری روشن میکند؛وقتی با کلامی شیرین، دلی را تسلی میدهد؛آنگاه است که نور از او برخاسته،و آنگاه است که «حُسن» در او حلول کرده است.…حُسن، نام دیگر نور ولایت است!در یک معنا، تمام قرآن آمده است تا ما را از زشتیها بیرون آورد و وارد «نور» کند:يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِو آن نور، جز نور ولایت نیست.ولایتی که معلمِ آن، ناطق است؛ولایتی که راهبر آن، چون یوسف، مهربان و اهل تأویل است؛و پیرو آن، «زیبا» میشود.این است راز هزار واژۀ قرآنی که همگی به یک خورشید ختم میشوند: نور الولایة.و واژۀ «حُسن»، یکی از درخشانترین آنهاست.پس دل خود را به دست معلم نورانی بسپار،او تو را زیبا میکند.نه با آرایش صورت، که با آرایش جان.و آنگاه که جانت آراسته شد،تو هم مثل یوسف، زیبا میشوی؛و قصۀ تو، میشود: أَحْسَنَ الْقَصَصِ.ای خدای حُسن! مرا زیبا کن…ای خدای حُسن!ای خدای زیباییهای پنهان در دلها و چهرهها!ای که حُسن یوسف، پرتوی از جمال توست،و مهر او، پرتوی از رحمت تو…دل مرا نیز به نور ولایت، آراسته ساز!زخمهای کهنهاش را ببخش،و سیاهیهایش را با «حَسَناتی» از جنس نور خودت ببر.به من نیز بیاموز که مهربان باشم؛بیاموز که چون یوسف، ببخشم،بیاموز که بیصدا، زیبا شوم…ای پروردگاری که قرآن را أحسنَ الحدیث نامیدی،و داستان یوسف را أحسنَ القصص،دل مرا نیز در شمار «أحسن القلوب» قرار ده؛قلبی که آینه نور است و فرودگاه معلم مهربان تو.و آن دعای موسی را در من نیز اجابت کن که گفت:وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ.و برای ما در این دنیا نیکی بنویس، و در آخرت نیز؛ که ما به سوی تو بازگشتیم…ای خدای نور و حُسن!اگر قرار است نیکیهایم، زشتیها را ببرد،



ممنووون،عالی هستین،برقرار باشین